نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کرامات
گفتم:«از رنگ قرمز حنا خوشم نمی آید ». در جوابم گفت:« این موها و ریشها می خواهند با خون سرخ خضاب بسته شوند...» وقتی پیکر مطهر شهید را برایمان آورده بودند ریشش با خون خضاب شده بود.
کد خبر: ۴۵۱۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۳

خدایا یعنی هیچ کس نیست به داد من برسه من نمی خوام، بمیرم یک وقت دست غیبی آمد این دختر رو بیرون کشید و یک گوشه ای گذاشت، گفت خدایا این دست چی بوده از کجا آمد دراین تاریکی دیجور ظلمات دنیا و آمد و من را نجات داد صدای غریبی گفت دختر عمو این دست همان یک مشت استخوانی بود که دیشب آمد.
کد خبر: ۴۵۱۴۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۲

قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی زیبا نطرمان را جلب کرد: با وضو وارد شوید، این خاک به خون مطهر شهدا آغشته است. این جمله دریای سخن و معنی بود.
کد خبر: ۴۵۱۴۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۱

این عکس انگار با من حرف میزند وقتی تو بحر آن رفتم قلبا به اسلام رو آوردم و مدتی است که هر پنج شنبه اینجا می آیم.
کد خبر: ۴۵۱۴۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۱

عملیات والفجر 8 در سنگر نشسته بودم که شهید علی جلیلی وارد شد .سلام کرد و مرا در آغوش کشید و پیشانی ام را بوسید
کد خبر: ۴۳۶۱۰۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۳۰

شب عملیات کربلای پنج بود تمام بچه ها دور هم نشسته بودند و با هم صحبت میکردند که فرمانده دلاور ، جان محمد جاری گفت: بچه ها میخواهم وصیت بنویسم قدری مرا به حال خودم بگذارید.
کد خبر: ۴۳۶۱۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۳۰

شهید مهر علی رحیمی در اخلاص و ایمان ، سر و گردنی از همه بچه های بسیج ، بالاتر بود و این را همه بسیجی های مسجد حجه بن الحسن (عج) میدانستند
کد خبر: ۴۳۶۰۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۳۰

مهدی مثل همه شهدا شیفته شهادت بود و کمال انسان را در رسیدن به پروردگار میدانست. چند روز پیش از شهادت که نوری الهی از چهره اش می تابید به همسنگران خود گفت: ...
کد خبر: ۴۳۶۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۳۰

دفعه آخر که با سعید دو روزی برای ثبت و ضبط حماسه های رزمندگان از همدان به خرمشهر میرفتیم در طول مسیر به شوخی به من گفت: من می دانم که شربت را میخورم...
کد خبر: ۴۳۶۰۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۳۰

صبح روز 29 / 8/ 67 ، قرار بود من و کوروش با هم به مرخصی برویم. کوروش گفت: اجازه بده دو تانکر آب ، برای یکی از پایگاه ها که فکر میکنم آب نداشته باشند ...
کد خبر: ۴۳۶۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۳۰

شب 21 ماه رمضان را که در جبهه بودیم ، به همراه عباس احیا گرفتیم و او برای ما مراسم دعای قرآن بالای سر را انجام داد.
کد خبر: ۴۳۶۰۰۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۹

عوضعلی برای شرکت در مراسم تشییع پیکر پاک یکی از دوستانش مرخصی گرفت و به شهر آمد.
کد خبر: ۴۳۶۰۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۹

یک روز مجیدرضا و ناصرتنها و فرهاد محرابیان ، مقابل در خانه دوست همرزممان ، فرهاد نشسته بودند که ادامه صحبتشان به شهادت کشیده شد...
کد خبر: ۴۳۶۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۹

شهید احمدرضا عاشق شهادت بود و کم سن و سال بودن او نمی توانست مانع رفتنش به جبهه شود...
کد خبر: ۴۳۵۹۱۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۸

همان شب که به جبهه رفت به خوابم آمد. لبخند میزد و با شادی گفت ....
کد خبر: ۴۳۵۹۰۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۸

محمدعلی ،پدر ، برادران و خواهران خود را در یک سانحه ی رانندگی از دست داده بود و در دنیا فقط مرا داشت و مادرش را...
کد خبر: ۴۳۵۸۰۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۷

قبل از شروع مراسم عقد، علی آقا رو به من کرد و گفت : شنيده ام عروس در مراسم عقدش هر چه از خداوند بخواهد اجابت آن حتمی است ، نگاهش کردم و پرسیدم...
کد خبر: ۴۳۵۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۷

آخرین باری که حمید مرخصی گرفت و به منزل آمد، بیشتر در مورد شهادت صحبت میکرد و اینکه ما باید صبر داشته باشیم...
کد خبر: ۴۳۵۶۲۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۴

وقتی حسن برای آخرین بار میخواست به جبهه برود ، نورانیت یک شهید را در چهره اش میدیدیم. او مظلومانه به من و مادرم که او را بدرقه می کردیم نگاه می کرد.
کد خبر: ۴۳۵۶۱۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۴

آخرین باری که محمدرضا میخواست به جبهه اعزام شود ، رو به مادرش کرد و گفت: مادر چرا قرآن و آب و آینه نمی آوری؟
کد خبر: ۴۳۵۵۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۲۳