تاریخ شفاهی - صفحه 7

تاریخ شفاهی
روایتی شنیدنی از جانباز و آزاده کرمانشاهی «سعد اله الفتی»

اسارت در خانقین

«سعد اله الفتی» می گوید: ابتدا در بسیج به مدت 18 ماه فعالیت داشتم تا اینکه به جبهه های جنگ رفتم. آخرین بار 45 روز در مرز خسروی ماندم و از کشور دفاع می کردم که در عملیات خانقین عراق به همراه 200 نفر از رزمندگان مجروح شدم و به اسارت بعثی ها درآمدم.
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی «پرویز جمهور»

حفظ آب و خاک وطن برایم مهم بود

«پرویز جمهور» می گوید: از دوران مدرسه در پایگاه های بسیج حضور داشتم و فعالیت می کردم. به جبهه جنگ نیز رفتم و من برای رضای خدا و حفظ آب و خاک وطن با دشمن جنگیدم.
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی «ناصر خزایی»

ایثار و شهادت دو کلمه مقدس هستند

«ناصر خزایی» می گوید: ایثار و شهادت دو کلمه مقدس هستند، ما باید خود را بشناسیم و وقتی خود را شناختیم خدا را شناخته‌ایم. جانباز بودن مقدس است. اگر شهدا نبودند راه شهدا گم می‌شد، جانبازان راه شهدا را ادامه می دهند.
تاریخ شفاهی همسران شهدا؛

همسرم برای رفتن به جبهه بی قرار بود

همسر شهید «غلامرضا بهاری» می گوید؛ همسرم خیلی فرد مومن و بااخلاقی بود. بعد از ازدواج و تولد پسرم با وجود اینکه چند سال از جنگ گذشته بود اصرار به رفتن داشت و برای جبهه بیقراری میکرد. چند نوبت ما را گذاشت و به جبهه رفت تا آخر به آرزویش شهادت رسید.
گفتگوی تصویری با همسر شهید «محمد باقر مرادی»

گریه دوستش خبر شهادت را داد

«لیلا جهانی» می‌گوید: محمد برای مأموریت رفته بود به من گفت اول مهر برای ثبت نام فرزندمان خودم برگردم. دو روز بعد یکی از دوستانش درب منزل ما آمد، خیلی ناراحت بود و اشک در چشمانش شک کردم، درخواست شناسنامه کرد و گفت: می‌خواهند دفترچه اتکا بدهند باید شناسنامه محمد را ببرم.
گفتگوی تصویری با همسر شهید «مراد بری ور»

حین درگیری با منافقین در ارتفاعات شاهو به شهادت رسید

«توران عیسائیان» می گوید: سال 1365 همسرم وارد سپاه پاسداران شد و همیشه در منطقه جنگی خوزستان حضور داشت و فعالیت می کرد تا اینکه بازنشست می شود اما مجددا از طرف سپاه دعوت به همکاری شد او را به پاوه اعزام کردند و نهایتا حین درگیری با منافقین در ارتفاعات شاهو سقوط می کند و به شهادت می رسد.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

شهیدی که دستمزد کارش را به فقرا می‌داد

مادر شهید «غلامحسین اسدی» می گوید: یکی از بستگان ما خیلی نیازمند بود و غلام‌حسین چون آن موقع پول چندانی نداشت از پدرش خواست تا به آن فامیل کمک کند و وقتی پدرش به او گفت خودت به آن فرد کمک کن غلام‌حسین گفت من الان پول چندانی ندارم که بتوانم به او کمک کنم. این مادر شهید گفت: غلام‌حسین برای اینکه بتواند به آن فامیلمان که محتاج بود کمک کند از پدرش خواست که در کارهایش به او کمک کند و در مقابل پدرش به او دستمزد بدهد و پدرش نیز پذیرفت و غلام‌حسین پولی را که پدرش به‌عنوان دستمزد کار کردنش به او پرداخت می‌کرد را به آن فامیل می‌داد.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

شرمنده مادران چند شهیدی هستم

مادر شهید «جمشید صالحی فریدن» می گوید: با اینکه فرزند جوانم را از دست دادم ولیکن از روی مادران چند شهیدی شرمنده ام. آنها چند فرزند خود را برای انقلاب فدا کرده‌اند اما من تنها یک فرزندم را در راه انقلاب داده ام. ای کاش فرزندان دیگری هم داشتم که برای انقلاب و ایران فدا کنم و آنها هم به شهادت برسند.
تاریخ شفاهی همسران شهدا؛

همسرم بعد از شهادت، برای اولین بار به زیارت امام رضا (ع) رفت

همسر شهید «یداله مهدوی» می گوید: پیکر همسرم بعد از شهادت اشتباهی به جای یک شهید دیگر به مشهد برده می شود. آنجا متوجه می‌شوند که شهید مربوط به ازنا است و بعد از طواف در حرم امام رضا«ع» پیکرش را به ازنا بازگرداندند. قسمت همسرم این بود که بعد از شهادتش برای اولین بار به زیارت امام رضا «ع» برود.
تاریخ شفاهی والدین شهدا؛

آخرین حرف پسرم این بود: «از شهادت من ناراحت نباش»

مادر شهید «حسین خدایی» می گوید: پسرم غواص بود. هر 50 روز که در آب در حال ماموریت بود به مرخصی می آمد. بار آخر که می خواست برود لحظه خداحافظی به من گفت؛ مادر از شهادت من ناراحت نباش. من در خشکی یا در آب یا در آسمان بالاخره می‌میرم اما شهادت بالاترین مرگ است. پس حق نداری بعد از من ناراحت باشی. الان هم که به گلزار شهدا می روم آرامش می گیرم.
تاریخ شفاهی همسران شهدا؛

پسرم بعد از چهلم شهادت پدرش به دنیا آمد

همسر شهید «مصطفی حیدری» می گوید؛ عمر زندگی من با شهید خیلی کوتاه بود. اکثر مواقع هم جبهه بود. تا اینکه باردار شدم و ماههای آخر بارداری بود که ایشان به شهادت رسید. پسرم بعد از مراسم چهلم پدرش به دنیا آمد وهمسرم هیچگاه موفق به دیدن فرزندش نشد.
تاریخ شفاهی همسران شهدا؛

خبر شهادت همسرم با آخرین نامه خودش آمد

همسر شهید «صفرعلی پازیار» می گوید: بار آخرکه به جبهه رفت به او گفتم برایم نامه بنویس. به شوخی گفت من میروم اینبار شهید میشوم. چند روز که گذشت نامه ای از همسرم بدستم رسید، مشغولخواندن نامه بودم که سپاه خبر شهادتش را برایم آورد.
گفتگوی تصویری با مادر سهید «بهرام فیض عباسی»

فرزندم را در راه خدا تقدیم کردم

«مریم سیف الله پور» می گوید: فرزندم را در راه خدا تقدیم کردم و امیدوارم که انقلابمان پایدار و دشمنانمان نابود شوند.
گفتگوی تصویری با مادر شهید «بهرام جانجانی»

آموزش قرآن به بچه‌ها را وظیفه خود می‌دانست

خانم «زمرد کلهر» می‌گوید: فرزندم سن و سالی نداشت من را به منزل اقوام می برد و تعدادی از بچه ها را جمع می‌کرد و به خانه می آورد و به آنها آموزش قرآن می داد.
گفتگوی تصویری با مادر شهید «امیر خبره»

لحظه های بی‌تکرار رفتنش به مدرسه را فراموش نمی‌کنم

«ایران بهرامی راد» می گوید: از زمان شهادت فرزندم تا کنون احساس می کنم که او با من است و نرفته. همیشه او را به مدرسه می رساندم و به دنبالش می رفتم هیچگاه این لحظات تکرار نشدنی را فراموش نمی کنم.
تاریخ شفاهی مادران شهدا؛

بنیامین ۱۰ ساله بود که همه کارهای خانه را انجام می‌داد

مادر شهید امیر بنیامین شیرزاد از خاطرات پسرش تعریف می‌کند: بنیامین ده ساله بود، هنگامی که به سفر حج مشرف شده بودم و از سفر بازگشتم متوجه شده سقف منزل را رنگ کرده و خانه را تمیز کرده است.
تاریخ شفاهی همسران شهدا؛

مشکلاتم با دیدن عکس شهید حل می‌شود

همسر شهید والامقام «فرمان یاری نژاد» می گوید: هر وقت مشکلی برایم پیش بیایید یا درد دلی داشته باشم با توکل بر خداوند و دیدن عکس شهید، همه چیز درست می‌شود. چون شوهرم از کودکی ایمانِ قوی داشته است. در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.
گفتگوی تصویری با همسر شهید «حشمت اله امانی»

فرزندانمان را درست تربیت کن

«فریده گرشاسبی» می گوید: بار آخری که شهید می‌خواست برای جبهه مهمات ببرد به من زنگ زد و گفت؛ من دارم می‌روم از تو خواهشی دارم که اگر به شهادت رسیدم فرزندانمان را درست تربیت کن و مراقب آنها باش.
تاریخ شفاهی همسران شهدا؛

همسرم حقوقش را خرج بچه‌های یتیم می‌کرد

همسر شهید والامقام «جمشید آهسته» می‌گوید: همسرم ۲ سال در جبهه بود و هر زمان که حقوق می‌گرفت، آن را برای مادرش حواله می‌کرد و سفارش می‌کرد آن را خرج مستمندان و بچه‌های یتیم کند.
گفتگوی تصویری با جانباز کرمانشاهی «بایر هاشمی»

اسارت به دست دمکرات‌ها

جانباز کرمانشاهی «بایر هاشمی» می‌گوید: در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت می‌کردم، سال 1364 در منطقه شیخ صله دمکرات‌ها به ما پاتک زدند و ما را اسیر کردند.
طراحی و تولید: ایران سامانه