زمزمه های مادرانه
زمزمه های مادرانه ، مادر شهید محسن پور علی اکبر قاضی جهانی

رادیو را گذاشته ام جلوی رویم، نمی دانم چند ساعت گذشته است، اصلاً انگار زمان خوابش برده و من زُل زده ام به این یادگار دستهای تو، چقدر به کارهای فنی علاقه داشتی، کافی بود کسی از خرابی وسیلة برقی اش شکایت کند، آن وقت تو بودی و آچارهای بزرگ و کوچک. می خواستی معلم هنرستان شوی که شدی و از اینکه می دیدم به شغل ات علاقه داری خوشحال بودم و راضی، مگر مادر به جز رضایت و راحتی فرزند چیز دیگری از خدا طلب می کند. روزها به شتاب می گذشت به دیدنت خو گرفته بودم و به مهرت می بالیدم، با تو عشق، عطر گلبرگ های سرخ می داد. بعد از اتمام تحصیلات راهی شهرستان میانه شدی، دوری ات برایم سخت بود و طاقت فرسا اما به این امید که تو راضی و خشنودی، صبوری می کردم و ثانیه شماری. همانجا ازدواج کردی و مهرداد و مهران شدند امیدهای زندگی ام. سالهای جنگ بمباران هوایی از راه رسید و من دلواپس تر از همیشه چشم به راه داشتم و دست به آسمان. کاه که اضطراب مادرانه بر من چیره می شد و از تو می خواستم تا درس و مدرسه را رها کنی می گفتی: مادر جان من به وظیفه ام عمل می کنم مُردن یا زنده مانده دست خداست، تازه حاجی خانم، شهادت که دیگر عزاداری ندارد؟ در سخت ترین شرایط سنگ مدرسه را رها نکردی. شب قبل از شهادتتان لابد در خاطرت مانده، نگرانتان بودم گفتم: محسن نروید، همین جا بمانید نگرانتان هستم پسر جان، دلم پر از آشوب است…

گفتی: مادر توکل کن به خدا فردا صبح باید در هنرستان باشم. رفتی و فردا جز مهران دیگر از آن جمع آسمانی کسی برایم نمانده بود، حالا مهران تنها مونس من است و تنها یادگار تو. وقت و بی وقت، وقتی مرا غرق در رویای باران، غافلگیر می کند دستهای مهربان و عطر نوازشهایش مرهم دل رثیم می شود گوش کن! رادیو کار می کند همان ترانه را پخش می کنند که تو دوست داشتی:

مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن…

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده