باید از اول مبارزه کرد
هوا کمی سرد است . گاه چرتم می گیرد .
اما سعی می کنم بیدار بمانم . فکر می کنم درباره همه چیز ، اینجا کجاست و من چه می
کنم ؟ بچه ها در چه حالاند . حتما عده ای از کیسه خواب بیرون آمده اند و در حال
عبادت هستند و من نگهبانم . اصول نگهبانی در شب را در ذهنم تکرار می کنم . به کوچکترین
صدایی دقت می کنم .ناگهان صداهای عجیبی از دسشویی ها نظرم را جلب می کند . صدای آب
می آید . تق و توق چند سطل می آید . معمولا بچه ها این وقت شب کمتر به دسشویی
می روند و اگر می رفتند ، کمتر سر و صدا راه می اندازند . بی دقت می شوم اما نه ،
حتما باید حواسم را جمع کنم . صداها گاه فرو می رود و گاه بلند تر می شود .
نزدیکتر می روم . یک نفر داخل دستشویی تند و تند این ور و آن ور می رود . بیشتر
حساس می شوم . مقداری آب از در بیرون می زند . چیزی که بعدا می بینم ، تعجبم را
آنقدر بر می انگیزد ، که اگر هر عراقی را آنجا می دیدم تعجب نمی کردم . آقا مرتضی
. با چند سطل تمیز در دست می خواهد از دسشویی بیرون بیاید . مرا که می بیند ، یکه
می خورد . متوجه می شوم که اسلحه را به روی او نشانه رفته ام . باخجالت اسلحه را
پایین می اندازم .
خسته نباشی . نگهبان شما هستید ؟
بله ، چیزه ، شما بودید ؟ چه می کردید ؟
از محل دور می شود . همان طور خشکم زده است .نگاهی به داخل می اندازم ، تمیز شده
اند. متوجه همه چیز می شوم و به سوی آقا مرتضی می روم .
آقا مرتضی . شما چرا ؟ آخر این چه کاری است ؟
مگر چه شده است ؟ یعنی ما لیاقت این کار را هم نداریم ؟
این چه حرفی است ؟ منظورم چیز دیگری است .
می دانم برادر ! ولی اگر این کار را انجام ندهم ، خیال می کنم ، دارای مسئولیتی
شده ام ، یعنی خیلی آدم بزرگی شده ام . باید نفس را کشت . مگر نشنیده ای که امام
گفته، که آدم یکدفعه طاغوت نمی شود. کم کم شیطان در او راه پیدا می کند . باید از
اول مبارزه کرد .
سردار شهید مرتضی یاغچیان درتيرماه سال ۱۳۳۵ در تبریز به دنيا آمد و در هفتم بهمن 1362 در عمليات خيبردر جزایر مجنون به مقام شهادت نایل گشت.