خاطرات

خاطرات
خاطرات شفاهی جانبازان ‌ ‌

راننده با خودرو از روی کمر و سرم عبور کرد

جانباز ۵۵ درصد «میرکریم هاشمی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «راننده با شوکر به من ضربه زد و سپس با توجه به بیهوش شدنم من را با خود در خیابان کشید و سپس با خودرو از روی کمر و سرم عبور کرد و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان ‌ ‌

گفتند ارتش تسلیم شده، شما هم تسلیم شوید

جانباز ۵۰ درصد «میر رسول عظیمی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در عملیات دارلک گروه‌های معاند قصد تصرف پاسگاه سپاه را داشتند و در بی‌سیم مدام به دروغ می‌گفتند؛ ارتش تسلیم شده است، شما هم تسلیم شوید و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان ‌ ‌

ناگهان احساس کردم پشت دستم گرم شد

جانباز ۲۵ درصد «مولود باباسی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «در حال دویدن بودن که ناگهان احساس کردم پشت دست راستم گرم شد و اسلحه‌ام بر روی زمین افتاد، گلوله خوردم و خودم را درون کانال انداختم و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان ‌ ‌

فریاد می‌زدم مردم دور شوند

جانباز ۵۵ درصد «محمود عباسی فرید» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «با تجربه سربازی می‌دانستم بعد از زدن خمپاره توسط منافقین و گروه‌های ضد انقلاب و جمع شدن مردم، دوباره برای تلفات بیشتر خمپاره در همان محل می‌زنند، بعد از خمپاره اول، فریاد می‌زدم مردم دور شوند و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان ‌ ‌

دشمن آتش حمله را زیاد کرد

جانباز ۵۵ درصد «محمود حسینی کوکیا» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «شب در تظاهر به حمله بودیم و ما نقش طعمه را داشتیم، که دشمن آتش حمله را زیاد کرد و ...»

روایت عشق و شهادت یک معلم روستایی؛ از دیزان تا مهران

زیر آسمان آبی طالقان، در روستای ساده و صمیمی دیزان، کودکی متولد شد که بذر عشق به حسین (ع) با قطرات اشک مادر در جانش کاشته شد. زندگی اللهوردی آقااحمدی، از تماشای بی‌زبانی کودکی تا شهادت در عملیات کربلای یک، روایتی است از جستجوی حقیقت، گناه، توبه و عاقبتِ عاشقان‌های که در میانهٔ باران خمپاره‌ها به وصال رسید. اینجا داستان مردی است که آرزو داشت که در آتش توپ‌های دشمن بسوزد...
آخرین نوشته‌های شهید آقااحمدی از جبهه؛

من زنده‌ام حتی پس از شهادت

دوازدهم تیر ۱۳۶۵: برای مادرم نوشتم «نگران نباش، اینجا بوی بهشت می‌آید. من زنده ام حتی پس از شهادت.».در ادامه خاطرات خودنوشت شهید را بخوانید.
خاطرات شفاهی جانبازان ‌ ‌

با دندان ترکش را بیرون کشیدم

جانباز ۶۰ درصد «محمد ولی اللهی» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «ترکشی که به دستم اصابت کرد را با دندان بیرون کشیدم و با ملحفه ای که برای تمیز کردن سلاح استفاده می‌کردیم زخم را پوشاندم و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان ‌ ‌

با انفجار مین به گوشه‌ای پرت شدم

جانباز ۶۰ درصد «محمد علی رامین» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «با انفجار مین در مسیر حرکت به گوشه‌ای پرت شدم و سپس بر اثر ریزش سنگ‌هایی که با انفجار مین اول به هوا پرتاب شده بود، مین‌های دیگر هم شروع به انفجار کردند و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان ‌ ‌

ناگهان پایم روی مین رفت

جانباز ۵۰ درصد «محمد رشید جو» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «اول فکر کردم خمپاره زدند و کتفم آسیب دیده است، اما ناگهان متوجه شدم پایم روی مین رفت و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان ‌

در خاکریز بودم که گاز شیمیایی زدند

جانباز ۷۰ درصد «مجید موسوی طالبخان» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «به سمت خاکریز رفتم و در آنجا با یکی از دوستانم بودم که مورد حمله شیمیایی دشمن قرار گرفتیم و ...»

به دلش افتاده بود شهید می‌شود

پدر شهید «حسین شاه بخش» نقل می‌کند: برای آخرین بار به ما گفت؛ پدر و مادر عزیزم، من در آینده نخواهم بود ولی شما با همدیگر خوب باشید. انگار خودش به دلش افتاده بود که شهید می‌شود و گفت شما برایم غصه نخورید.
خاطرات شفاهی جانبازان

‌می‌خواستند همه ما را به اسارت بگیرند

جانباز ۵۰ درصد «قهرمان یوسفی نژاد» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «بعد از عملیات حاج عمران مورد تک عراقی‌ها قرار گرفتیم و آن‌ها می‌خواستند همه ما را به اسارت بگیرند و ...»

عکس امام همراه همیشگی علی بود

مادر شهید علی جرایه نوجوانترین شهید دفاع مقدس استان ایلام در ذکر  خاطره ای از عشق فرزندش به امام چنین می گوید: پسرم هر روز عکس امام را می‌‎بوسید به او می‌گفت پاپا (پدربزرگ) علاقۀ عجیبی به امام داشت آن عکس تا لحظۀ شهادت در جیبش بود و با همان عکس به خاک سپرده شد.
خاطرات شفاهی جانبازان

ایثار، بهترین میراث دوران جنگ است

جانباز ۴۵ درصد «صمد گرامی فرد» در بیان خاطرات خود می‌گوید: «هر درختی شکوفه‌ای و سپس میوه‌ای دارد، ایثار بهترین شکوفه و ارثی بود که یک نفر می‌توانست از دوران جنگ برای خود بردارد و ...»
خاطرات شفاهی جانبازان

محل حضورمان برای دشمن لو رفت

جانباز معزز ۲۵ درصد یوسف افشانی در بیان خاطرات خود می‌گوید: «به عنوان یک تخریبچی برای عبور نیرو‌ها یک معبر کوچک باز کردم تا بتوانند از میدان مین عبور کنند، محل حضورمان برای دشمن لو رفته بود و دشمن درحال آتش ریختن بر روی ما بود...»
خاطرات شفاهی جانباز قمی

روایتی از روزهای جبهه و ایمان

با آغاز جنگ تحمیلی، علیرضا ملکوتی‌نژاد که تنها ۱۵ سال داشت، مجاز به حضور در خط مقدم نبود، اما با توصیه شهیدی از دوستانش، تصمیم گرفت هم‌زمان مسیر طلبگی و دفاع از میهن را دنبال کند. وی با اشاره به وصیت‌نامه آن شهید گفت: «دوستم نوشته بود: حوزه را رها نکن» ... در ادامه فیلم این مصاحبه را ببینید.
خاطرات شفاهی

حزب دموکرات راکت و خمپاره را بسوی پادگان پرتاب کرده بود

زهرا علیزاده همسر شهید «شهید قربانعلی زمان زاده» درباره شهادت همسرش می‌گوید: «با حزب دموکرات درگیر شده بودند و حزب راکت و خمپاره بسوی پادگان پرتاب کرده بود و ایشان از ناحیه سر زخمی شده بودند...»
اندر خاطرات اسارت؛

«تربیتِ معلم و سخنران»

با توجه به اینکه در حوزه علمیه آیت‌الله یثربی کاشان درس می‌خواندم یکی از برنامه‌های مفید، کلاس‌های آموزش سخنوری بود همین طرح را من در آسایشگاه یک برگزار کردم و از همۀ افراد علاقمند خواستم بیایند برای کلاس آموزش سخنوری ثبت نام کنند. ادامه این خاطره را از آزاده ایلامی محمد سلطانی در ادامه بخوانید.
خاطراتی از شهید «حسن لرستانی» به مناسبت سالروز ولادتش

بهترین آرزوی شهید، پیروزی اسلام بر کفر جهان بود

«رمضان فرمانی» همرزم شهید «حسن لرستانی» نقل می‌کند: بهترین آرزوی شهید، پیروزی اسلام بر کفر جهان بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی شرکت فعال داشت. اعتقاد و التزام عملی به ولایت فقیه و اطاعت از امام را واجب می‌دانست و به من و دوستان دیگر توصیه می‌کرد که همیشه گوش به فرمان ولی فقیه و در خط آن باشیم.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه