خاطرات شهید غلامرضا جلیل زاده شهیدی از بستان آباد
یکی از خاطره های آن شهید این بود که در آخرین دیدار خانواده خودش به اهل خانواده گفت که این بار که من می روم من شهید می شوم و جنازه ی من بر بالای دستان مردم بدرقه می شود. در همان بار مرخصی تمام حق الناسی که به گردن داشت تسویه حساب نمودند و تمام حسابهایش را با مردم پاک کردند و از همه حلالیت خواستند. ما به او گفتیم که انشاء الله بر می گردی و با هم می رویم زیارت کربلا. ایشان گفتند که ما می رویم و راه کربلا را باز می کنیم و انشاء الله شما به زیارت کربلا می روید. در اوایل انقلاب بعضی از وسایل مایحتاج عمومی را به عاملین مربوط می دادند و شهید غلامرضا از طرف مسجد مأمور حفظ نظم بود تا هم مردم نظم را به هم نزنند و شلوغی نکنند هم عاملین وسایل را درست بین مردم پخش کنند. چندین بار هم من برای خرید از این مکان، به آنجا رفتم. به من اشاره کرد که بروم و در صف بایستم من هم می رفتم و در صف می ایستادم، یکبار یکی از آشنایان به خنده گفت که غلامرضا چرا مادرت را در صف نگه داشته ای. غلامرضا جواب داد که این یک مسئولیت است که به من سپرده شده نمی توانم در آن خیانت کنم. مادرم عزیز من است اما اگر یک نفر از این کار ناراضی باشد که من بدون نوبت کار مادرم را انجام دهد خدا از ما ناراضی می شود.