«گفت: سلام مرا به خانوادهام برسان و این ساعت و انگشتری نامزدیام را به همسرم بده. گفتم: برای چی؟ گفت: «دیشب در خواب آقایی را با لباسهای سبز و نورانی دیدم، که مرا با اسب خود به باغ سرسبزی برد و گفت: «کاظم»! این باغ را خوب تماشا کن. اینجا، جای توست؛ نه آن دنیایی که به هیچ کس وفا نمیکند! ...» ادامه این خاطره از شهید «کاظم محمدی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۵۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۲
«نگهبان جلوی در سپاه، شهید جهانگیر دستمند بود، پرسیدم: از علی چه خبر؟ گفت: چطور مگر؟ گفتم بچهها میگویند مجروح شده است. این را که گفتم رنگ از رخ جهانگیر رفت و اشکهایش جاری شد. گفتم چه شده؟ گفت: خدا نکند من همین دیشب خوابش را میدیدم. گفتم چه خوابی؟ گفت: در خواب دیدم، جمع زیادی از رزمندگان علی را روی دوش سوار کرده و میبرند در حالی که شعار میدهند «صل علی محمد (ص) یار خمینی (قدس سره) آمد! ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «علی میوهچین» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۵۵۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۱
سخن شهید «جعفر بریموندی» قبل از شهادت خطاب به همسرش؛
شهید «جعفر بریموندی» قبل از شهادت خطاب به همسرش می گوید: در آخرین عملیات جعفر حال دیگری داشت، به خانه آمد که از همه خداحافظی کند. او گفت: همسرم! با ایمان باش و طاقت هرگونه سختی را داشته باش، هرگاه ناراحت شدی به همسران شهدا نگاه کن. صبح زود از خواب بیدار شد و خداحافظی کرد.
کد خبر: ۵۳۵۴۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۰
«من تازه ازدواج کرده بودم و دستم هم از نظر مالی واقعا خالی بود، یک روز یک بنده خدایی در خانه ما را زد و گفت: آسیدعلی آقا احتیاج به دو هزار تومان پول دارم، من هم بلافاصله گفتم: برایت تهیه میکنم و فردا بیا بگیر ...» ادامه این خاطره را در آستانه سالروز شهادت «سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۴۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۰
«در جلوی چشمان خودمان، دوستان و برادرانمان به ندای حق لبیک گفتند و روحشان که از فراق معشوق میسوخت، این بدن ناسوتی و این جهان پست و فانی را وداع گفتند و به لقای معشوق شتافتند و به سعادت ابدی رسیدند ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۴۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۱۰
«پدری که در بدترین شرایط و آسیبها و زخمهای جسمانی خم به ابرو نمیآورد؛ حالا با دیدن تصاویر امام در بیمارستان اشک میریخت و کلافه بود. مرد بیادعای من برای امام گریه میکرد و من از دیدن حال و روز او میسوختم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۵۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۹
روایتی خواندنی از دوست شهید« فتاح احمدی»؛
دوست شهید« فتاح احمدی»، می گوید: یک شب شهید برگشت و گفت می خواهم امشب را نزد شما باشم زیرا می دانم که شهید می شوم و نمی خواهم دیدارم به قیامت بیفتد. فردا همان روز به منطقه رفت و به شهادت رسید.
کد خبر: ۵۳۵۳۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۸
«مطمئن باشید چیزهایی که شما به عنوان جهیزیه گرفتهاید خوشبختی نمیآورد. ببینید که خاله جون در یک اتاق کوچک زندگی میکنند، اما چقدر خوشبخت هستند ...» ادامه این خاطره از «سید آزادگان، شهید حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۳۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۸
با توجه به اینکه او دستش مجروح بود و در سرما هم بسیار اذیت میشد، ولی زیارت مزار شهدا را ترک نمیکرد. بارها شاهد بودم که وی مظلومانه از کنار دیوار به طرف مزار شهدا رفته و شدیداً اشک میریخت! نمیدانم چه آرزویی داشت؟ ولی مطمئن هستم با صداقتی که در وجودش بود به آرزویش رسید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مهدی شالباف» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۳۵۲۷۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۷
برگرفته از نامههای دفاع مقدس؛
«وقتی برای ما نامه میآید همچو این است که کولهباری را از دوش ما برداشته و خستگی از تن ما خارج میشود ...» این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۲۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۷
«موشها در حدی بودند که اگر نان را در چفیه میریختیم، چفیه را سوراخ میکردند و به سرعت نان را آلوده میکردند. نان را تمیز میکردیم و داخل چفیه میریختیم و از سقف سنگر آویزان میکردیم، ولی موشها باز از گونی سنگر بالا میرفتند و چفیه را سوراخ میکردند و نان را آلوده میساختند ...» ادامه این خاطره از زبان «بهرام ایراندوست» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۲۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۵
«وقتی در خرمشهر زندگی میکردیم روزی برای خرید نان با امید به نانوایی رفته بودم هنگام بازگشت ناگهان هواپیماهای عراقی بر سر شهر آمده و شهر را بمباران کردند. من و امید هراسان به طرف خانه برگشتیم که ناگهان یکی از بمبها به خانه ما اصابت کرد و پسر بزرگم که نامش امیر بود در برابر چشمانمان شهید شد ...» ادامه این خاطره را به مناسبت سالروز آزادسازی خرمشهر در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۱۲۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۴
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«عملیات دوم بیتالمقدس بود. آن شب با شروع حمله، باران واقعی گلوله به طرف ما سرازیر شد. طوری که ما در جلوی خودمان چیزی جز گلوله نمیدیدیم و یک لحظه تعداد زیادی از نیروها شهید، زخمی و بقیه زمینگیر شده به اصطلاح کپ کردند ...» ادامه این خاطره از «محمد رحمانی» را همزمان با گرامیداشت سوم خرداد و سالروز فتح خرمشهر در عملیات بیتالمقدس در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۵۰۵۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۳
شهید«مزار بهاره» فروردین 1343 در قرقری شهرستان هیرمند متولد شد، با اتمام تحصیلات به عضویت ارتش درآمد با اتمام دوره آموزش به لشکر 88 زرهی سیستان وبلوچستان پیوست. سرانجام دوم خرداد 1365 در فکه به فیض شهادت نایل آمد.
کد خبر: ۵۳۵۰۱۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۲
در قسمتی از کتاب «خاکریز» که گزیدهای از خاطرات دفاع مقدس استان قزوین است، میخوانید: «فرمانده پادگان به آن فرد گفت: همه دور پادگان را با کفش دویدهاند، ولی تو برای تنبیه باید با پای برهنه بدوی. حالا کفشها و جورابهایت را دربیاور، خودش نیز کفشهایش را درآورد تا همراه او بدود. فرماندهان پایینتر به او گفتند: شما یک بار دور پادگان را دویدهاید، اجازه بدهید شخص دیگری او را ببرد ...»
کد خبر: ۵۳۵۰۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۲
«اولین بار بود درد خاصی در انگشت شصتم احساس میکردم، حالت عجیبی داشتم، نوعی ترس وجودم را فرا گرفته بود، در این لحظه با خودم زمزمه میکردم و میگفتم برای چه آمدی جنگ، تو که رفته بودی غائله کردستان دیگه چرا اینجا آمدی ...» ادامه این خاطره را از زبان جانباز ۵۵ درصد «علیرضا دولتآبادی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۹۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۲
روایتی خواندنی از مادر شهید «مرتضی مهدیانی»؛
مادر شهید «مرتضی مهدیانی»می گوید: مرتضی همیشه در کمین منافقین و ضد انقلابیون بود حتی تبری درست کرده بود و می گفت اگر منافقین را پیدا کنم با این تبر سرشان را می زنم و می گفت منافقین باید ریشه کن شوند چون بیگانه پرست هستند.
کد خبر: ۵۳۴۹۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۱
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
«پس از مدتی ما را به خرمشهر و آبادان بردند. ما در آنجا چادر زدیم، ولی چادرها نمیتوانست جلوی گلولههای توپ و بمباران عراقیها را بگیرد. سنگرهایی هم که در زمین حفر میشد با سطح زمین همسطح بود و جریان هوا در آن گرمای خرماپزان در آنها صورت نمیگرفت و محیط سنگرها را به طور شدیدی خفهکننده میکرد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۹۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۳/۰۱
«خبر نداشتیم که به زودی عملیات بیتالمقدس برگزار میشود. به هر تیپ یک گروهان دادند و گروهان ما را به تیپ بیتالمقدس معرفی کردند که بچههای مشهد بودند. رفتیم و با مسئول یگان هماهنگ شدیم و راه فتادیم در راه رمز عملیات را گفتند. یگانها هم درگیری را شروع کرده بودند. تا صبح نزدیک کارخانه سپنتا رسیدیم. خط دشمن حدود سه، چهار کیلومتر آن طرفتربود. هیچ کاری پیش نرفت. یعنی نیروهای پیاده نتوانسته بودند جلو بروند و عراقیها هم مقاومت میکردند ...» ادامه این خاطره را از رزمنده دفاع مقدس «ولیالله محمدی» در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۸۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۳۱
«مستقیم آمد کنار تابوت فرزند عزیزش زانو زد و چندیان بار بوسید و بلند شد سه بار به دورش چرخید و سر جنازه را باز کرد. متلاشی شده بود و در همان زخمها را چند بار بوسید و با یک لحن سوزناک گفت: حسینم، پسرم! آیا تو حسین منی؟ با این کلمات پر رمز و راز محبتآمیز همه حاضرین را به گریه انداخت ...» ادامه این خاطره از پدر شهید نبیالله هاشمی و برادر شهید عبدالله هاشمی را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۴۷۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۲/۲۹