پدر شهید «سید مصطفی حاجیمیری» مخالف سرسخت حضور پسرش در جبهه بود، غافل از آنکه سید مصطفی رگ خوابش را دانسته و با شگردهایی رضایت پدر را جلب میکند... این روایت جذاب و خواندنی از زبان پدر شهید بزرگوار را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
مادر شهید «محمود کارخائی» می گوید: «هنگامی که خیلی برایش بی تابی می کنم و هوای دیدن او به سرم می زند؛ مخصوصاً وقتی که نماز می خوانم، احساس می کنم در کنارم نشسته است. آری! به طنین صدای گوشنواز و عطر دل انگیز حضورش دلخوشم و بی هیچ تردیدی او با من است.» توجه شما را به مطالعه خاطراتی از مادر این شهید گرانقدر جلب می کنیم.
کد خبر: ۴۷۸۲۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
«درجه چشمش بالا بود و ردش کرده بودند. با بغض آرام زمزمه می کرد و میگفت: فایده نداره، استخدام نمیشم و بعد دفترچهاش را به گوشهای انداخت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات مادر شهید «حسن حسینپور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۸۲۶۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
«پدرش گفت:موقع تقسیم محصول باید او باشه.مانده بودیم که چه کنیم. غلامرضا آخر هفته، بعداز تعطیل شدن مدرسه، از دامغان می آمد. نمی توانستیم تا آن موقع صبر کنیم، اما پدرش گفت:باید منتظر بمونیم چون همسایه ها و بقیه می گن رضا باید بیاد...» آنچه خواندید خاطراتی ست که پسر خاله شهید "غلامرضا سالار" نقل کرده است. نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۸۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲
خواهر شهید "اسماعیل میرآخوری" نقل می کند:«شبی در ماه رمضان سوره مریم را به نیت اموات تلاوت کردم و اسماعیل را هم در شمار اموات نام بردم. همان شب اسماعیل را درخواب دیدم. به من گفت:خواهر! سوره مریم که خواندی به من نرسید، دوباره برایم بخوان. متعجب شدم. وقتی از افراد مطلع سوال کردم مسئله را برایم باز کردند» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه متن کامل این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۸۲۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
روزها میگذشت و من میدیدم که او هر روز رنگپریدهتر و ضعیفتر میشود، در توزیع غذایش دقت کردم، دیدم هر وعده که به بچهها غذا میدهد، بلافاصله... ادامه این خاطره از شهید «محمدصادق زرآبادیپور» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۱۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
وقتی ساکها را داخل کانتینر گذاشتم فرمانده گردان گفت:«هر کدام ما سالم برگشت ساک دیگری را به خانه ببرد». شب عملیات فرا رسید. نزدیک خط عملیات که همان خط قبل از جزایر مجنون بود. نیروها پشت خاکریزی مستقر شدند و بعد... ادامه این خاطره از شهید «مهدی شالباف» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۱۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
خاطره ای از شهید "خادم صادق"؛
همرزم شهید حاج "منصور خادم صادق" در خاطره ای روایت می کند: نیروهای لشکر در سه محور عملیاتی فاو، شلمچه و جزیره مجنون مستقر بودند. وقتی برای سرکشی نیروها به فاو می رفتیم می دیدیم حاج منصور آنجاست...
کد خبر: ۴۷۸۱۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱
مادر شهید "پرویز انوش" نقل می کند: « بعد از اینکه سه فرزندم فوت کردند یک شب در خواب دیدم یک خانم به دیدن من آمد و گفت: اگر حاجتی داری به امام رضا «ع» توسل کن.» در ادامه متن کامل این خاطره را در نوید شاهد گلستان بخوانید.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰
مادر شهید "علیرضا تازیکه لاملنگ" نقل می کند: « پسرم معتقد بود مرگ پایان زندگی نیست و بعد از شهادتش به رستگاری و زندگی جاودانه دست پیدا خواهد کرد.»
کد خبر: ۴۷۸۰۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰
در حال عبور از خط بود که دید تعدادی از برادران رزمنده بیکار نشستهاند در حالی که هم آرپیچی و هم موشک دارند ولی شلیک نمیکنند، البته آتش دشمن بسیار سنگین بود. شهید بلافاصله... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «احمد الهیاری» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۸۰۶۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۰
خانواده سردار شهید سعید شالی:
سعید شالی شهیدی مخلص در راه خدا بود که علاوه بر جبهه های ایران، زحمات زیادی در جبهه های لبنان کشید.
کد خبر: ۴۷۸۰۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۳
دولت به جای اینکه حقوق من را افزایش بدهد و بار مالی اضافه برای خودش درست کند برود نیازمندان را در جامعه شناسایی کند و ... ادامه این خاطره از شهید «مصطفی حقشناس» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۷۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷
خاطره ای شهید "محمد مسرور"؛
همسر شهید "محمد مسرور" در خاطره ای می گوید: یک روز با محمد به پارک رفته بودیم. یکی از دانش آموزش تماس گرفت. محمد به خاطر این که تنها می ماندم، می خواست کار دانش آموز را لغو کند. گفتم مشکلی نیست ، بگذار بیاید...
کد خبر: ۴۷۷۸۷۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۵
بعد از اتمام دعای کمیل با سعید به مزار شهدا رفتیم، به قطعه آخر که رسیدیم، سعید ایستاد. گفتم: سعید جان چرا ایستادی؟ گفت: مادر، اینجا که میبینی، خانه من است و مرا... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «سعید پایروند» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۴۷۷۷۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴
صوت زیر خاطره ای است از شهید "فضل الله شريفي" به نقل همرزم: من و فضل الله در سال 1365 از طریق سپاه به جبهه اعزام شدیم پس از گذراندن آموزش نظامی و دوره های تخصصی توپ خانه در واحد 152 توپ خانه مستقر شدیم
کد خبر: ۴۷۷۷۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴
یکی از همرزمان شهيد "قنبر اسدپور" در خاطره ای می گوید: نیمه شب بود و قنبر به نماز ایستاده بود برای خودش حال عجیبی داشت...
کد خبر: ۴۷۷۷۵۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴
خاطره ای از شهید "مهدی ظل انوار"؛
یکی از همرزمان شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: شب عملیات بود. بچه هاي گردان امام حسین(ع) را دو قسمت کرده بودیم، عده اي قرار بود با شنا عرض کانال ماهی را طی کنند و خود را به دژ عراق برسانند...
کد خبر: ۴۷۷۷۵۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱
خاطره ی از شهيد "حسين دريابار"؛
فرزند شهيد "حسين دريابار" در خاطره ای می گوید: پدر ما را هم برای زندگی به اهواز می برد. یک بار پدر بزرگ به پدر گفت: «حسین چرا محسن و سعید را هم با خود به منطقه می بری، خودت مجبوری آنها چه گناهی دارند؟»...
کد خبر: ۴۷۷۷۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴
خاطره ی از شهيد "حسين دريابار"؛
همرزم شهيد "حسين دريابار" در خاطره ای می گوید: یک روز قبل از عملیات بود که حسین را دیدم. با شادی فوق العاده ای به سمت من آمد و گفت: «داداش دیشب امام را در خواب دیدم...
کد خبر: ۴۷۷۷۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۴