قسمت دوم خاطرات شهید «سیامک افرادی»
مادر شهید «سیامک افرادی» نقل میکند: «سیامک گفت: تو خرمشهر بعثیها مییان توی خونه و زندگی مردم میریزن؛ پدرها و مادرها رو میکشن و حیثیت، آبرو و عفتمون رو میبرن. این فکرا داره دیوونم میکنه.»
کد خبر: ۵۴۹۵۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۱
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «حسین صبوریان» میگوید: «گفت مادر اگر این جمعه نیامدم چون امتحان دارم و میخواهم درس بخوانم، ما نمیدونستیم که میخواهد به جبهه برود، داییاش که شهید شد گفت من باید به جبهه بروم، باید بروم و در راه داییام شهید بشوم.»
کد خبر: ۵۴۹۵۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۲
کلیپ با ستارهها؛ معرفی شهید «سید علیاصغر جوادیآملی»
کلیپ «با ستارهها» با همکاری بنیاد شهید و امور ایثارگران استان سمنان و گروه تلویزیونی بسیج صدا و سیمای مرکز این استان تهیه شده است. در این کلیپ به معرفی شهید «سید علیاصغر جوادیآملی» پرداخته شده است که توجه شما را به دیدن آن جلب میکنیم.
کد خبر: ۵۴۹۵۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۱
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدمهدی پریمی»
پسرعموی شهید «محمدمهدی پریمی» نقل میکند: «پسری پاک، منزه و خوش قلب بود در ایام کودکی و در دورانی که فرزندان نیاز به مهر مادری دارند، محمد مادرش را از دست داد. او در زمره اهل تقوا و ایمان قرار داشت.»
کد خبر: ۵۴۹۴۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۱
روایت اسرای مفقودالاثر؛
اوایل اسارت یکی از فرماندهای بعثی دستور داد که اول صبح باید دور محوطه بدوید و چند دقیقهای نرمش انجام بدهید. تعدادی رزمنده ایرانی کنار هم ورزش صبحگاهی شروع کردیم و در زادگاه صدام! خیلی باشکوه بهنظر میرسید. نزدیک بود چشمانشان از حدقه بیرون بزند. باورشان نمیشد اینها همانهایی هستند که با کابل دنبالشان میکنند و تحقیرشان میکردند! چند دقیقهای مات و مبهوت به این نظم و حرکات هماهنگ نگاه کردند آخرش کاسه صبرشون لبریز شد و بعد با کابل و چوب ریختند سر بچهها و بزن بکوب شروع شد و ورزش تبدیل شد به تعقیب و گریز و غلتاندن بچهها توی خاک محوطه... ادامه این خاطره آزاده ایلامی را بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۴۷۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۲/۰۱
«بعد از پیروزی انقلاب بین بچههای انقلابی در شهر صنعتی اراک مقداری اختلاف پیش آمده بود، برای همین خاطر شهید حقشناس انجمن اسلامی شرکت خانهسازی سکایی را با همراهی و همکاری دوستانش به راه انداخت ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «مصطفی حقشناس» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۹۴۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
خاطرهنگاری جانبازان و آزادگان
«آسمان، آبیتر» مجموعه کلیپهای مصاحبه با والدین شهدا، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش میشود. این قسمت از «آسمان، آبیتر» با آزاده و جانباز سرافراز «حسین شیخزاده بهابادی» به مصاحبه پرداخته است. این آزاده و جانباز سرافراز چنین روایت میکند: «گلولهای که کنار قلبم جا خوش کرده است.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت میکند.
کد خبر: ۵۴۹۴۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «حسن سالاری نژاد» میگوید: «ساعت هشت صبح حمله میکنند، چند نفر از رودان که همراهش بودند، هیچ حرفی به ما نگفتند، گفتند ما چیزی ندیدیم، شهید نشده. خودش میگفت باید بروم برای اسلام و کشورم شهید شوم.»
کد خبر: ۵۴۹۴۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدمهدی پریمی»
همرزم شهید «محمدمهدی پریمی» نقل میکند: «شهید پریمی کم سن و سال بود؛ اما از خواب زود بلند میشد و از سنگر بیرون میآمد. با توجه به آن سرما و لباس غواصی خیس، آن را بر تن میکرد و با عشق و علاقه داخل آب میشد. میگفت: این لباس دامادی من است و بایستی با این لباس به شهادت برسم.»
کد خبر: ۵۴۹۴۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
روایت اسرای مفقودالاثر (1)؛
دکتر «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز ایلامی است که در عملیات کربلای ۵ سال ۱۳۶۵ در منطقه مرزی شلمچه به اسارت دشمن درآمد و تا مدتها جز اسرای مفقودالاثر بود. وی در خاطرات ش بیان میکند: «بعد از چند هفته یک روز آمدند برای بردن دو نفر به بهداری و من به خودم اجازه دادم که بلند شوم و برای اولین بار در اردوگاه پانسمان شوم. یک نگهبان قوی هیکل و سیاه چهره همراه بهیار بود. از قبل با ارشد آسایشگاه هماهنگ کرده بودم که امروز من بروم. وقتی آمدند من هم بلند شدم. نگهبان با اشاره گفت که تو چته؟ و من هم زخمم رو نشان دادم که وضع فجیعی پیدا کرده بود. نگاهی به من کرد و گفت تَعال. خوشحال شدم که بالاخره بعد از مدتها زخمم ضدعفونی میشود و پانسمان میکنند، اما تا نزدیک شدم آنچنان با سیلی به صورتم کوبید که.... ادامه این خاطره را بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
گفتگو با والدین شهید «محمد قربانیمحمدآبادی»/ قسمت اول
والدین شهید «محمد قربانیمحمدآبادی» در این کلیپ نقل میکنند: «در جزیره مجنون شصت نفر از دامغان شهید شدند که فقط پیکر محمد و دوستش بازگشت.»
کد خبر: ۵۴۹۳۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
خاطرات شفاهی؛
مادر گرانقدر شهید «علی کرم سبزی» می گوید: پسرم شیشه عمرم بود، با خدا بود، اهل نماز و قرآن و دائماٌ می گفت باید بروم. ادامه این مصاحبه تصویری خانواده شهید در نوید شاهد ایلام ببینید.
کد خبر: ۵۴۹۳۰۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهیدان موسوی در خاطرات ی از فرزندان شهیدش گفت: «من برای این دو پسر، هم پدر و هم مادر بودم و آنها را بدون سایه پدر بزرگ کردم.»
کد خبر: ۵۴۹۲۹۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
پدر شهید «غلامحسن رمضانی» در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «وقتی موعد سربازیش رسید به بندرعباس اعزام شد و در آنجا مشغول به خدمت شد.» ایشان در ادامه از خاطرات سختی دوران گذشته و نبود امکانات گفتند.
کد خبر: ۵۴۹۲۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۶
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهیدان خاک پور در خاطرات ی از فرزندان شهیدش یاد کرد و گفت: «اگر از سر بگیرن چون تن ما، اگر با خون بشورن پیکر ما؛ اگر تشنه لب دریا بمیرم، به غیر از خط رهبر خط نگیرم.»
کد خبر: ۵۴۹۲۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۷
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «محمود کاظمی» در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «پدرش راضی نبود او به جبهه برود وقتی رضایت پدر را گرفت مدرسه را رها کرد و راهی جبهه شد که در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. محمود اخلاق و رفتار بسیار خوب و پسندیده ای داشت.»
کد خبر: ۵۴۹۲۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «مهدی نظرفخاری» میگوید: «پسرم نیمه شعبان به دنیا آمد، برای همین اسمش را مهدی گذاشتیم. او در روستای نوبران دیده بود که رودخانه پل مناسب برای عبور دانش آموزان نیست. او خودش شروع به ساخت پل برای آن روستا اقدام میکند.»
کد خبر: ۵۴۹۲۹۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۹
خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
جانباز ابراهیم علی بهرامی در خاطرات فرزند شهیدش گفت:«من هرچه به او گفتم نرو گوش نکرد ، او رفت و من هم به دنبالش رفتم. در کردستان 6 ماه با هم بودیم و بعد از هم جدا شدیم. فرمانده ام می گفت؛ برگرد تو فرزندت شهید شده، تو دیگر برگرد اما من برای دفاع از وطن رفته بودم»
کد خبر: ۵۴۹۲۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۸
«پدر برای من یک شیشه عطر آورد که هنوز هم هر وقت آن را بو میکنم، بوی پدر را استشمام میکنم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات فرزند شهید «یعقوبعلی رستمی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۴۹۲۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۶
مادر شهید جمشیدی:
«وقتی خبر شهادت علیاصغر را به من دادند، کارم شده بود گریه و زاری، به حدی که یک شب در خواب دیدم جایی که علیاصغر را دفن کردهاند کاملاً خیس و او در گلولای غرق شده است ...» ادامه این خاطره از مادر شهید «علیاصغر جمشیدی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۹۲۵۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۲۶