نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
«پیرمردی که خلق‌وخوی تندی داشت با عصبانیت رفت پیش حاج‌آقا. گفت شنیدم مخالف نماز جماعتی، چنین روشی از شما که یک روحانی هستی درست نیست. حاج‌آقا لبخندی زد و با خوش‌رویی پرسید فضیلت نماز جماعت بیشتره یا جهاد در راه خدا ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات سید آزادگان، شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۸۰۲۲۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸

روایتی خواندنی از همرزم شهید مدافع حرم «اکبر نظری»
همرزم شهید «اکبر نظری» می گوید: عملیات مرصاد برای گردان برادر اکبر خیلی حساس بود چون تقریبا اولین تجربه‌ی جنگ نامنظم و خیابانی گردان بود. برادر اکبر با این که فرمانده بود، نیروها اصرار داشتند مستقیم جلو نرود، ناگهان جلو افتاد و با فاصله زیاد از بقیه نیروها، فقط با چند نفر به صورت هجومی و رخ به رخ به سینه منافقین زد و دقایقی بعد از عقب زدن منافقین دیدند با دست زخمی ولی صورت خندان و با روحیه بالا، یک خودرو با تجهیزات منافقین را به غنیمت گرفته و زیر باران گلوله عقب آورده.
کد خبر: ۵۸۰۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر گرانقدر شهید «علی شالی» در مصاحبه‌ای از خاطره‌ای بازگو می‌کند که در آن شهید «مهدی زین‌الدین»، فرمانده لشکر ۱۷ علی‌ابن‌ابی‌طالب(ع) از ناراحتی شهادت علی شالی و دوستش شروع به اذان گفتن کرد که شما را به تماشای قسمتی از فیلم مصاحبه دعوت می‌کنیم.
کد خبر: ۵۸۰۲۱۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸

خاطرات جانباز «آذربایجانی‌خورهشتی» در گفتگو با نوید شاهد؛
«پرستار با دیدن من گفت: این مجروح از بین رفتنی است، دیگر به عمل کردنش نمی‌ارزد، چرا عملش کنیم. از نظر آنها، من تمام کرده بودم لذا مرا به سردخانه بیمارستان انتقال می‌دهند. ۴۵ دقیقه تا یک ساعت در سردخانه بودم، دو نفر از کارکنان بیمارستان که جنازه‌ای را به سردخانه می‌آورند موقع برگشت می‌بینند انگشت بزرگ پای من، تکان کوچکی می‌خورد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات خواندنی شهید زنده «محمدحسین آذربایجانی‌خورهشتی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۸۰۲۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸

سری چهارم
پایگاه خبری نوید شاهد بوشهر تصاویری از اعزام رزمندگان اسلام به جبهه های حق علیه باطل منتشر کرد.
کد خبر: ۵۸۰۲۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «رضا دهقانی دودوی» می‌گوید: زمانی که شهید می‌خواست به سربازی برود به من گفت که به مدرسه می‌رود. من و پدرش اطلاع نداشتیم که اسمش را برای جبهه هم نوشته است. یک روز خوابش را دیدم، تو خواب خداحافظی کرد و گفت؛ مادر اگر برنگشتم، دلگیر نباش.
کد خبر: ۵۸۰۱۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸

کد خبر: ۵۸۰۱۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۹

کد خبر: ۵۸۰۱۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۱۰

کد خبر: ۵۸۰۱۵۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۳۰

قسمت دوم خاطرات شهید «حسین سماوی»
هم‌رزم شهید «حسین سماوی» نقل می‌کند: «گفتم: حسین آقا! چرا ناراحتی؟ با دلخوری گفت: خواب دیدم. به دلم برات شده توی این عملیات شهید می‌شم. می‌خوام از نفر‌ات اوّلی باشم که به این توفیق می‌رسم. خمپاره‌ای آمد و ترکشش به سر حسین خورد و بی‌هوش افتاد. گفتم: حسین آقا! رسیدی به اون چیزی که می‌خواستی!»
کد خبر: ۵۸۰۱۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۷

قسمت نخست خاطرات شهید «حسین سماوی»
هم‌رزم شهید «حسین سماوی» نقل می‌کند: «با خنده گفتم: اگه امشب به گشت رفتی، یک قدم به نیت من بردار و بگو: خدایا! یک قدم ثوابش برای محمدتقی نوشته بشه. او هم خندید و رفت.»
کد خبر: ۵۸۰۰۸۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶

«عزیز سراسیمه خود را به او می‌رساند و می‌پرسد جواد آمده. آقاجان با بغض جواب می‌دهد بله آمده و اشک می‌ریزد مادر با خون‌سردی می‌گوید حاج‌آقا چرا گریه می‌کنی؟ جواد به آرزوی خود رسید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۸۰۰۸۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶

«وقتی در میدان مین پایش روی مین رفته بود اولا با تیزهوشی متوجه این موضوع شده بود و ثانیا پا را عقب کشیده بود تا نوک پنجه پا و بامهارتی که داشت طوری خودش را به عقب پرت کرده بود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۸۰۰۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «دادشاه اسلامی جوزانی» می‌گوید: پسرم خیلی مهربان بود، در امور مذهبی فعال بود و اهمیت زیادی به انجام فرایض دینی می‌داد. تو یک سالی که در جبهه حضور داشت، دو بار مرخصی گرفت و آمد و برای بار سوم که به جبهه رفت به شهادت رسید. هر وقت خوابش را می‌بینم حالم را می‌پرسد و برایم هدیه می‌آورد.
کد خبر: ۵۸۰۰۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶

کلیپ «رفتند تا بمانیم»/ قسمت سوم
همسر شهید «محمدکاظم شهروی» می‌گوید: «محمدکاظم بسیار با بچه‌ها مهربان بود و خیلی بچه دوست بود. همیشه می‌گفت: من یه تیم فوتبال بچه می‌خوام.»
کد خبر: ۵۷۹۹۹۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳

برگرفته از نامه‌های دانش‌آموزان به شهدا؛
«تو دلی به وسعت دریا داشتی و سینه‌ای مالامال از عطوفت و جوانمردی، دلی پر از امید و آرزو مثل کوه استوار گشتی و سینه سپر کردی و دشمن را سر جایش نشاندی ...» ادامه این نامه را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۹۹۵۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «حسین عالی‌زاده» می‌گوید: شهید اخلاقش خیلی خوب بود و مرتب قرآن می‌خواند. خیلی دانا و فهیم بود. هفده سالش بود که داوطلبانه به جبهه رفت. هر چقدر می‌خواستم منصرفش کنم قبول نمی‌کرد. به شهید گفتم؛ مادر هنوز اسمت برای سربازی در نیامده و سنت کم است ولی چهره‌ات مانند یک سرباز است.
کد خبر: ۵۷۹۹۲۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳

مادر شهید «تقی جعفری» نقل می‌کند: «به‌خاطر تظاهرات به مدرسه نرفت. معلمش از او پرسید: چرا مدرسه نمی‌یای؟ گفت: شما نمره قبولی می‌خوای من هم می‌گیرم، الان وظیفه‌مون گوش دادن به حرف امامه.»
کد خبر: ۵۷۹۹۲۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳

«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا، همسران، آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» گفتگو با جانباز سرافراز «عبدالعظیم آقایی پور»پرداخته است. این جانباز سرافراز بیان کرد: پیشرفت علمی در سایه امنیت حاصل می شود و برای همه عرصه ها باید احساس امنیت داشته باشیم تا به پیشرفت برسیم. نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۷۹۹۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳

قسمت چهارم خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل می‌کند: «گفتم: خدایا! هر کدوم از بچه‌های من که به جبهه رفتن اسیر نشن! مرگشون رو شهادت قرار بده؛ من طاقت اسیر شدن اونا رو ندارم! جنازه مجید آمد. خم شدم و او را بوسیدم. احساس کردم او هم مرا بوسید.»
کد خبر: ۵۷۹۹۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳