شهید «محمد بروجردی»؛ «مسیح» مردم، ناجی «کردستان»
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، اول خرداد 1362 سه راهی مهاباد- نقده، قرار وصل بزرگمردی بود از قافله دریادلان شهید که نقش عظیم او از تاریخ انقلاب تا تاریخ دفاع مقدس، آنچنان بزرگ است که بسیاری از فضیلتهای اخلاقی و معنوی و برجستگیهای شخصیتی او را در سایه خود پنهان کرده است. «محمد بروجردی» که مسیح مردم بود و ناجی کردستان، پس از آنهمه کارهای بزرگش در جبهه جنگ، عاقبت در همسایگی مردمی به ملاقات خدا شتافت که همه جانش را نثار آزادی و آرامش آنان از دست فتنه گران جنایتکار کرده بود. از تشکیل گروه «صف» در سالهای مبارزات پیش از انقلاب، تا فرماندهی حفاظت از امام در روز تاریخی ورود جان ملت به میهن خود در 12 بهمن 1357 و از تشکیل سپاه تا پایه گذاری گروه پیشمرگان مسلمان کرد و تا تاسیس قرارگاه خاتم الانبیا (ص) و قرارگاه حمزه سیدالشهدا و معماری وحدت فرماندهی ارتش و سپاه در مدیریت جنگ، همه و همه از افتخارات کارنامه این سردار بزرگ شهید است.
قرآن را خواندم و چشم و گوشم باز شد!
«محمد پدر دره گرگی» مشهور به «محمد بروجردی» روز اول فروردین سال ۱۳۳۳ در روستای دره گرگ از توابع بروجرد از خانواده ای کشاورز متولد شد. پنج خواهر و برادر بودند که در خانواده «میرزا» صدایش میزدند. در شش سالگی پدر را از دست داد و همین موضوع باعث شد تا مادرش، محمد و پنج فرزند دیگرش را با خود به تهران آورد و محله فقیرنشین و محروم مولوی، محل سکونت خانواده شد.
محمد از همان کودکی و با رفتن به مدرسه در کنار تحصیل، کمبود درآمد ناشی از فقدان پدر را با کار کردن جبران کرد. شبها کار میکرد و روزها درس میخواند، همین اتکا به خود بود که از او در روزهای سخت زندگی، مردی بزرگ و ورزیده و زبده ساخت. مادرش گفته است: «محمد شش ساله بود که یتیم شد، از هفت سالگی روزها را در یک دکان خیاطی کار میکرد، اسمش را در یک مدرسه شبانه نوشتم و شبها درس میخواند، همه او را دوست داشتند، چه معلم چه صاحبکارش.»
پس از عزیمت خانواده به تهران، محمد در شرایط جدیدی قرار گرفت. ۱۴ ساله بود که با شرکت در کلاسهای آموزش قرآن و معارف اسلامی، قدم به دنیای پر تب تاب مبارزه گذاشت. او با شرکت در کلاسهای قرآن، روح و جانش را با زلال معرفت و معنویت قرآن، عجین کرد و در همین کلاسها با جلسات مخفی و نیمهمخفی و گروههای مذهبی و سیاسی آشنا شد. خود او، این روزها را چنین روایت کرده است: «وقتی به این کلاسها رفتم، قرآن را خواندم و مفهوم آیات را فهمیدم، چشم و گوشم روی خیلی مسائل باز شد، معنای طاغوت را فهمیدم، فهمیدم امام کیست و چرا او را از کشور تبعید کردهاند.»
درستکار، مردمدار، اخلاق مدار؛ از شاگرد تشک دوزی تا طلبگی
از همان کودکی همراه برادرش در یک مغازه تشکدوزی مشغول کار شد و به خاطر شرایط مجبور شد مدرسه را رها کند. اما پس از چند سال برای جبران سالهای از دست رفته مدرسه، در کلاسهای شبانه ثبتنام کرد و تحصیلش را هم ادامه داد. بروجردی، کار تشکدوزی را رها نکرد. این کار را در جوانی هم ادامه داد. او در بازار، اسم و رسمی پیدا کرده بود بخاطر مهارتش در کار تشک دوزی و صداقت و پاکی و ایمانش هم او را شاخص و زبانزد کرده بود. درستکار بود و مردمدار و اخلاقمدار.
تشک و بالشهایی پر از اعلامیه و نوار امام(ره)!
سال ۵۲ و در حالی که ۱۷ ساله بود ازدواج کرد. در دوران سربازی یک دوره حدوداً ۶ ماهه را هم در زندان گذراند. رفت و آمد در محلههای مذهبی، حضور مداوم در مسجد و البته آشنایی با شهید حاج مهدی عراقی از مبارزان مشهور نهضت امام، او را به خط مبارزه و سیاست کشانده بود. این زندان هم برای این نصیب او شد که میخواست قاچاقی از مرز عراق بگذرد و در نجف به دیدار امام خمینی برود، در حالی که سرباز فراری بود و بعد از چند ماه خدمت نمیخواست به پادگان برگردد. بعد از آن مجبور شد ۲ سال خدمتش را تمام کند و بعد سراغ کارهایش برود. کارهایی که در پوشش تشکدوزی آن را انجام میداد. اعلامیههای و نوارهای امام خمینی در قالب تشک و بالشتهای این مغازه به جاهای مختلف فرستاده میشد. خانم فاطمه بیغم، همسر شهید بروجردی در این باره میگوید: «توزیع و تکثیر اعلامیه و نوارها در خانه پدرم انجام میشد. زیرزمین خانهمان پر بود از اسلحه که مادرم پنهان میکرد. کسی از خانواده من مخالف کارهای محمد نبود و حتی یاریاش هم میکردند. مدتی برای آموزش نظامی به سوریه رفت. آن زمان باردار بودم. ۲ روز بعد از اینکه به ایران برگشت، پسرم حسین به دنیا آمد؛ سال ۵۶ بود.»
چریکی متعلق به جغرافیای جهانی «مقاومت اسلام»
سال ۱۳۵۵ «محمد بروجردی» بهمراه چند تن از دوستانش برای فراگیری روشهای جنگ چریکی راهی سوریه شد تا بتواند در کنار مبارزان کشورهای عربی منطقه با فنون نظامی آشنا شود، مدتی بعد به «جنبش امل» معرفی شدند و دورههای رزم چریکی شهری و نبرد «پارتیزانی» را گذراندند.
سردار «سعید قاسمی» گفته است: «در سال ۱۳۵۵ در معیت چند تن از دوستانش برای آموزش اصول و قواعد جنگهای پارتیزانی راهی سوریه شد، در سوریه حاج آقا و دوستانش به اردوگاههای نظامی «جنبش امل» معرفی و سرگرم طی دورههای رزم چریک شهری و نبرد پارتیزانی شدند، بعد از ختم دوران آموزشی شهید بروجردی و دوستانشان تصمیم میگیرند تا جهت گرفتن حکم شرعی مبارزه مسلحانه به نجف رفته و با حضرت امام ملاقات کنند، اما بنا به برخی مسایل و معضلات، خصوصا گرم شدن روابط رژیم بعث عراق با دیکتاتوری شاه، امکان سفر آنان به عراق منتفی شد و ناچار به ایران برگشتند.» از اینجا، فعالیتهای مبارزاتی و چریکی محمد بروجردی در داغخل کشور و در مقابل رژیم طاغوت، وسعت و شدت میگیرد.
از تشکیل «گروه توحیدی صف» تا سازماندهی عملیات چریکی
در سال ۱۳۵۶ محمد بروجردی، «گروه توحیدی صف» را با هدف انجام فعالیتهای مسلحانه پدید آورد. گروهی که بعدها در پیوند با گروههای دیگر مبارزاتی هسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تشکیل داد. «گروه توحیدی صف»، حلقهای از گروههای هفتگانه بود که در ارتباط با شهید مهدی عراقی به امام خمینی (ره) مرتبط میشدند. این گروه کارهای مبارزاتی از قبیل تکثیر و پخش اعلامیه و نوارهای حضرت امام (ره) را در بین مردم بر عهده داشتند. با به حاشیه رفتن نقش سازمان فدائیان اسلام و کمرنگ شدن فعالیت مسلحانه هیات مؤتلفه، این شش حلقه تنها گروههایی بودند که فعالیتهای مبارزاتی را پی میگرفتند.
او همچنین در همین سال و بموازات اوج گیری حرکتهای اعتراضی مردم که با قیام 19 دی در قم آغاز و تا پیروزی انقلاب در 22 بهمن سال بعد ادامه یافت، یک رشته عملیات چریکی فشرده و ضربتی را علیه تأسیسات سیاسی ـ امنیتی و مراکز به ظاهر فرهنگی رژیم و حامیان آمریکایی آن، طراحی و اجرا کرد از جمله این رشته فعالیتهای مسلحانه، میتوان به موارد ذیل اشاره کرد:
انفجار رستوران خوانسالار، عشرتکده و محل تجمع و عیاشی مأمورین آمریکایی ستاد آسیای جنوب غربی C.I.A در تهران، انفجار اتوبوس نظامی حامل مستشاران آمریکایی در لویزان، خلع سلاح مأمورین قرارگاه شهربانی شاهنشاهی در تهران، عملیات نظامی علیه یک رشته از مراکز ساواک در ۱۵ خرداد سال ۱۳۵۷، انفجار تأسیسات برق مراکز رژیم موسوم به «کاخ جوانان» در منطقه شوش تهران و...
در رابطه با کلیه این سلسله عملیات، مسئولیت شناسایی سوژهها، گردآوری اطلاعات لازمه، طرح و برنامهریزی دقیق هر یورش، بر عهده محمد بروجردی بود، ضمن آنکه پس از طی مراحل مقدماتی مربوط به هر عملیات، وی با رابطین خود در صفوف روحانیت مبارز پیرو خط امام تماس میگرفت و تنها پس از کسب مجوز شرعی، دست بهکار اجرای عملیات میشد.
فرمانده تیم حفاظت از امام (ره) از لحظه ورود به میهن
نام بروجردی بیشتر با حفاظت از امام خمینی در زمان بازگشت به ایران در بهمن ۱۳۵۷ گره خورده است. غلامرضا ظریفیان، معاون وزارت علوم دوران سیدمحمد خاتمی و از همرزمان بروجردی در کردستان، درباره این ماموریت تاریخی شهید بروجردی گفته است: «مرحوم آیتالله طالقانی اعلیالله مقامه، به دلیل ارتباطاتی که در آن زمان با سازمان مجاهدین خلق داشت، تصمیم میگیرد مسئولیت حفاظت از امام خمینی (ره) هنگام ورود به ایران را به مجاهدین خلق بسپارد. شهید بروجردی در یکی از جلسات مرتبط با این موضوع شرکت میکند. در آن جلسه، نمایندگان مجاهدین میگویند که ما اسلحه نداریم و بسیاری از نیروهایمان در زندان هستند. در پاسخ، شهید بروجردی اعلام میکند: «ما چهار هزار نیرو داریم که همه مسلحاند.» در نهایت، مسئولیت حفاظت از امام از بدو ورود به فرودگاه به عهده شهید بروجردی و یارانش سپرده میشود.» این مسئولیت به دستور دکتر بهشتی و با نظارت مهدی عراقی به بروجردی سپرده شد. همچنین در منابع دیگر گفته شده که او این مسئولیت را همراه با محسن رضایی و همچنین محسن رفیقدوست بر عهده داشته است.
بروجردی و گروه صف بعد از پیروزی انقلاب اقدامات مختلفی انجام دادند. آنها مسئولیت حفاظت از امام خمینی از فرودگاه تا بهشتزهرا (س) و سپس مدرسه علوی را بر عهده گرفتند. بر اساس روایتهای موجود، ساماندهی گروههای حفاظت از محل اقامت امام نیز با همین سازوکار بر عهده بروجردی بود. او همچنین در جریان تصرف پادگان جمشیدیه و همچنین سازمان رادیو و تلویزیون نقش پررنگی داشت. در همین درگیریهای روز ۲۱ و ۲۲ بهمن بود که از ناحیه پا مجروح شد. ایسنا درباره روز ۱۲ بهمن نوشته است: «در روز ۱۲ بهمن، محمد به عنوان فرمانده گروه، لباس روحانیت پوشید. اسلحه را زیر عبایش پنهان کرد و وارد فرودگاه شد.»
از تاسیس «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» تا بنیانگذاری «سپاه»
هفت گروه مبارز مسلمان پس از پیروزی انقلاب در یکدیگر ادغام شدند که ما آنها را با نام سازمان مجاهدین انقلاب میشناسیم. این ادغام و تشکیل سازمانی فراگیر در روز 7 فروردین 58 صورت گرفت. این گروهها عبارت بودند از: امت واحده، گروه توحیدی بدر، گروه توحیدی صف، فلاح، فلق، منصورون و موحدین. پس از چندی، مسئولیت سرپرستی «زندان اوین»، که عمده زندانیان آن از عناصر دولت، ساواک و ارتش شاهنشاهی بودند، به او محول شد. سلوک اسلامی و اخلاقی محمد بروجردی در برخورد با زندانیانی تا این حد منفور، باعث شد تا تنی چند از همرزمانش به او خرده بگیرند. بهار سال ۱۳۵۸، تحت نظارت شورای انقلاب اسلامی و با کوشش فراوان و خستگیناپذیر «محمد بروجردی» و یارانش، بازوی مسلح انقلاب اسلامی یعنی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تأسیس شد. سردار سرلشکر «محسن رضایی» در اینباره گفته است: «محمد از بنیانگذاران اصلی سپاه بود، او یکی از ۱۲ نفری بود که سپاه را پایهگذاری کردند؛ البته برخی از این افراد، مثل شهید محمّد منتظری و... بعدها به شهادت رسیدند.»
در آن مقطع، «محمد بروجردی» در شورای مرکزی سپاه آغاز بهکار کرد و به فاصله کوتاهی پس از آن، مسئولیت معاونت عملیات پادگان ولیعصر (عج) را عهدهدار شد، این پادگان اصلیترین مقر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. این محل اولین نقطه حرکت مبارزاتی است که برای دفاع کشور و در روزهای نخست سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی در صف اول مجاهدت قرار گرفتند.»
چگونه «محمد» برای مردم کُرد، «مسیح منجی» شد؟
اما مهمترین مقطع و فراز از حیات این سردار بزرگ، با نقش آفرینی فداکارانه او در کردستان از آغاز غائله گروهکهای محارب ضد انقلاب و آشوبگران تجزیه طلب تا سالها بعد و درخشش او در نفش منجی مردم شریف و محروم کُرد پیوند خورده و چهره ای مسیح گونه به او بخشیده است. محمد بروجردی به خاطر نقشی که در بازگرداندن امنیت به کردستان ایفا کرد، به عنوان «مسیح کردستان» شناخته میشود. انتخاب این نام برای بروجردی، ریشه در سلوک مومنانه و مردمدارانه و متواضعانه او با مردم کردستان دارد. این جمله به او منسوب بوده و گفته میشود که مربوط به یکی از جلسات توجیهی فرماندهان سپاه در غرب کشور است: «صف مردم کُرد، از صف ضدانقلاب جداست. این مردم، مسلمانند، فطرتاً خواهان حکومت اسلامیاند، وقتی دست رحمت نظام بر سر آنها گسترده شود، بدیهی است که سلاح بدست گرفته و با تمام قدرتشان، به مصداق کریمه «اشداء علی الکفار»، با تجزیهطلبان ملحد خواهند جنگید.» او به عنوان فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا یا قرارگاه عملیاتی غرب کشور شناخته میشود.
با تشکیل «سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد»، نگذاشت کردستان، «زمین سوخته» شود
او در کردستان و به عنوان فرمانده سپاه در این منطقه، «سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد» را تاسیس کرد. سازمانی از مردم بومی کردستان که توانایی بیشتری برای جنگیدن و مقابله با تجزیهطلبان و گروهکهای ضدانقلاب در این منطقه داشتند. آنها بودند که منطقه را میشناختند. و با مختصات و موقعیت بومی، فرهنگی، قومی و اقلیمی محل بخوبی آشنا بودند. نقش هوشمندانه بروجردی برای ایجاد یک سپر محافظ و دفاعی از دل خود این مردم و منطقه در برابر ضد انقلابی که با نقاب خلق کُرد و ملت کُرد و گرفتن حقوق کُردها به جنگ با اسلام و انقلاب و مردم آمده بود و در حقیقت، این مردم نجیب و شریف و مظلوم را گروگان گرفته بود تا سپر بلای امیال و اهداف ضد انقلابی و ضد میهنی خود سازد، بسیار موثر و راهگشا بود. به گفته همسر سردار شهید: «هدف بـروجـردى در کردستان، نجات کـردستان از دست ضـد انقلاب بـود. هـدف دیگر بروجردى در کردستان، جـدا کردن صفـوف مردم کرد از صف ضـد انقلاب بـود چرا که آن زمان ضد انقلاب در کردستان نفـوذ کرده بـود و مرتب اعلام مـىکردند که تمام مردم کـُرد با انقلاب و نظام، ضدیت و دشمنی دارند. بـروجـردى با تشکیل پیشمـرگان کـرد مسلمان ایـن تبلیغات را خنثى کرد. بروجردى توانست ذهنیت غلطى که در مورد کردها ایجاد شده بود را از بیـن ببرد؛ آن ذهنیتى که موجب شد عده اى تصمیم داشتند در منطقه کردستان، زمین سوخته به وجود بیاورند. باور کنید اگر بروجردى در کردستان نبـود، آنان این سیاست زمین سوخته را در کردستان پیاده مىکردند.»
سازمان پیشمرگان کرد مسلمان سال ۱۳۵۸ پس از سقوط شهر بوکان (بهمن ۱۳۵۸) زیر نظر شهید بروجردی تاسیس شد و نقش مهمی در حفظ کردستان داشت.
ناجی کردستان، محاصره را شکست... «محمد» بروایت «صیاد»
در شرایطی که سنندج و پادگان لشکر ۲۸ ارتش در این شهر به محاصره کامل قوای ائتلافی ضدانقلاب، از دموکرات و کوموله گرفته تا چریکهای فدایی و پیکار درآمده بود، «محمد بروجردی» و تنی چند از همرزمانش توسط یک هلیکوپتر هوانیروز در پادگان سنندج پیاده شدند. در چنین شرایط وخیمی، «محمد بروجردی» مصمم و قاطع با تنگناها و معضلات موجود برخوردی حسابشده داشت و با مکرر تلاوت کردن آیات قرآنی و جملات حماسی حضرت امیرالمومنین (ع) از نهج البلاغه، جمع کوچک رزمآوران مدافع پادگان را تهییج و به ادامه پایداری و ایثار تحریص میکرد.
امیر سپهبد شهید «علی صیاد شیرازی» درباره آنروزها گفته است: «موقعی که ضدانقلابیون، محل باشگاه افسران لشکر ۲۸ را در سنندج محاصره کردند، بچههای ما در آنجا مدت ۴۰ شبانهروز در محاصره مطلق بودند. حتی چیزی برای خوردن هم نداشتند؛ با این حال استقامت میکردند. شهید بروجردی، برای رهایی اینها، دست به هر کاری میزد. او آنقدر در این راه استقامت کرد که با همکاری و یکدلی رزمندگان سپاه و ارتش، پس از مدتی کوتاه، محاصره را در هم شکست. نمونه چنین صحنههایی را در آن زمان زیاد داشتیم که ایشان همیشه با همین پایمردی و استقامت به مصاف ضدانقلابیون میرفتند.»
پایه گذار قرارگاه خاتم الانبیاء (ص)، معمار مدیریت جدید دفاعی- نظامی تاریخ جنگ، مبتکر وحدت فرماندهی ارتش و سپاه
پس از حذف جریان غیر مکتبی، غیر ولایی و مخالف با خط امام از دستگاه اجرایی کشور و یکدست شدن فرماندهی جنگ، بهدنبال اتخاذ یک رشته تدابیر دفاعی، سردار رشید کردستان، در رأس گروهی از فرماندهان جنگآزموده و زبده نبردهای غرب کشور، جهت تشکیل، سازماندهی و کادربندی یگانهای رزمی نیروی زمینی سپاه در جبهههای جنوب راهی خوزستان شد. از زمره این فرماندهان میتوان به جاویدالأثر حاج احمد متوسلیان و شهیدان: محمد ابراهیم همت، عباس کریمی، رضا چراغی، محسن وزوایی، علیرضا ناهیدی، اکبر حاجیپور و... اشاره کرد. علیرغم مسئولیت سنگین رهبری نبردهای غرب کشور، «محمد بروجردی» لحظهای از جبهههای جنوب غافل نبود، بهویژه در رابطه با تثبیت «فتح بستان» (نبرد طریقالقدس) با اجرای دو رشته عملیات انحرافی، در حماسه شگرف «فتحالمبین» (دوم فروردین سال ۱۳۶۱) نقشی ارزنده و اساسی ایفا کرد.
پس از تقسیم سپاه به مناطق مجزا در سطح کشور، فرماندهی منطقه ۷ سپاه کشور، شامل استانهای همدان، کرمانشاه، کردستان و ایلام به «محمد بروجردی» سپرده شد و چندی بعد، طی جلسهای که در آذربایجان غربی تشکیل شده بود، محمد بروجردی پیشنهاد تشکیل قرارگاهی مستقل برای طراحی، هدایت و رهبری مشترک و منسجم نیروهای ارتش و سپاه در جنگهای غرب کشور را مطرح کرد. پیشنهادی بدیع که با استقبال گرم فرماندهان ارشد سپاه و ارتش مواجهه شد.
«محمد بروجردی» بلافاصله دست بهکار تشکیل این قرارگاه شد، قرارگاهی که نام پیامبر بزرگ رحمت و هدایت، حضرت خاتمالانبیاء (ع) را به خود گرفت. پس از تشکیل این قرارگاه، فرماندهان ارتش و سپاه مصرانه فرماندهی آن را به «محمد بروجردی» پیشنهاد کردند که او نپذیرفت و پس از اصرارهای زیاد، مسئولیت قائممقامی فرماندهی این قرارگاه را پذیرفت.
اسوه صبر و تقوی، تکیه گاه و پشت و پناه همه
به نقل از همسر شهید: «هیچ وقت ندیدم نمازش قضا شود. شبى نبود که قرآن نخواند و حتى ندیدم که در سخت ترین شرایط، لبخند از چهره اش رخت بربندد. هیچ وقت ندیدم سختى کار، او را خسته کند و یا از پا درآورد. در طى این ده سال مبارزه هیچ وقت ندیدم که به خود ببالد، و یا برخوردى داشته باشد که بخواهد خودش را مطرح کند. یادم هست که هرگاه دوستان شهید از سختى کار در کردستان خسته مى شدند، بروجردى به عنوان سنگ صبور آنها بود. بارها سردارانى چون ناصر کاظمى و احمد متوسلیان که خود کوهى از صبر بودند وقتى از مشکلات کردستان خسته مى شدند خدمت بروجردى مى رسیدند و به قول خودشان روحیه مى گرفتند.»
خوشا خونین و خندان لب، جمال جانِ جان دیدن....
و سرانجام پس از آنهمه مجاهدت، گاه وصال یار فرارسید. روز اول خرداد سال ۱۳۶۲، «محمد بروجردی» بههمراه پنج تن دیگر از فرماندهان، به قصد انتخاب محلی مناسب برای استقرار «تیپ ویژه شهدا»، شهرستان مهاباد را ترک کرد و با عبور از سه راهی مهاباد – نقده خودرو حامل وی و دوستانش به مین برخورد کرد. صدای انفجار مهیبی بلند شد. ماشین از زمین کنده شد و تمام سرنشینان از آن به بیرون پرتاب شدند، «محمد بروجردی» حدود ۷۰ قدم دورتر از ماشین به زمین افتاد و وقتی بالای سرش رسیدند، همان تبسم گرم همیشگی را بر لب داشت؛ اما شهید شده بود. محمد بروجردی فقط باید شهید میشد! با این زندگی و کارنامه، هر مرگی جز شهادت برای او کوچک بود و او به حقش رسید و اجرش را گرفت.
رد کوچ سرداری، روی جاده ها پیداست...
بوی غم نمی دادند شعرهای زخم اندود
یک نفر غزل میخواند... یک نفر پس از داوود
روی شانه ها می ماند درد تیغۀ تابوت
رد نمی شد از کوچه عطر بوسۀ مفقود
***
مشرق زمین خالی ست از نجابت لبخند
مادری نمی پاشد کاسه آب اشک آلود
حرف ها چه تکراریست زندگی چه تقریبیست
گریه های ابراهیم، مانده... آتش نمرود
رد کوچ سرداری، روی جاده ها پیداست
مردی از تبار بغض، با حضور نامحدود
از «کلاهدوز» از عشق، از غم «بروجردی»
می توان تلاوت کرد آیه های چشمه... رود...
حمید یعقوبی سامانی
انتهای گزارش/