نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (34)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «خمپاره ها را جمع کرديم و به سوسنگرد برگشتيم، آنچه در اين دشت و دمن ها بيشتر از هر چيز ما را متوجه می ساخت...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۷

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (33)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «آثار شکست برايم مشخص می شد. تعدادی از تانک ها را زدند. ارتش عقب نشينی کرد بچه های سپاه هم...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۰۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۶

خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (32)
نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «با صدای بلندی فریاد زدم ياااااااسين ولی صدائی نشنيدم ديدم که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۱۴۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۵

نوید شاهد- «حاج‌آقا معمولا وقتی رانندگی می‌کرد لباس روحانیت را از تن در می‌آورد. یک روز از قم عازم تهران بودیم که توی جاده دو نفر منتظر ماشین بودند، حاج‌آقا هم توقف کرد و آن‌ها را که به تهران می‌رفتند سوار کرد. آن‌ها شروع کردند به بدگویی به روحانیت و انقلاب و مرتب حرف‌های غیراخلاقی می‌گفتند و با تعریف جُک‌های آنچنانی می‌خندیدند ...» ادامه این خاطره را همزمان با ولادت سید آزادگان، شهید "حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد" از این شهید بزرگوار در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۹۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۶

خاطره
نوید شاهد-همسر برادر شهید "یونس هاشمی پور" دربیان خاطره ای از ایشان اینطور گفته است : طی مدتی که در جبهه حضور داشت حدود 8 بار شیمیایی شده بود و باز هم به جبهه می رفت. آخرین بار به وی اصرار کردیم که صبر کند تا بهبودی پیدا کند اما باز هم به جبهه بازگشت.
کد خبر: ۵۱۳۸۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۶

نوید شاهد - «آقای بی‌فکر به محض تحویل گرفتن اسلحه به من گفت، ببین، مساله‌ای نبود! گلن‌گدن را کشید و سلاح را از ضامن خارج کرد و همانند آرتیست‌های فیلم‌ها، سلاح را از دسته آن گرفت، مشغول نگهبانی شد و به تذکرات من هم خندید ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز "عمران ثقفی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۷۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۴

نوید شاهد - «هنوز صدای یا حسین (ع) سید توی گوشمه، فقط دیدم به شدت با موتور زمین خورد. هفت – هشت متر با موتور روی زمین کشیده شد. وحشت همه وجودم را گرفته بود ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید "سید ناصر سیاه‌پوش" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۷۴۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۳

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «یک روز سخت بیمار شده بودم، کارم به بستری شدن در بیمارستان جندی شاپور اهواز کشیده شده بود. نیمه‌های شب زیر سرم بودم که ناگهان دیدم زخمی‌های فراوانی آوردند. به طوری که دور و برتخت‌ها روی زمین پر از مجروح شد ...» ادامه این خاطره از نویسنده و رزمنده دفاع مقدس "کامبیز فتحی‌لوشانی" را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۶۶۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۲

نوید شاهد - برادر شهید "نورمحمد پرون" نقل می کند: «روز که برادر کوچکترم در کودکی از چکمه قرمز و براق اش که مورد علاقه اش بود را به من هدیه داد. همانجا من در او ایثار و گذشت و مهربانی را دیدم. سال ها بعد وقتی همرزمانش از ایثار و رشادت او در صحنه های نبرد برایمان می گفتند من فقط لبخند بر لب داشتم.»
کد خبر: ۵۱۳۵۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۲

نوید شاهد - همسر برادر شهید "غلامحسین طاهری " در خاطره ای از ایشان اینطور می گوید: روزها در باغ قدم زنان راه میرفت و دعای توسل میخواند و پس از آن به کمک به پدر و مادر خویش می شتافت.
کد خبر: ۵۱۳۵۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۲

نوید شاهد_در پانزده خرداد سال ۱۳۴۵ مصادف با اربعین حسینی نوزادی به اسم حسین از خطه‌ی دریادلان دیده به جهان گشود. او با سن کمی که داشت در متانت و شجاعت و گذشت برای همسنگرانش الگو بود. در ادامه خبر شرح زندگی نامه آن شهید بزرگوار را بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۵۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۲

شهدای کارمند،
نوید شاهد - پدر شهید "پرویز زراعتگری" نقل می‌کند: «شب آخر که می‌خواست به جبهه برود بسیار آرام بود و مدام نماز می‌خواند احساس کردم نسبت به قبل بسیار متحول‌تر شده است. ندایی در درونم فریاد می‌زد که این دیدار آخر است. به همین دلیل وقتی او غرق دعا بود یک دل سیر نگاهش کردم. چند روز بعد از اینکه به جبهه رفت خبر شهادت اش را برایم آوردند.»
کد خبر: ۵۱۳۵۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۲

نوید شاهد - «پزشک متوجه شد که شهید شالباف خون‌ریزی داخلی دارد و اگر این خون‌ها لخته شود، مشکل ایجاد می‌کند؛ بنابراین با همان وسایل اولیه‌ای که داشت شکم ایشان را سوراخ کرد و خون‌های لخته شده را بیرون ریخت ...» ادامه این خاطره از همرزم شهید "مهدی شالباف" را همزمان با روز بزرگداشت ابوعلی سینا – روز پزشک در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۵۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۰۱

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «یکی از دوستانش می گفت: بعد از شهادت مهدی به محل شهادتش رفتم. دیدم ساعت مچی مهدی دست یکی از بومی های آن جا است. خیلی به او اصرار کردم که حاضرم با هر قیمتی ساعت را از او بخرم،...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۴۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۳۱

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «خانه که بود مدام به من کمک می کرد. مهدی مثل پروانه دور من و پدرش می چرخید، او مصداق واقعی حدیث نبوی «خیرکم خیر لاهله » بهترین شما کسی است که برای خانواده اش بهترین باشد....» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۴۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۳۱

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «یک دفعه یک حرفی زد که بعدها فهمیدم چرا آن را گفت. برگشت و گفت: شرمنده که این دفعه چیزی نمی توانم بیاورم! از زیر قرآن ردش کردم، بعد برگشت و انگشترش را به من داد و رفت ....به خواهرش گفتم برو پشت سرش و خوب نگاهش کن. نگاهمان را نمی توانستیم ازش برداریم...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۴۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۳۱

شهدای بهیار؛
نوید شاهد - همرزم شهید نقل می کند : «شهید حجازی گلوگاهی، سعی می‌کرد اگر رزمنده‌ای شهید شد در همان نقطه یادبودی برایش گذاشته شود. بعد از شهادت اش طبق وصیت خودش سنگی در آن منطقه گذاشتیم و با خون خودش در همان مکان نوشتیم اینجا محل شهادت شهید حجازی گلوگاهی است.»
کد خبر: ۵۱۳۳۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۳۱

نوید شاهد - پدر «شهید کامبیز مهدی‌قلی‌چیزری» از شهدای دوران دفاع‌مقدس در روایت از فرزند شهیدش می گوید: «عید نوروز بود برای پسرم پیراهنی خریده بودم. از من پرسید: این پیراهن برای من است ؟ گفتم: بله، پرسید: می توانم او را به کسی که ندارم هدیه کنم ؟....» ادامه روایت از این شهید را درکلیپ زیر ببینید.»
کد خبر: ۵۱۳۳۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۳۱

برگی از سیره زندگی شهید "رجایی"؛
نوید شاهد - «وقتی آقای رجایی به مهمانسرا وارد شد، بلافاصله پس از سلام گفت با عرض معذرت، اگر اجازه بدهید، اول نمازم را بخوانم و بعد خدمت شما برسم. تا این را گفت، منتظر پاسخ کسی نماند و با چند تن از معاونان و وزیرانی که همراهش بودند به طرف محله‌ای رفتند تا نماز بخوانند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید "محمدعلی رجایی" است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۱۳۲۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۳۰

نوید شاهد_ مادر شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" در خاطره‌ای از او می‌گوید: «مهدی هوای ما را خیلی داشت و در نبود پدرش از ما مراقبت می‌کرد. از کودکی به کلاس قرآن می‌رفت و آموزش قرآن را فراگرفت. مهدی بچه من بود اما...» ادامه این خاطره از شهید مدافع حرم "حمید عزیزی" را در پایگاه خبری نوید شاهد تهران بزرگ بخوانید.
کد خبر: ۵۱۳۲۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۳۰