سه‌شنبه, ۰۱ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۱
نارنجك را انداخت و تانك منفجر شد و خودش همان جا افتاد. وقتی آمدند، هفتم مهر سال 59 بود و شهر آباد، وقتی رفتند هیچ چیز از شهر باقی نمانده بود...
ایستادیم با چوب، با سنگ، با تفنگ



نوید شاهد:

وقتی آمدند، اول همسایه مان به پا خاست. با چوبی در دست و دیگر هیچ. بعد دوستم محمود بود كه با نارنجكی در دست جلو رفت. نارنجك را انداخت و تانك منفجر شد و خودش همان جا افتاد. وقتی آمدند، هفتم مهر سال 59 بود و شهر آباد، وقتی رفتند هیچ چیز از شهر باقی نمانده بود. به یكباره پیدایشان شد، از همه جا سرازیر شدند، مثل انبوه ملخ هایی كه به مزرعه هجوم می آورند، مثل بیماری، مثل طاعون. من بودم و برادرم و همسایه مان و دوستم محمود كه قبلاً با نارنجكی جلو رفته بود و شهید شده بود. برادرم گفت:باید بایستیم .

ایستادیم با چوب، با سنگ، با تفنگ


پرسیدم:با چی؟ گفت:با هر چی، چوب، سنگ، یا تفنگ و ما ایستادیم با چوب و با سنگ و با تفنگ. برادرم اسیر شد. آن وقت فریاد زد مرا بزن. با تیر بزن. و حس برادری نگذاشت كه بزنم، همسایه مان با همان چوب ایستاد و به شهادت رسید و من بعد از چهل روز مقاومت با چشمی گریان شهر را ترك كردم. جهان آرا را هم دیدم كه پشت بیسیم گریه می كرد و كمك می طلبید. كمكها اندك بود، و یورش خصم گسترده. بیست و چهارم مهرماه شهر ما شهر خون شد و ده روز بعد سقوط كرد. من با اسلحه ام منتظر ماندم تا لحظات انتظار به سر آمد و همه در اردیبهشت سال شصت و یك با عملیات بیت المقدس حركت كردیم؛ در مرحله چهارم عملیات شهر در دست ما بود، با تعداد زیادی اسیر. كمی قبل تر صدام گفته بود:"اگر خرمشهر را آزاد كنید، من كلید بصره را به شما می دهم." ما كه نه. به قول امام(ره) خرمشهر را خدا آزاد كرد، و ما تنها كلید شهر خودمان را می خواستیم كه بعد از 575 روز گرفتیم. خوشحال شدیم و اشك شوق ریختیم. آن وقت سوم خرداد جاودانه شد و روز مقاومت و ایثار و پیروزی نام گرفت.


در همین زمینه در نوید شاهد بخوانید


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده