خاطرات شهید صادق صفوي
مادر اين شهيد بزرگوار ميگويد: پس از اولين اعزام در مدتي كه او براي استراحت در تبريز مانده بود مصمم بود تا دوباره براي جهان به جبهه بازگردد و به حال دوستانش كه به مقام شهادت دست يافته بودند غبطه ميخورد. و سرانجام در دومين اعزام به آرزوي خود دست يافت. به درستي كه او مصداق آيهي «والسابقون و السابِقات» بوده است. خواهر اين شهيد بزرگوار ميگويد: در آخرين اعزام او به جبهه، با اينكه 8 سال داشتم خوب به ياد دارم. سربندي را كه به سر بست و مرا بوسيد و از من خداحافظي كرد. برادر ايشان ميگويد: قبل از اعزام به جبهه يك سال نزديك به عيد نوروز بود. يكي از همسايهها كه بسيار فقير بود نزد ايشان گفته بود: با اين كه ديوارهاي خانهام بسيار ساده است اما پولي براي نقاشي كردن ندارم. اين شهيد بزرگوار نيز براي رضاي خدا نقاشي كردن خانهي ايشان را بر عهده گرفت. مجموعه خاطراتي كه از اين شهيد بزرگوار نقل شده دلالت بر محبت و توجه ايشان نسبت به ديگران است و همهي نزديكان ايشان تسريع كردند كه اين شهيد همواره از خود راضي نگه داشت. ايشان تا حد توان خود به انسانهاي نيازمند كمك ميكرد و حتي از كوچكترين محبت و خدمت نسبت به ديگران دريغ نميورزيد.