خاطرهای از شهید «حبیب ناصری»
مادر شهید تعریف میکند: حبیب پسری بسیار خوش اخلاق و مهربان بود. هر کاری که انجام میداد فقط برای رضای خداوند بود. او داوطلبانه به جبهه رفت و شهید شد.
کد خبر: ۵۹۱۸۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۱
خاطرهای از شهید «حبیب ناصری»
مادر شهید تعریف میکند: حبیب پسری بسیار خوش اخلاق و مهربان بود. هر کاری که انجام میداد فقط برای رضای خداوند بود. او داوطلبانه به جبهه رفت و شهید شد.
کد خبر: ۵۹۱۸۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۱
خاطرهای از شهید «همتالله شرفعلیپور»
برادر شهید تعریف میکند: وی حامی و تکیهگاه محکم و استواری برای خانواده به حساب میآمد. مادرم از داشتن چنین فرزندی به خود میبالید. وجود همت به عنوان تنها نانآور خانواده خیلی مهم بود و تمام مشکلات خانواده بر دوش او سنگینی میکرد.
کد خبر: ۵۹۱۷۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۳۰
خاطرهای از شهید «عباس کاظمی نازی»
پدر شهید تعریف میکند: به یاد دارم که یک گربه، اینقدر از پسرم مهربانی دیده بود که هر موقع میفهمید او در منزل حضور دارد، سریعاً میآمد و شهید به او غذا میداد. من به شهید میگفتم؛ حیف نیست اینقدر برای این حیوان وقت میگذاری؟ شهید در پاسخ میگفت؛ از کجا معلوم، شاید این گربه برای ما دعا کند.
کد خبر: ۵۹۱۶۸۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۹
خاطرهای از شهید «موسی احمدی خورگو»
همرزم شهید تعریف میکند: بارها پیش آمده بود که شهید را میدیدم که برای سلامتی امام خمینی (ره) روزه گرفته است و از این موضوع هیچ کس به جز من اطلاع نداشت، وقتی رابطه من با شهید عمیقتر شد فهمیدم این شهید بزرگوار چه نعمتی است و سعی می کردم از وجودش استفاده بیشتری کنم.
کد خبر: ۵۹۱۶۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۹
خاطرهای از شهید «حیدر حیدری»
عروس شهید تعریف میکند: شهید بسیار خوش اخلاق و مهمان نواز بود. همیشه با دیگران با مهربانی و عطوفت رفتار میکرد و هرگز کاری نمیکرد که دیگران از او رنجیده شوند. همیشه نماز و روزهاش را به موقع انجام میداد و دیگران را نیز به انجام دادن واجبات تشویق میکرد.
کد خبر: ۵۹۱۴۷۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۷
خاطرهای از شهید «بهرام حیدری»
مادر شهید تعریف میکند: 5 سال قبل از اینکه به شهادت برسد، روی یک تکه سنگی نوشته بود شهید بهرام حیدری، آن موقع هنوز جنگ هم شروع نشده بود. اینقدر این جوان ایمانش خوب بود که حس کرده بود روزی به شهادت میرسد.
کد خبر: ۵۹۱۳۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۴
خاطرهای از شهید «علی یوسفزاده»
مادر شهید تعریف میکند: او هیچگاه از لباس نظامیاش سوءاستفاده نمیکرد. وقتی مأموریت داشت تا فردی محکوم را دستگیر کند، همیشه با ملایمت با مجرم برخورد میکرد. به سربازها هم تأکید داشت که از خشونت دوری کنند و با آرامش و انصاف با مردم رفتار کنند.
کد خبر: ۵۹۱۰۴۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۲۱
خاطرهای از شهید «مراد پیشگر»
همسر شهید تعریف میکند: شهید میگفت؛ زمانی که داخل سنگر بودم شخصی با لباس سفید، چهرهای پاک و زیبا و قدی بلند آمد و به من گفت؛ از سنگر خارج شو، من گفنم؛ نمیتوانم، گفت؛ تلاشت را بکن، میتوانی. من هم بلند شدم و تا خاکریز آمدم.
کد خبر: ۵۹۰۵۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۱۳
خاطرهای از شهید «حسن نوشادی»
پدر شهید تعریف میکند: روزی نبود که حرف جبهه را در خانه پیش نکشد. میگفت؛ میخواهم به جبهه بروم. و من با لبخند به او میگفتم؛ مگر نذر کردهای که هر روز اسم جبهه و جنگ را میآوری؟ میگفت؛ آره پدر من نذر کردهام به جبهه بروم و مفقودالاثر شوم.
کد خبر: ۵۹۰۳۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۹
خاطرهای از شهید «محمد ذاکری»
مادر شهید تعریف میکند: یک روز که در خانه نشسته بودم، برای لحظهای دلم برای محمد خیلی تنگ شد که اخبار رادیو اعلام کرد تعدادی از رزمندهها شهید شدهاند. دل تو دلم نبود. قرار بود عصر همان روز رادیو اسامی شهدا را اعلام کند.
کد خبر: ۵۹۰۲۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸
خاطرهای از شهید «محمد ذاکری»
مادر شهید تعریف میکند: یک روز که در خانه نشسته بودم، برای لحظهای دلم برای محمد خیلی تنگ شد که اخبار رادیو اعلام کرد تعدادی از رزمندهها شهید شدهاند. دل تو دلم نبود. قرار بود عصر همان روز رادیو اسامی شهدا را اعلام کند.
کد خبر: ۵۹۰۲۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۸
خاطرهای از شهید «اسحاق منصورینژاد احمدی»
برادر شهید تعریف میکند: پیش از رفتنش به جبهه و آغاز جهاد، در سطح شهر و روستا کتاب توزیع میکرد و تمام وقت خود را وقف انقلاب و برنامههای انقلابی کرده بود. او تنها کسی در خانه بود که درس میخواند و همیشه در حال فعالیت بود.
کد خبر: ۵۸۹۹۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۲/۰۲
خاطرهای از شهید «محمد هرمزی»
پدر شهید تعریف میکند: دلم را به این خوش کرده بودم که شاید اسیر شده و روزی برمیگردد. بعد از گذشت هفت سال، که دیگر حتی از آمدن پیکرش هم ناامید شده بودم، یک روز در یکی از روزنامهها دیدم نوشتهاند؛ «پیکر مطهر تعدادی از شهدای استان برمیگردد.» اسم محمد هم در آن فهرست بود.
کد خبر: ۵۸۹۷۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۳۱
خاطرهای از شهید «مصطفی فرجپور»
خواهر شهید تعریف میکند: بهمنماه سال ۱۳۵۷ بود، روزی که امام به ایران بازگشت. آن روز هیچوقت از خاطرم نمیرود. هیچوقت مصطفی را آنطور ندیده بودم. واقعاً این شهدا عاشق امامشان بودند. وقتی آن روز تلویزیون تصویر امام را نشان میداد، مصطفی محو تماشای امام شده بود.
کد خبر: ۵۸۹۷۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۳۱
خاطرهای از شهید «جهانگیر فاضلی»
مادر شهید تعریف میکند: یک روز به شهید گفتم؛ مادرجان، صبر کن حالت بهتر شود، بعد برو. اما جهانگیر با همان آرامش همیشگیاش گفت؛ مادرجان، اگر ما نرویم، پس چه کسی باید از این کشور دفاع کند؟ اگر هر جوانی فکر کند دیگری میرود، آنوقت دیگر کسی در جبهه نمیماند.
کد خبر: ۵۸۹۵۱۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۶
خاطرهای از شهید «رمضان سالاری»
برادر شهید تعریف میکند: برادر شهیدم همیشه پشتوانه درسی ما بود و در درسهایی که ضعیف بودیم، با عشق و علاقه به ما کمک میکرد. برادرم همیشه در کنار ما بود و به زندگیمان کمک میکرد.
کد خبر: ۵۸۹۳۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۴
خاطرهای از شهید «غلام جعفرزاده»
پدر شهید تعریف میکند: روزی پسرم غلام به من گفت؛ میخواهم به جبهه بروم. در پاسخ به او گفتم؛ پسرجان، بشین درست رو بخون. اما او در جواب گفت؛ اونجا هم درسهای زیادی هست. با همین جمله منو قانع کرد تا اجازه رفتنش را بدهم.
کد خبر: ۵۸۹۳۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۴
خاطرهای از شهید «علی ارزاق»
برادر شهید تعریف میکند: برادرم به پدرم گفت؛ اگر شما رضایتنامه را امضا نکنید، خودم امضا میکنم و به جبهه میروم؛ چون خون من از دوستان و همکلاسیهایم رنگینتر نیست. من هم وظیفه دارم در جبهه حضور پیدا کنم و از وطنم دفاع کنم.
کد خبر: ۵۸۹۲۸۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۲۳
خاطرهای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
همکار شهید تعریف میکند: کنج دیوار مقداری میوه توی مشمایی گذاشته بودم تا موقع استراحت معلمها به آنها بدهم تا گلویی تازه کنند. میوهها را برداشتم تا به حیاط بروم و بشویم. سید عبدالحسین زود متوجه شد و به طرفم آمد.
کد خبر: ۵۸۹۱۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۴/۰۱/۱۹