وقتی که به جبهه اعزام شدیم ما را بردند به منطقه قصر شیرین ؛ یک روز فرمانده تپه گفت : «یک نفر می خواهم که برود تپه فیض 4 و یک قبضه آر پی جی بیاورد » . سریع من بلند شدم و گفتم : « من می روم »
کد خبر: ۴۰۷۵۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۷
آقای سلطان پناهی از غذای جبهه می گوید ....
کد خبر: ۴۰۷۲۵۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۳
یک ماه بیشتر به شروع عملیات «والفجر 8» نمانده بود. بساط آموزش غواصی داغ داغ بود. شب توی هوای سرد زمستان مجبور بودیم در پادگان شهید «بیگلو» هفت تپه با کمک فرماندهان، تنمان را به آب بزنیم.
کد خبر: ۴۰۷۱۹۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۱
قبل از آن که عملیات فتح المبین در نوروز 1360 شروع شود، عضو واحد اطلاعات سپاه مستقر در شوش بودم. نزدیک واحد ماه تیپ «21 حمزه سیدالشهدا» ارتش بود. از بالا دستور رسید، برای پیش روی، بچه های سپاه و ارتش دو شادوش هم حرکت کنند.
کد خبر: ۴۰۶۵۷۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۰۲
سال 1357 خفقان در شهر «نوشهر» موج می زد. مامورهای شاه جلوی هر فعالیت ضد رژیم را می گرفتند. هر چیز مشکوکی که می دیدد، سریع می آمدند ببینند قضیه از چه قرار است.
کد خبر: ۴۰۵۹۳۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۲
آن وقت ها تو جبهه ی «چنگوله»، نیروی کمی بود. بچه ها مجبور بودند برای جبران کمبود نیرو، شب ها چند ساعت بیشتر نگهبانی بدهند. آن شب نوبت من بود. فکر این که آن همه ساعت را باید از خواب شیرین بزنم و نگهبانی کنم، کلافه ام کرد.
کد خبر: ۴۰۵۶۹۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹
هر چند وقت، واحد فرهنگی لشکر 25 کربلا، بزرگان کشور را دعوت می کرد تا در پایگاه شهید بهشتی اهواز برای بچه ها سخنرانی کنند. این کار فرهنگی، تنوع خوبی را برای بچه ها به وجود می آورد.
کد خبر: ۴۰۵۴۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳
ادامه ی عملیات کربلای 5 بود. نفسم داشت از جراحت شیمیایی، بند می آمد. جراحت آن قدر بود که دیگر فکر می کردم، امیدی به زنده ماندنم نیست. توی همین فکر و خیال بودم که یکهو، چشمم افتاد به آقای کابلی که داشت از کنارم رد می شد.
کد خبر: ۴۰۵۳۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۲
ماه ها از عملیات «والفجر8» گذشته بود. زمزمه ی عملیات دیگری توی لشکر پیچید. کجا و کی را نمی دانستیم، فقط فرماندهان می دانستند؛ آن هم بعضی هاشان. البته می شد از نوع آموزش ها حدس هایی زد؛ مثلا موقعیت جغرافیایی منطقه ی عملیاتی و ...
کد خبر: ۴۰۵۲۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۰
توی سپاه گلوگاه مستقر بودیم. با خودم گفتم یک کم سر به سر بچه ها بگذارم تا خستگی شان در برود. وارد آسایشگاه شدم و خیلی جدی گفتم:
- بچه ها! بین شما کسی هست گواهینامه رانندگی داشته باشد؟
کد خبر: ۴۰۵۱۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۰۴
از هواداشتن آقا مرتضی معلوم بود که این هوا داشتن، با آن هوا داشتن ها فرق دارد. گرای حرفش راگرفتم. با چند تا از فرماندهان گردان و گروهان به استقبال استاندار وقت- مرتضی حاجی- و همراهان او رفتیم.
کد خبر: ۴۰۴۷۸۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۹
ادامه ی عملیات کربلای 5 در شلمچه، نزدیک کارخانه ی پتروشیمی مستقر بودیم. قرار بود گروهان ما در همین قسمت عمل کند، ولی از بس فرماندهان گروهان و دسته، بچه ها را در این چند روز، این طرف و آن طرف کشاندند، بچه ها حسابی خسته و درمانده بودند.
کد خبر: ۴۰۴۴۴۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۴
بعد از عملیات والفجر 8 بود. پیراهن عراقی خوشگل و شیکی به شعبان علی رسید. چه جوری و چه طوری را نمی دانم. عادت نداشتم مثل بعضی ها که تا چشم شان به لباس و شلوار شیک و اتو کشیده توی سنگرهای عراقی می افتاد، آن ها را یادگاری بردارم.
کد خبر: ۴۰۳۹۸۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۶
سال 1365 بود. گردان «حمزه ی سیدالشهدا» لشکر 25 کربلا، بعد از عملیات والفجر 8، در هفت تپه مستقر بود. محسن قربانی، جانشین گروهان 1 گردان حمزه، کارش شده بود که هر روز «مفاتیح الجنان» را بگذارد زیر بغل اش و راه بیفتد یک گوشه ای.
کد خبر: ۴۰۲۹۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۷
طنز در جبهه «2»
در خاطره ای از شهید مرتضی جاویدی نقل شده است: «خورشید عمود روی سرمان بود. همهمه شد دوباره یکی یکی به هم خیره شدیم. برای مرتضی ، جان می دادیم، ولی توی این خستگی کشنده، تحمل یک راهپیمایی طاقت فرسای دیگر محال بود! جلیل اسلامی مدتی داوطلبانه فرماندهی گردان فجر را به عمو داده و...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۴۰۰۵۰۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۱۰
نوید شاهد: کتاب «رفاقت به سبک تانک» اثر داود امیریان به تازگی به زبان عربی ترجمه و در لبنان منتشر شده است.
کد خبر: ۳۸۷۵۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۳/۱۸