وقتی مهتاب گم شد
«وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعهی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشتهاند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند.
کد خبر: ۴۱۳۲۶۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۹
وقتی مهتاب گم شد
«وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعهی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشتهاند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند.
کد خبر: ۴۱۳۲۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۲۰
وقتی مهتاب گم شد
«وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعهی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشتهاند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند.
کد خبر: ۴۱۳۲۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۹
خاطره ای از شهید قربانعلی عسگری؛
قربانعلی در یکی از قبرهای آماده شده برای شهدا،بدون هیچ ترس و هراسی می خوابد و یکی از همراهان نیز بلافاصله با استفاده از دوربین عکاسی موجود، از این صحنه جالب و کم نظیر عکس می گیرد.
کد خبر: ۴۱۳۰۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۶
نوید شاهد: من جا مانده ام اثری است از نگاه جانباز سيد محسن حسينی به قلم علی اكبر خاوری نژاد در هفت سفر كه در آن سعی شده به شمه ای از ايثارگری های شهدا و جانبازانی كه جسم و جانشان را برای دفاع از صيانت انقلاب تقديم نموده اند، بپردازد
کد خبر: ۴۱۲۹۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۴
وقتی مهتاب گم شد
«وقتی مهتاب گم شد» قبل از آنکه شرح زندگی علی خوش لفظ باشد، روایتی عینی از یک واقعهی تاریخی است که موجب شد سرنوشت خیل وسیعی از مردمان ایران تغییر کند. علی خوش لفظ که نامش را بخاطر نزدیکی تولدش با ولیعهد پهلوی، جمشید گذاشتهاند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند.
کد خبر: ۴۱۲۸۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۸
نگاهی بر خاطرات شهید لشکرخلبان علیرضا یاسینی
زمستان بود و هوا سرد، صبح زود از منزل بیرون آمدم و عازم محل کار شدم، هوا چنان سرد بود که اگر لباس گرم نمی پوشیدی، سرما تا مغز استخوان نفوذ می کرد.
کد خبر: ۴۱۲۶۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۰۱
شهید اسماعیل خادم همدانی
وحشت زده از خواب پریدم. تمام بدنم خیس عرق شده بود. گالن 20 لیتری رو دادم دست صادقی راننده دانشگاه. گفتم این 20 لیتری رو ببر خونه شهید خادمی.
کد خبر: ۴۱۲۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۳۰
تنها یک چیز می توانست گروه فدائیان اسلام را با آن نوع ترکیب، آن گونه پاک و خالص گرداند تا در جهادشان در راه خدا، ذره ای ریا و ناخالصی دیده نشود؛ فرهنگ انسان ساز عاشورای حسینی!
کد خبر: ۴۱۲۵۹۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۳۰
برای عملیات در ارتفاعات بلند شمال غرب آماده می شدیم که محمدظاهر عباسی به جبهه آمد. او قبلا در سرپل ذهاب مسئول موضع خمپاره 120 بود و تجربه داشت. بوی عملیات شنیده بود و مسئولین سپاه ملایر را اراضی کرده بود که برای 45 روز به جبهه بیاید و دوباره به عنوان محافظ امام جمعه به ملایر برگردد.
کد خبر: ۴۱۲۵۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۳۰
همراه حاج احمد برای بازرسی به یکی از پایگاه های مرزی رفتیم، سر ظهر بود. آن ها از حاج احمد خواستند تا نهار را پیششان باشد. التماسش می کردند. قبول کرد و گفت: «باشه، ناهارو با شما می خورم» سفره پهن شد و غذا را آوردند.
کد خبر: ۴۱۲۴۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۹
مدافعان حرم؛ شهید مصطفی صدرزاده
وقتی به مصطفی فکر می کنم یک جریان خنک، آرام در رگ هایم روان می شود. از وقتی که یادم است، این بچه بمب انرژی و محبت بود. خودش و محمدحسین یک تیم کامل برای شیطنت بودند.
کد خبر: ۴۱۲۴۵۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۹
هنر سردار شهید علی چیت سازیان فرمانده اطلاعات و عملیالت لشکر 32 انصار الحسین استان همدان، این بود که از دل قهوهخانهها و زورخانهها، افراد شجاع که از نظر اعتقادی در سطح ضعیفی بودند و حتی برخی از آنها نماز نمیخواندند را انتخاب کرده و از آنان رزمندگانی شجاع و مخلص پرورش میداد.
کد خبر: ۴۱۲۴۲۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۹
در سالروز شهادت شهید«سیدحسن سجابی»
با تمام اين حرف ها اميدوارم كه روزي بشود تمام اسيران به خاك پاك ايران دوباره پا بگذارند و به خانههايشان برگردند و از جمله برادر من شايد او الآن مرا در خاطره نياورد و اما مطمئن هستم كه به زودي بر ميگردد و من بيشتر او را خواهم شناخت و خاطرات شيرين تري از او در ذهنم نقش خواهد بست ...
کد خبر: ۴۱۲۳۹۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۷
در سالروز شهادت شهید«قربان علی شاه بداغی»
پدرم با عمو مختار هم درد و دل مي كرد من اين رو شنيدم كه پدرم به عموم مي گفت: يادت هست پياده با هم رفتيم كربلا و امام حسين را زيارت كرديم حالا هم دارم ميرم زيارت امام دلم براش تنگ شده ، باز با پاي پياده و اين بار پا به پاي رزمندگان اسلام خواهم رفت راه رو كه باز كرديم شما هم بچه ها رو برای زیارت بیار. ولي شايد برنگشتم، حلالم كنيد...
کد خبر: ۴۱۲۳۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۶
در سالروز شهادت شهید«قربان علی شاه بداغی»
چون در زمان صدر اسلام هم در كنار ياران پيغمبر اكرم دلاوران چون «حبيب ابن مظاهر» بودند و من هم مي خواهم ابن مظاهر خميني باشم...
کد خبر: ۴۱۲۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۶
خاطره خودنوشت شهید میرزایی «1»
شهيد «عبدالنبی ميرزایی» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «تقريبا دو ماه در ستاد تخليه شهدای انديمشک قرارگاه نجف خدمت نمودم در اين مدت که بودم اولين حمله والفجر آغاز شد و صبح که عمليات ادامه داشت سيل شهيدان به سوی تخليه شهدا سرازير شد و...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۱۱۹۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۲
شهید محمد صبوری به روایت همسر شهید
شب قبل، بعد از این که بچه ها را خوابنده بودم، روبه روی عکسش ایستاده بودم و گریه می کردم. می گفتم : «محمد، اصلا من به تو تعهد داده بودم که تو بروی و من این همه مشکلات را تحمل بکنم؟ خب اون موقع توی زندگی هم همین جوری یه سری مسئولیت ها گردن من بود، الان هم همین جور. خسته شدم.
کد خبر: ۴۱۱۷۷۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۱۱/۰۴
خاطرات مدافعان حرم
کوچکتر که بود با برادرهایش از مادر پول می گرفتند و می رفتند کاغذرنگی و ریسه و پرچم می خریدند. هر سال نیمه شعبان و بعضی از عیدهای دیگر جلوی در خانه و بخشی از کوچه شان را تزیین می کردند.
کد خبر: ۴۱۱۶۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۸
خاطرات مدافعان حرم
عبدالله از دوران راهنمایی تابستان ها می رفت سرکار، از کبابی و پارچه فروشی گرفته تا فروش آکواریوم. بگی نگی دستش رفت توی جیب خودش. یک روز از سرکار که برگشت حسابی سرحال بود.
کد خبر: ۴۱۱۶۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۸