روایتی خواندنی از رزمنده کرمانشاهی «مصطفی محمدی»
رزمنده کرمانشاهی «مصطفی محمدی» میگوید: یکی از دوستان من به نام بهرامی در رابطه با شهید «اسد مراد بالنگ» میگفت؛ شبها که مجروح یا مریض میآوردند، اگر ما خواب بودیم در صورت امکان ما را بیدار نمیکرد و کارها را انجام میداد. رابطه ی ما با او یک رابطهی صمیمی و برادرانه و یک فرماندهی دوست داشتنی بود.
کد خبر: ۵۶۰۴۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۵
«یک کداممان فقط از طرف پدر اجازه داشت که به منطقه برود. به همین جهت با پیشنهاد والدین بین ما قرعهکشی شد که بالاخره کدامیک به جبهه برویم و نهایتا قرعه به نام برادرم، سعید افتاد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «سعید ساوه» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۰۴۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۴
مادر شهید «علی کشاورزترک»:
«پسرم که به سن سربازی رسید، برای رفتن به جبهه از من اجازه گرفت، از رفتنش راضی بودم. دوست داشت شهید شود، آرزویش همین بود و به آن هم رسید ...» آنچه میخوانید ناگفتههای مادر شهید «علی کشاورزترک» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۶۰۲۶۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۱
شهید «علی محمد حاتمی» هفدهم خرداد ۱۳۴۵، در شهرستان پلدختر به دنیا آمد. پدرش علی مراد، کشاورز بود و مادرش نرگس نام داشت. دانشجوی دوره کارشناسی در رشته کشاورزی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم مرداد ۱۳۶۴، با سمت تک تیرانداز در چنگوله توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۵۶۰۲۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۲
شهید «علی محمد حاتمی» هفدهم خرداد ۱۳۴۵، در شهرستان پلدختر به دنیا آمد. پدرش علی مراد، کشاورز بود و مادرش نرگس نام داشت. دانشجوی دوره کارشناسی در رشته کشاورزی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم مرداد ۱۳۶۴، با سمت تک تیرانداز در چنگوله توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۵۶۰۲۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۰
زندگینامه شهید «حسن جانبزرگی»؛
حسن از همان ابتدای کودکی رویای پرواز داشت و به همین دلیل مجلات «پرواز دانشمند» و نشریههای مربوط به ماشین را مطالعه میکرد و همین امر باعث شد از اطلاعات عمومی بالایی برخوردار باشد. سپس به عضویت سپاه درآمد و در سپاه پاسداران شهرستان «ازنا» تعمیرکار شد و چند سال بعد در همانجا بود که هواپیمای دوموتوره ساخت.
کد خبر: ۵۶۰۲۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۰
زندگینامه شهید «محمدرضا آخوندزاده»؛
بعد از شهادت «محمدرضا آخوندزاده» شهید رحیمی درباره ی ایشان می فرمود: آخوندزاده شهید شد ولی نه مفت و مجانی بلکه ابتدا عده زیادی از بعثی ها را به درک واصل کرد بعد شهید شد.
کد خبر: ۵۶۰۲۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۹
خاطرات شهدا ی دانشآموز دبیرستان پاسداران قزوین با حضور دانشآموزان روایت شد.
کد خبر: ۵۶۰۰۵۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۶
تصویر سردار شهید «محمود قلیپور» با استفاده از شیوههای نوین گرافیکی و بهره مندی از هوش مصنوعی توسط معاونت فرهنگی بنیاد شهید وامور ایثارگران استان گیلان طراحی شده است که در ادامه میبینید.
کد خبر: ۵۵۹۹۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۵
تصویر سردار شهید «مهدی خوش سیرت» با استفاده از شیوههای نوین گرافیکی و بهره مندی از هوش مصنوعی توسط معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گیلان طراحی شده است که در ادامه می بینید.
کد خبر: ۵۵۹۹۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۱۵
«آقامسیب رانندگی میکرد. یک آن، بچه ۱۲ سالهای بدون توجه و با سرعت وارد خیابان شد و با ماشین بهش زدیم. بچه نقش زمین شد. مردم جمع شدند تا ببینند برایش چه اتفاقی افتاده است ...» ادامه این خاطره از شهید «مسیب مرادیکشمرزی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۹۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۴
«ابوالفضل پیش از شهادتش در سفرهایی که به سیستان و بلوچستان میرفت، بخشی از برنامههایش کمک مالی و معنوی به محرومین آن مناطق بود ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «ابوالفضل خوئینی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۸۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۹/۰۲
«وقتی از برادرم میپرسیدند برادرت که رفته جبهه، تو دیگر کجا میروی؟ جوابی میداد که همه را وادار به سکوت میکرد. میروم تا امام زمانم را ببینم و راهی خرمشهر شد تا در عملیات بیتالمقدس شرکت کند ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۷۹۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۳۰
برگی از خاطرات شهید «میوهچین»؛
«گاهی اوقات هم شهید میوهچین به نوعی کادر پادگان را کنار هم جمع و وانمود میکرد که گویا امشب برنامه خشم شب داریم که بچهها هم توی خوابگاهها، نگهبان تعیین کرده و مراقب میشدند که اگر ما آمدیم سریع واکنش نشان دهند ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوهچین» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۷۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۹
«اولین مواجهه من با بیمار، یک نوجوان ۱۵ ساله بود که از ناحیه صورت آسیبدیده بود و بهشدت خونریزی داشت وقتی چشمم به او افتاد ضعف کردم و دست و پایم به لرزه درآمد ...» ادامه این خاطره از زبان «زهرا همافر»، امدادگر جبهه را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۷۰۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸
«حرفش این بود باید طبق قولی که دادهای ازدواج کنی.» دیگر حنایم رنگی نداشت. من هر بار با این ترفند به جبهه رفته بودم، ولی اینبار دیگر کسی قول و قرارهایم را باور نمیکرد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانیها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۷۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸
برگی از خاطرات شهید «بابالله کریمی»؛
«خنده از لبهایش دور نمیشد. وقتی از در خانه رفت بیرون سعی میکرد برنگردد که دلش با دیدن مادر بلرزد، اما سر پیچ کوچهٔ بعدی نیم نگاهی کرد و بر جان من و مادرم آتش زد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «بابالله کریمی» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۶۸۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۸
«بعد از شهادت آقا محسن در منجیل برایش مراسم ختم گرفتیم دیدم شخصی لنگ لنگان به طرفم میآید نزدیک شد و پرسید: «صاحب این عکس که روی اعلامیه زدید، کیه؟» گفتم: «ایشون داماد ما هستن، شهید بلندیان، مسئول بیمارستان شهید رجایی و مسئول بهداری سپاه. با تعجب گفت نه بابا؟ گفتم چطور مگه؟ ...» ادامه این خاطره از شهید «محسن بلندیان» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۶۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۷
«برادر شیخی را از گفتن اذان و خواندن نماز در محوطه باز دارند، روی زمین مینشاندند و با کابل روی پایی که به شدت زخمی بود میزدند با اینکه صورتش زرد شده بود و توان نداشت، ولی باز تحمل میکرد ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۶۳۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۷
خاطرات شهید «هاشم پورزادی» به نقل از همرزم شهید؛
همرزم شهید می گوید: صبح روز عملیات صداش زدم گفتم «بیا برویم»، انگار میدانست و قبل اینکه من بگویم آماده شده بود. روز عملیات چند ساعتی طول کشید و در درگیریها، هاشم تیر به کتفش خورد و لحظاتی بعد شهید شد. بعد از آرام شدن عملیات به بچههای خرمآباد گفتم انگار همه چیز را از قبل میدانست. از آنها خواستم تا پیکر هاشم را جهت تشییع به خرمآباد ببرند.
کد خبر: ۵۵۹۶۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۹