نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره
خاطره‌‌ای از شهید «احمد دریس»
همسر شهید تعریف می‌کند: شهید چند روز قبل از شهادتش که حال و هوای جنگ داشت، رفت بازار و یک دست لباس برای پسر ارشدش سجاد خرید و به من گفت: «اگر برنگشتم این پیراهن را به عنوان یادگاری به پسرم بده...»
کد خبر: ۵۷۰۸۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۲

قسمت سوم خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»
فرزند شهید «عطاءالله ریاضی» نقل می‌کند: «خانواده دوستی‌اش توی فامیل مثال‌زدنی بود. دلش نمی‌آمد کسی به ما، تو بگوید. می‌گفت: هرچه می‌خواهید به من بگویید، اما یکی یه‌دونه بابا رو دعوا نکنید!»
کد خبر: ۵۷۰۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۱

خاطره شهيد داراب حسينی «3»
خواهر شهيد «داراب حسينی» در خاطره ‌ای نقل می‌کند: «امتحانات خرداد ماه تمام شده بود. آن روز مادر برای کاری به شیراز رفت. داراب به محض خروج مادر از خانه به من گفت...» خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۷۷۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۴/۰۱

پدر شهید «محسن پهلوان» نقل می‌کند: «با اصرار فراوان همراه ما راه افتاد. در بهشت زهرا(س) با تلاش زیاد خودش را به جایگاه سخنرانی امام رساند. از نزدیک امام خمینی را دید. وقتی برگشت، گفت: آخر به آرزوم رسیدم و امام رو از نزدیک دیدم.»
کد خبر: ۵۷۰۷۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۰

قسمت دوم خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»
همسر شهید «یدالله ریاضی» نقل می‌کند: «هر چهل پنجاه روز یک‌بار مرخصی می‌آمد؛ آن هم فقط ده روز. اما توی همین مدت کم آن‌قدر به ما انرژی می‌داد که تا مرخصی بعد، هر لحظه با خاطراتش شاد بودیم. دوست داشت همه لحظه‌هایمان با هم سپری شود. هرجا می‌رفت با هم می‌رفتیم...»
کد خبر: ۵۷۰۷۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۳۰

خاطره‌‌ای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»
دوست و هم‌رزم شهید تعریف می‌کند: «تازه با لباس روحانیت به روستا آمده بود. بعضی از بچه‌ها او را مسخره می‌کردند. ولی عباس مصمم بود که آن شب در مسجد سخنرانی کند. آن شب بعد از نماز جماعت صندلی‌ای گذاشتیم و...»
کد خبر: ۵۷۰۶۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف می‌کند: صدایی بیرون از سنگر مرتب می‌گوید: «عبدالله بیا... عبدالله بیا...» عبدالله‌ فکر می‌کند بچه‌ها هستند که دارند سر به سرش می‌گذارند، توجهی نمی‌کند. دفعه سوم که صدا او را مخاطب قرار می‌دهد، نمی‌تواند بی‌تفاوت بنشیند و...
کد خبر: ۵۷۰۶۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹

قسمت نخست خاطرات شهید «عطاءالله ریاضی»
فرزند شهید «عطاءالله ریاضی» نقل می‌کند: «توی کهن‌آباد حضورش را حس می‌کنم. هنوز صدای خنده‌هایش را می‌شنوم. هنوز او را می‌بینم که از پشت پنجره رد می‌شود. چند روز مرخصی را وقف ما می‌کرد. انگار آمده بود خستگی جنگ را از تن و جانش بزداید.»
کد خبر: ۵۷۰۶۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۹

شهید «دوستعلی کاکایی» در آخرین مرخصی اش به همسرش می‌گوید: حاج خانم عکس و شناسنامه مرا جایی جلو دستت نگه دار و آمادگی این را داشته باش که اگر گفتند شناسنامۀ فلانی را بده، مجروح شده است، بدان شهید شده ام. نوید شاهد ایلام در سالگرد شهادت خاطره ‌ای از همسر این شهید والامقام منتشر می‌کیند.
کد خبر: ۵۷۰۵۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف می‌کند: برادرم عبدالله لابه‌لای کتاب‌ها می‌گشت و هر چه عکس شاه و یا تاج و... بود را پاره می‌کرد و به من می‌داد و می‌گفت: «ببر بیرون یا پاره کن یا بسوزان.» از همان روز با انقلاب و مبارزه آشنا شدم، حس می‌کردم روحیه انقلابی پیدا کرده‌ام.
کد خبر: ۵۷۰۵۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۷

خاطره‌‌ای از شهید «اکبر آبخیز»
پدر شهید تعریف می‌کند: هیچ وقت از یادم نمی‌رود، عزم رفتن کرده بود. رضایت‌نامه را جلویم گذاشت، معصومانه نگاهم می‌کرد. دانستم دلش به ماندن نیست. به او گفتم: «به شرط آن که زود برگردی امضا می‌کنم.»
کد خبر: ۵۷۰۴۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶

به مناسبت شهادت امام محمدباقر(ع)؛
به مناسبت شهادت امام محمدباقر(ع)، مزار شهید گمنام در الوند غبارروبی و عطرافشانی شد.
کد خبر: ۵۷۰۴۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «ماشاالله دهقانی سیاهکی»
همسر شهید تعریف می‌کند: من اول مانع‌اش شدم و او گفت: «پسر عمه‌ام قدرت‌الله شهید شده، زینب مادرش چه لیاقتی داشته که مادر شهید شده است.» همین جمله را که گفت من را کمی آرام کرد.
کد خبر: ۵۷۰۴۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۶

مراسم بزرگداشت رئیس‌جمهور شهید «حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی» و شهدای خدمت، برگزار می‌شود.
کد خبر: ۵۷۰۴۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۴

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله مسیحی ایسینی»
برادر شهید تعریف می‌کند: یکی دیگر از خصلت‌هایش این بود که اگر با ماشین یا موتور سپاه به خانه می‌آمد، ما را سوار نمی‌کرد، می‌گفت: «مال بیت‌المال است، ما حق استفاده شخصی نداریم ... »
کد خبر: ۵۷۰۴۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳

خاطره‌‌ای از شهید «اسحاق اسطحی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «فرمانده گردان برای خاموش کردن تیربار داوطلب خواست؛ چون وضعیت آشفته بود اسحق اولین نیرویی بود که اعلام آمادگی کرد، در حالی که تقریباً همه ....»
کد خبر: ۵۷۰۴۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۳

همرزم شهید «محمدعلی آقاجانی» می‌گوید: دائم در فکر عبادت و پرهیزگاری بود. می‌گفت که حتی در سربازی باید در نماز جماعت شرکت کنیم. توصیه همیشگی‌اش تجمع در مساجد و شرکت در مراسم مذهبی بود. معتقد بود که تفریحات انسان نباید او را از جایگاه معنوی و مذهبی‌اش دور سازد.
کد خبر: ۵۷۰۱۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰

شهید «خدا‌کرم کشاورزی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «صبح که از خواب پا شدم ديدم که همه ازدحام کردند و دارند با همکاری يکديگر یک سنگر می‌سازند پس از ساعتی پيش آن‌ها رفتم و سوال کردم اين را برای چه می‌خواهید؟ گفتند: برای نمازخانه و...» متن کامل خاطره چهارم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۲

شهید «خدا‌کرم کشاورزی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «به سنگر فرماندهی رفتيم کمی به آن‌ها در ساختن سنگر کمک کرديم و دوباره به سنگر برگشتم و اين چند کلمه را يادداشت کردم خدايا هرچه زودتر ايران را پیروز گردان و...» متن کامل خاطره سوم این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۱

شهید «خدا‌کرم کشاورزی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «شب ساعت 8 باران شروع شد که تا نزديک صبح ادامه داشت. من در اين روز تامين بودم که ساعت 7 صبح از خواب بيدار شدم، پس از شستن دست‌ها و صورتم وسايل انفرادی را مهيا کردم و...» متن کامل خاطره دوم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۰۰۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۲۰