پدرم خادم اولین شهید محراب از دیار آذربایجان شرقی بود
به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی، به مناسبت سالروز شهادت شهید «محمدعلی قاضی طباطبایی» خبرنگار نوید شاهد با «محمدحسین پوران» فرزند «جلیل پوران» خادم اولین شهید محراب انقلاب اسلامی از دیار آذربایجان شرقی به گفتگو پرداخته است. شهید «محمدعلی قاضی طباطبایی» دوم اسفند 1331 در تبریز به دنیا آمد. پدرش محمدباقر روحانی بود و مادرش حاجیه نام داشت. به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. روحانی بود. ازدواج کرد و صاحب چهار پسر و یک دختر شد. دهم آبان 1358 در زادگاهش مورد سوء قصد گروه های ضد انقلاب قرار گرفت و بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی را در مسجد مقبره همان شهرستان به خاک سپردند. در ادامه این گفتگو را بخوانید:
خودتان را معرفی کنید؟
پوران: محمدحسین پوران حلاج فرزند جلیل محمد پوران حلاج هستم. پدرم از سال 1342 خادم شهید محراب قاضی طباطبایی بود و خودم به تبعیت از پدرم در این راه همراه او بودم.
از خصوصیات شهید قاضی برایمان بگویید؟
پوران: خوشبرخورد و مردمی بودن از خصوصیات بارز ایشان بود. یکی دیگر از خصایص این عالم ربانی شجاع، نترس و پیرو رهبر کبیر انقلاب بودن، است.
مردم را به چه چیزی تشویق میکرد؟
پوران: او مردم را به وحدت تشویق میکرد. با توجه به اینکه در زمان انقلاب منطقه آذربایجان از حساسیت بالایی برخوردار بود؛ مدیریت و شجاعت مردم انقلابی او زبانزد خاص و عام بود، ازاینرو او را خمینی آذربایجان مینامیدند.
چه دلیلی باعث شد که پدر شما بهعنوان محافظ در نزد شهید قاضی مشغول به کار شوند؟
پوران: پدر و پدربزرگم از خانواده بازاری و باغبان بودند. بعد از فوت پدربزرگم، یکی از روحانیون تبریز با نام آقای خیّر که از دوستان صمیمی پدربزرگم بود؛ به پدرم پیشنهاد خادمی در محضر آیتالله قاضی طباطبایی را میدهد. اتفاقاً او نیز با شناخت قبلی از پدربزرگم، پدرم را بهعنوان خادم در کنار خود میپذیرد.
از حُسنهای شهید قاضی در دوران انقلاب برایمان بگویید؟
پوران: همانطور که گفتم منطقه آذربایجان از لحاظ سیاسی در حساسیت بالایی به سر میبرد و میتوان مدیریت این عالم وارسته را بهعینه مشاهده نمود بطوریکه در طول انقلاب، کل شهدای تبریز از ۲۹ بهمن 1356 لغایت ۲۲ بهمن 1357 تقریباً ۷۰ شهید هست.
از خاطرات خوبی که با این شهید بزرگوار دارید تعریف کنید؟
پوران: خاطرات زیادی از او به یاد دارم و بیشترین آن به زمان کودکیام برمیگردد. روزی را به خاطر میآورم که مرا اینگونه خطاب کرد: «مُلا حسین!» یعنی حسین روحانی. به او گفتم: «دوست ندارم روحانی شوم!» در همان لحظه پدرم بهتندی مرا مورد سرزنش قرار داد. ولی شهید قاضی با محبت گفت: «آقا جلیل بگذار بچه حرف دلش را بگوید و راحت باشد، من به او پیشنهاد کردم و خب نپسندید.» آن روز من و پدرم درس اخلاق و احترام به حرف دیگران که در همه حال مهم است، را از او یاد گرفتیم.
او در ادامه افزود: به خاطره دیگری هم میتوانم اشارهکنم که: آن دوران انقلاب بود من همزمان همدرس میخواندم و هم پابهپای این شهید به همراه پدرم در راهپیماییها شرکت میکردم، سوار وانت سفیدرنگی میشدیم. در یکی از روزها نزدیک کنسولگری آمریکا بین مردم درگیری به وجود آمد که منجر به پخش گاز اشکآور بین جمعیت حاضر شد. ماشین که وانت سفیدرنگی بود تا خواست از بین جمعیت بهسرعت حرکت کند من از پشت وانت به زمین افتادم. در بین ازدحام جمعیت گم شدم که با کمک چند نفر توانستم خود را به منزل شهید قاضی برسانم.
از خاطرات تلختان تعریف کنید؟
پوران: خاطره تلخ من مربوط به نحوه شهادت آن عالم مظلوم است. روز پنجشنبه عید قربان بود نماز عید را در فضای باز خیابان باغشمال روی چمنها خواندیم. بعد از نماز راهپیمایی شروع شد و بهطرف آخر خیابان شریعتی-امامیه حرکت کردیم. پس از ساعتی همه به منزل برگشتند، من نیز به همراه شهید قاضی بودم. در آن روز طبق رسم هرسال در خانه شهید قاضی گوسفندی قربانی کردند. پدرم از او پرسید: «آقا! آیا عصر به نماز مغرب و عشا میرویم؟» او در پاسخ گفت: «به دوستان و محافظان بگو؛ همه بروند! خستهام در منزل میمانم!»
اما نزدیک اذان بود که از مسجد شعبان زنگ زدند. از دوستان آیتالله قاضی بودند که بهشدت اصرار میورزیدند که وی برای ادای نماز به مسجد برود. با اینکه هیچکس در خانه نبود بالاخره آماده رفتن به مسجد شد. آن لحظه آخرین دیدار من با آن شهید گرامی شد. پدرم رو به من گفت: «حسین! ما میرویم به مسجد و تو مستقیم به خانه برو!»
در خصوص نحوه شهادت آیتالله قاضی بیشتر برایمان بگویید؟
پوران: پدرم بهعنوان خادم شهید در این خصوص برایم اینگونه تعریف کرده است بعد از آنکه در مسجد نماز مغرب و عشا را خواندیم در راه بازگشت به خانه بودیم. پدرم در صندلی کنار دست راننده به اسم سید رضا حسینی نشسته بود. پشت راننده حاج جعفر آقا هاشم عزیزی بود وسط از معتمدین بازار حاج شیخ علی آقا خیابانی و شهید قاضی طباطبایی که پشت سرم (پدر راوی) نشسته بود. وقتی به کوچه مقصودیه رسیدیم و ماشین به داخل کوچه پیچید چون از مقابل یک ماشین پژو میآمد مجبور به توقف کوتاه شدیم. نصف ماشین به داخل کوچه رفته بود و قسمت عقب ماشین هنوز در خیابان بود. در آنجا یک دکّه مطبوعاتی قرار داشت و کنارش مردی ایستاده بود که با دیدن این توقف به سمت ماشین ما میآمد در حالی که صورتش را با یکی از دستانش پوشانده بود و در دست دیگرش پاکتی داشت. آیتالله قاضی نگاهش را بهطرف او برگرداند. در این حین مرد بلافاصله اسلحه را از پاکت را درآورده و شلیک کرد. اولین گلوله به سر مبارک شهید قاضی شلیک کرد. دومین گلوله به کتف شهید اصابت نمود. با سومین گلوله پنجره جلو کنار راننده تکهتکه شد.
عکسالعمل پدرتان در این ترور چه بود؟
پوران: پدرم تعریف میکرد: «اولین گلوله که شلیک شد، من به سمت صدا برگشتم؛ با ترکیدن شیشه پنجره بهشدت زخمی شدم» در این حادثه چشمان پدرم آسیب دید.
از لحظه حین شهادت آیتالله قاضی بفرمایید؟
پوران: پدرم نقل میکند: شهید قاضی هنگامیکه گلوله به سرش خورد رو به حاج شیخ علی آقا خیابانی که در وسط نشسته بود گفت: «حاج شیخ علی آقا! تیر به من خورد سرت را بیانداز پایین تا به شما آسیبی نرسد!» این جمله آخرین جملهای بود که شهید قاضی قبل از شهادتش بر زبان آورد.
بعد از آن ماجرا چه شد؟
پوران: ماشین دندهعقب شروع به حرکت کرد تا از محل حادثه دور شود. محافظین و خادمین سر رسیدند. متأسفانه در آن زمان دورههای آموزش حفاظت یا همان دورههای شناسایی افراد و عکسالعمل در برابر حملات تروریستی هنوز به وجود نیامده بود. تروریستها حرفهای بودند همراهان شهید نتوانستند اقدامی برای مقابله با این ترور آنگونه که شایسته و بایسته است انجام دهند.
سرنوشت تروریستها چه شد آیا شناسایی شدند؟
پوران: قاتل شهید قاضی اهل تبریز دانشجویی دانشگاه علوم پزشکی تبریز بود و موتورسواری که او را به محل ترور رسانده بود نیز قاتل شهید هاشمی نژاد نماینده مجلس خبرگان خراسان رضوی اهل سبزوار بود. موتورسوار هنگام ترور شهید هاشمی نژاد از ناحیه پا زخمی شده و دستگیر میشود در اعترافات خود به نقشی که در حادثه ترور شهید قاضی داشته اشاره میکند. و همچنین در این اعترافات به هویت قاتل را رو میکند.
سؤالی هست که من نپرسیده باشم؟
پوران: بله، اجازه دهید تعریف کنم پدرم در اظهاراتش گفته بود که صورت قاتل را تا حدودی به یاد دارد. سید رضا موسوی قاضی این پروندهی ترور بود. همراهان شهید قاضی برای شناسایی قاتل به دادگاه انقلاب اظهار میشوند در بین ۵ الی ۶ نفر پدرم دست یک جوان را گرفت، او را جمع مجرمین بیرون کشید و یک کشیده محکم به آن جوان زد. از پدرم پرسیدند این تروریست را چگونه شناسایی کردی؟ که گفته بود: «زمان حادثه در اولین شلیک فقط یکلحظه ابروان این جوان را دیدم اما چون شیشه به چشمانم آسیب رسانده بود نتوانستم کاری انجام دهم.» در آن لحظه قاتل شهید قاضی طباطبایی در دادگاه رو به پدرم گفت: «جلیل آقا؛ شما که از مسجد شعبان بیرون آمدید ما منتظر بودیم تا بدانیم شهید قاضی در کدام سمت اتومبیل مینشیند؟! و وقتی مطمئن شدیم پشت سر شما نشسته است با موتور خود را به محل حادثه رساندیم.
پوران ادامه داد: در آن دادگاه به تروریستها فرصت توبه و پشمانی از عمل داده بودند که متأسفانه گفتند: «توبه نمیکنیم!» آنها جزو گروهک فرقان بود و به کار خود افتخار میکردند میگفتند «کسی را ترور کردیم که به خمینی آذربایجان مشهور است!»
سرگذشت آن دو جوان چه شد؟
هردوی آنها به میدان نماز آورده شدند تا حکم قاضی انجام شود تا در آخرین لحظه به آنها فرصت توبه داده شد اما هیچکدام از کرده خود پشیمان نبودند و به سزای اعمال خود رسیدند.
انتهای پیام/