نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
«آخرین کلماتی که بین من و حسن رد و بدل شد، شوخی آمیخته با جدی بود. گفتم: مواظب باش! گفت: دعایی بلدم که تیر دشمن به من نمی‌خورد! تیر می آید و از زیر بغل من می گذرد...» آنچه خواندید به نقل از همرزم شهید"حسن خطیری نامنی" است که نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می‌کند.
کد خبر: ۴۸۰۵۱۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۱۰

«از خواب بیدار شدم به سراغ پدر علی رفتم و به ایشان گفتم: دیگر به امید اینکه علی زنده باشد، به دنبال پسرت در بیمارستان‌ها نگرد، قطعا او هم شهید شده است ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «علی میوه‌چین» از زبان یکی از همرزمان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۰۴۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۰۸

خواهر شهید "کیکاووس اکبری" نقل می کند:« از زیارت برگشتند. گلایه کردم:چرا منو نبردین؟ گفت:انشاالله دفعه دیگه از جبهه برگردم و بخوام برم مشهد تو رو هم می برم. اگرچه قسمت نشد باهم زیارت برویم ولی یک لحظه با همان هیبت او را در صحن امام رضا (ع) دیدم.»نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۸۰۳۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۰۶

«صبحانه آماده شد ولی حاج‌آقا سر سفره حاضر نشد. گفتم: چرا؟ فرمود روزه هستم گفتم: حاج‌آقا الان که ماه رمضان نیست. ایشان خنده‌ای کرد و هیچ نگفت ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" از زبان یکی از نزدیکان این شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۴۸۰۳۴۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۰۶

«عبدالله با خنده در جواب مادرم گفت: مادر جان مطمئن باش من الآن شهید نمی‌شوم، من در عملیات بیت‌المقدس شهید می‌شوم! ...» ادامه این خاطره از زبان برادر شهید «عبدالله ‌وهاب‌پور» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۰۲۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۳/۰۳

«هر وقت پدر از جبهه برمی گشت، از جان دادن و به شهادت رسیدن دوستانش می گفت. از نگرانی ها، دلواپسی ها و دلتنگی های اشخاص در هنگام مرگ، طوری سخن می گفت که انگار خودش را در آن حال و هوا می دید. از گریه کردن ها و حالات معنوی پدر می فهمیدم چقدر دل تنگ آن لحظه هاست.» آنچه خواندید به نقل از فرزند شهید "احمد لعله ای" است. نوید شاهد سمنان در سالروز تولد، مروری بر خاطرات این شهید گرانقدر داشته است که تقدیم حضور علاقمندان می شود.
کد خبر: ۴۸۰۰۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

«شب که محمدرضا از بیمارستان مرخص شد، حسن یک دوچرخه برایش خرید و به پادگان رفت، سه روز تمام در آنجا ماند و به شکرانه سلامت پسرم روزه گرفت ...» ادامه این خاطره را از زبان خواهر شهید «حسن حسین‌پور» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۸۰۰۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

دوست شهید "محمدمهدی فریدونی" در خاطره ای می گوید: «جارو‌ به‌ دست‌ مغازه‌ را‌ تمیز‌ می‌کردم‌ که‌ محمد مهدی‌ خندان‌ و‌ خوشحال‌ سر‌ رسید.‌ نگاهی‌ به‌ ساعت‌ کردم‌ و‌ گفتم:‌ تو‌ مگه‌ امتحان‌ نداشتی؟...»‌ متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۸۰۰۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

همرزم شهید "مسعود مظفری" درخاطره ای می گوید: «شب بود. سنگر سنگي در سينه کوه توسط "مسعود" ساخته شده بود. وقتی کف سنگر می نشستیم هنوز مي بايست سر خود را خم می کردیم تا از تیر رس دشمن در امان باشیم...» متن کامل این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۹۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۰

شهيد "مسعود مظفری" سال چهارم دبیرستان بود که عازم جبهه شد. همرزمش در خاطره ای می گوید: «شب ۲۱ ماه مبارک رمضان بود در مقر تیپ المهدی در حال خواندن دعا بودیم. یکی از برادران استهبان گفت مسعود مظفری هم به دعا آمده. با دوستان پیش مسعود رفتیم...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۹۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۱

خواهر شهید"رمضانعلی قصابی" نقل می کند: «همان شب در عالم خواب او را دیدم. من در حال گریه کردن بودم. به من گفت:راضیه! چرا گریه می کنی؟ گفتم:داداش! من تو را نبوسیدم چون از مرده می ترسیدم و الآن هم خیلی ناراحتم. شهید علی صورتش را جلو آورد وگفت:من زنده هستم تو نترس. حالا هرچقدر می خواهی مرا ببوس...» نوید شاهد سمنان به مناسبت شهادت شهید "رمضانعلی قصابی" در دو بخش خاطراتی از ایشان را برای علاقمندان منتشر می کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می کنیم.
کد خبر: ۴۷۹۹۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۳۰

«لحظه‌ای که رجبعلی از شیشه ماشین بیرون پرید. او را دیدم که به زمین خورد، مثل یک تکاور چند بار غلت خورد و به درون جدول کنار خیابان افتاد. وقتی پایین آمدیم رجبعلی را ندیدیم اما صدایش را شنیدم که می‌گفت: به فرمانده بگویید من اگر بمیرم از جبهه برنمی‌گردم ...» ادامه این خاطره از زبان همرزم شهید «رجبعلی کاظمی‌وناشی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۷۹۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۷

برادر شهید "حاتم قلی زاده" نقل می کند:«ماه مبارک رمضان بود. بعداز ظهری یکی از بچه های پایگاه پانزده خرداد آمد دنبالم و گفت:بیا بریم پایگاه کارت دارند. بعد از سلام و احوال پرسی با مقدمه چینی رسیدند به اینکه حاتم، برادرم شهید شده است.من که تا خانه تو فکر این بودم که چه طور به مادرم خبر بدهم،شروع به مقدمه چینی کردم؛ اما نه! انگار به مادرم الهام شده بود...» نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، مروری بر خاطرات این شهید والامقام داشته است که تقدیم حضور علاقمندان می شود.
کد خبر: ۴۷۹۷۲۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۵

«چهره‌اش را غم و اندوه پوشانده بود و ناراحت به نظر می‌رسید. وقتی دلیل آن را جویا شدم با افسردگی گفت: نمی‌دانم چه کار کنم؟ به من دستور داده‌اند که امروز را روزه نگیرم ...» ادامه این خاطره را از زبان خواهر سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۷۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۵

همسر شهید "مهدی ظل انوار" در خاطره ای می گوید: بار آخری که می خواست به جبهه برود، دلم بد جور گرفته بود و شور میزد. اصلا ً دوست نداشتم برود. دنبال بهانه ای برای نگه داشتنش بودم... متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۶۳۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۴

مادر شهید "محمدحسین جهانیان" نقل می کند: «وارد خانه شد. چیزی را پشت سرش مخفی کرده بود. با دیدنم سلام کرد و به اتاقش رفت. کنجکاو شدم ببینم چه می کند. چند دقیقه بعد صدایم کرد. وارد اتاقش شدم. موهایش را شانه زده و کت و شلوار تنش کرده بود.» نوید شاهد سمنان شما را به مطالعه جزئیات این خاطره دعوت می کند.
کد خبر: ۴۷۹۴۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۱

شهید"سیدمهدی شاه چراغ" فرزند سید علی اکبر، تابستان 1338 در دامغان متولد شد.وی کارمند آموزش و پرورش بود و به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.او نوزدهم اردیبهشت 1361 در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. نوید شاهد سمنان در سالروز شهادت، مجموعه ای از خاطرات این شهید گرانقدر را برای علاقمندان منتشر می کند که "آغوش گرم پدر پس از شهادت" یکی از این مجموعه خاطرات است.
کد خبر: ۴۷۹۳۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۰

«مسئول تعاون گوشی را برداشت. بعد از حال و احوال همیشگی، گفتم: اسامی شهدا را بگو که من یادداشت کنم. گفت: شکیب تویی؟ گفتم: آره گفت: اسم اخویت هم که توی لیست است» شهید "قاسم شکیب‌زاده" از شهدای استان قزوین بیستم اردیبهشت 1361 در خرمشهر به شهادت رسیده است، آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات ایشان است که برادر این شهید بزرگوار به ماجرای دستکاری شناسنامه و چگونگی اعزام شهید به جبهه می‌پردازد.
کد خبر: ۴۷۹۳۳۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۰

« یه جورایی به دلم افتاده بود که اگر برود رفتن آخرش است، آخرین نگاهش که به من افتاد، گفت: مادر نگران نباش من پنجشنبه برمی‌گردم ...» ادامه این خاطره را از زبان مادر شهید «حسین صفری‌حسین‌آبادی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۳۲۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۱

«پرسیدم: قمقمه‌ات را چرا آب نمی‌کنی؟ گفت برای چه پر کنم، من مطمئنم که به خوردن آب نمی‌رسم ...» متن کامل این خاطره‌ خواندنی را همزمان با سالروز شهادت شهید "قاسم شکیب‌زاده" در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۷۹۳۲۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۲۰