پارتی بازی برای رمضون

یک روز در دوران خدمت به روستایی رفته بودند که مشمولین رفتن به خدمت اجباری را شناسایی کنند.

به یک پیرمرد روستایی رسیدند که یک پسر داشت. او رو به غلامحسین کرد و گفت؛ سرکار استوار من همین یک پسر رو دارم... زمین رو خودش شخم میزنه، خودش می کاره و درو می کنه... اگه این رو ببرن اجباری من و دخترام چه خاکی تو سرمون کنیم؟ غلامحسین ساکی در بخش نظام وظیفه خرم آباد کار می کرد و مسئول قسمت مشمولین بود. غلامحسین نگاهی به صورت پرچین و چروک پیرمرد انداخت و مقداری فکر کرد. بعد از چند لحظه دستی به شانه او زد و با مهربانی گفت:  اسم پسرت چیه بابا جان؟ رمضون... رمضون کوپچی... کدوم روستا؟ روستای سنگ سفید... استوار اسم رمضان کوپچی را در دفترش پیدا کرد و کنار آن علامتی گذاشت. بعد ادامه داد: «نگران نباش پدر من، رمضون رو نمی برن اجباری!»

انتهای پیام/