نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
سالروز شهادت
بعد از گفتن يا ايها الذين آمنوا .... مو از بدن انسان سيخ مي شد و بدون اختيار اشک از چشمانمان سرازير مي شد .
کد خبر: ۴۰۳۸۲۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۲

فروردین سال 1362 بود. روی خاکریز نشسته بودم. شهید شدن حمیدرضا رنجبر- همشهری و دوست صمیمی برادرم اصغر بدجوری حالم را گرفته بود. گریه می کردم. حال و روز خوبی نداشتم.
کد خبر: ۴۰۳۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۰

دانشجوی پزشکی، مسئول محور
یک روز از سرکار به خانه می آمدم علی اکبر و دوستانش را در راه دیدم. با تعجب دیدم شلواری که برای علی اکبر خریدم پای یکی از دوستانش (محمد) است. وقتی به خانه آمدم با ناراحتی جریان را به مادرش گفتم و گفتم: « مگر پسر من محتاج پول است که شلوارش را به محمد فروخته؟»
کد خبر: ۴۰۳۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۸

نوید شاهد یزد: شهید سید حسن دهقان منشادی. شهادت: 23 آذر 57.فرزند: سید اسدالله- به روایت یکی از دوستانش: این جوان غیرتمند خداباوری در وجود او موج می زد.
کد خبر: ۴۰۳۲۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۳

رو به من کرد و پرسید: موافقی گشتی همین اطراف بزنیم؟ سر تکان دادم و هر دو از سنگر بیرون آمدیم . برطرف سنگر مستقل رفتیم. رو به من کرد و گفت: همین جا باش الان میام.
کد خبر: ۴۰۳۲۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۳

زمان جنگ رسم بود که سازمان های دولتی، مدیرها و کارمندهای خود را به جبهه اعزام می کردند. سال 1365 در فاو مستقر بودیم. بی سیم خبر داد. بخشدار «میاندرود» و «کیاسر»، سهمیه ی مدیرهایی هستند که این دفعه قرار است چند هفته مهمان محور، توی خط باشند.
کد خبر: ۴۰۳۲۱۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۲

خاطرات مدافع حرم
خاطرات مدافع حرم سرگرد پاسدار شهید علی کنعانی از زبان همسر شهید
کد خبر: ۴۰۳۰۴۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۳۰

سال 62 بود. لشکر 17علی ابن ابیطالب کنار رودخانه اي در منطقه سرپل ذهاب مستقر شده بود و بنا بود روي کوه ( بمو ) عملياتي صورت بگيرد . چند روزي به عمليات مانده بود که براي شناسايي منطقه به مقر تاکتيکي رفتيم . در انجا شهيد انجفي و شهيد محمد بنيادي مسئول محور بودند .شهيد مهدي زين الدين در انجا صحبت کرد که شب ساعت 11-12 براي شناسايي حرکت کنيد به هماهنگي کامل و تذکرات لازم بسيار تاکيد کرد...
کد خبر: ۴۰۲۹۶۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۸

خاطرات خانم آزیتا قادرزاده، خواهرزاده شهید عبدا... آتشک
اگر اکنون مهربان هستم و گذشت دارم، نشان از تمامی درسهایی است که در آن دوران از ایشان یاد گرفته ام و چون جواهری آنها را در وجود می پرورانم. روزی من نیز چون ایشان برای آیندگان به میراث خواهم گذاشت که بالاترین میراثها است.
کد خبر: ۴۰۲۹۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۷

سال 1365 بود. گردان «حمزه ی سیدالشهدا» لشکر 25 کربلا، بعد از عملیات والفجر 8، در هفت تپه مستقر بود. محسن قربانی، جانشین گروهان 1 گردان حمزه، کارش شده بود که هر روز «مفاتیح الجنان» را بگذارد زیر بغل اش و راه بیفتد یک گوشه ای.
کد خبر: ۴۰۲۹۱۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۷

روایت شهادت محمد وطنی
اسمش محمد وطنی است. چهل و چهار ساله ای از اهالی محله مهرآباد که پیش از جنگ سوریه، ساعت هایش را با هرم آتش نانوایی قسمت می کرده تا در لباس شاطری، لقمه نان حلالی بر سرسفره خانواده اش ببرد.
کد خبر: ۴۰۲۷۳۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۴

چگونگی شهادت سردار شهید سیدحکیم فرمانده ارشد فاطمیون
یادش بخیر سید حکیم، مرد مهربان همیشگی و فرمانده روزهای سخت فاطمیون بود، او یکی از خستگی ناپذیرترین فرماندهان فاطمی بود که خستگی را خسته کرده بود. همیشه یک دفترچه در جیبش داشت و یادداشت می کرد، درد همه رزمنده را می شنید.
کد خبر: ۴۰۲۶۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۳

پاسداشت شهدای مدافع حرم (33)
روز های پس از عاشورا، همواره یادآور نقش بی همتای حضرت زینب (ع) در طول تاریخ است، او که در همه ی سالیان عمرش نبوت همراه با رأفت، امامت توام با عدالت، مظلومیت آمیخته با کرامت و در آخر شهادت همراه با عزت را به چشم دید.
کد خبر: ۴۰۲۵۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۰

در هورالعظیم بودیم، شهریور سال 1364. آماده می شدیم برای عملیات قدس. یک روز فرمانده لشکر- مرتضی قربانی- آمد به حاج جوشن گفت:حاجی! بچه ها رفتند هور تمرین بلم سواری و تیراندازی.
کد خبر: ۴۰۲۵۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۱

فقط یک روزبه آغاز عملیات کربلای پنج مانده بود و ما باید خودمان را از مقر لشگر در اهواز به شلمچه میرساندیم . اتومبیلی جور کردیم و راه افتادیم سر ظهر از آخرین مقر نگهبانی رد شدیم و به منطقه عملیاتی رسیدیم .
کد خبر: ۴۰۲۴۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۹

یک روز پسرخاله اسماعیل از فاو آمد اهواز، شهرک پایگاه شهید بهشتی تا سری به ما بزند و خستگی ای در کند. دو تا چتر منور خوشگل هم با خودش آورد. می خواست برای یادگاری با خودش ببرد شمال. با کلی سماجت، راضی اش کردم یکی از بدهد به من.
کد خبر: ۴۰۲۴۶۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۹

پشت در ایستادم و زیرلب گفتم : رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و جعلنی من لدنک سلطانا نصیرا / در زدم و وارد شدم .دانشجوها به احترام ایستادند اما شروع کردن به پچ پچ کردن...
کد خبر: ۴۰۲۴۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۷

کتاب «من اسیر صدام بودم» خاطرات تلخ و شیرین «رضا شاه بختی» است که با قلم «مجید ملا محمدی» از صد ماه اسارت وی به نگارش درآمده است.
کد خبر: ۴۰۲۳۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۷

وقتی وارد پایگاه شهید بهشتی می شدم، دو تا چشم دیگر قرض می کردم که آدم های پدرم را بشناسم. یکی از آن ها آقای مهرزادی بود؛ مسئول ستاد لشکر. او همیشه آمار مرا داشت. می دانست بابا که منطقه است سرو کله ی من هم پیدا می شود.
کد خبر: ۴۰۲۳۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۷

چند خاطره کوتاه از شهید حشمت اله فاخري
شادترین لحظه ای که او را دیدم لحظه ای بود که پدرم به او رضایت داد. او بعد از رضایت پدر دیگر سر از پا نمی شناخت. با همه خدا حافظی کرد ، رفت تا به آرزوی دیرینه اش که همان شهادت در راه خدا بود برسد.
کد خبر: ۴۰۲۲۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۵