نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدای فارس
خاطره خودنوشت شهید کردگاری«2»
شهید «محمدرضا کردگاری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «اکنون با اتوبوس شرکت واحد که مخصوص شهر است عازم ماهشهر هستيم. در راه پنچر کرديم و ساعت ها دورتر از بقيه رسيديم و...» متن کامل قسمت دوم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۷۳۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۴

خاطره خودنوشت شهید اسماعیل تقوا «4»
شهید «اسماعیل تقوا» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «برادران پاسدار ما را به پشت خاکریز بردند و تفنگ هایمان را امتحان کردیم و کلاه و لباس و تفنگ و بعد پشت خاکریز چند نفر از بچه ها و...» متن کامل قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۵۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۱

خاطره خودنوشت شهید اسماعیل تقوا «3»
شهید «اسماعیل تقوا» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «در این هفت روز ما حدود 14 مزدور بعثی را که کشته شده بودند زیر خاک کردیم و...» متن کامل قسمت سوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۵۱۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۱

خاطره خودنوشت شهید اسماعیل تقوا «2»
شهید «اسماعیل تقوا» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «با خودرو IFA ما را به نخلستان ها و بالاتر از آن ها بردند ولی ما نمی دانستیم کجاست ولی در راه جنازه های بعثی ها و خودروهای سوخته و...» متن کامل قسمت دوم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۵۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۱

شهید «اسماعیل تقوا» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «روزی که ما ثبت نام کردیم و می‌خواستیم به جبهه برویم، با نارضایتی مادرم روبرو بودم ولی خودم یک کاغذ برداشتم و...» متن کامل قسمت اول خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۴۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۰

خاطره خودنوشت شهيد حميد شبانپور«2»
شهيد «حميد شبانپور» در خاطره ای می نویسد: «خانواده عزیز دو تا جوک برايتان می نويسم. چند شب قبل، چند نفر از برادران می روند که مين های بعثی را خنثی کنند. وقتی به ميدان مين می رسند...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۰۵۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۱۲

همسر شهید محمد جواد روزیطلب در خاطره ای می گوید: «پدرم شب یلدا یک هندوانه بزرگ برایم خرید و به خانه آورد. اما یلدا بی حضور حاج جواد و آن صورت شاد و لب های خندان و شوخی های شیرینش لطفی نداشت...» متن کامل خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۲۴۲۶۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۳۰

محمدمحسن سیزده سال بیشتر نداشت که برای دفاع از اسلام و میهن راهی جبهه های نور علیه ظلمت شد. هرچه به او می گفتند : " فعلا نرو، تو هم اکنون کم سن و سالی و برادرت هم تازه شهید شده است"،می گفت...
کد خبر: ۴۱۴۹۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۳۰

خاطره ای از شهید محمد قلی احمدخسروی؛
با صدای خمپاره های عراقی ها،همگی از خواب بیدار شدیم و اسلحه ها را برداشتیم و به حالت آماده باش به انتظار نشستیم. در همین حین کبوتر سفیدی در نزدیکی ما نشست...
کد خبر: ۴۱۴۶۶۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۸/۲۷

تازه از مرخصي شهرستان برگشته بودم که در شهر انديمشک که به يکي از سربازان برخوردم و از حال بچه ها و از حمله پرسيدم و خبر حمله را به من داده با هم به حمام رفتيم و به منطقه آمدم وقتي رسيدم بچه ها همه از حمله حرف مي زدند...
کد خبر: ۴۱۱۲۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۱۳

حاشیه ی اردوگاه را که نگاه می کردی سنگری کوچک در قاب چشمانت شکل می گرفت.هر بیننده ای توجهش به آن سنگر کوچک جلب می شد و اگر به سمت آن سنگر می رفتی و به داخل آن سرک می کشیدی ، علیرضا را می دیدی که با خدای خودش خلوت کرده.
کد خبر: ۴۰۷۵۴۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۱۷

رو به من کرد و پرسید: موافقی گشتی همین اطراف بزنیم؟ سر تکان دادم و هر دو از سنگر بیرون آمدیم . برطرف سنگر مستقل رفتیم. رو به من کرد و گفت: همین جا باش الان میام.
کد خبر: ۴۰۳۲۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۳

خاطره ای از شهید هاشم اعتمادی
یکی از همرزمان شهید هاشم اعتمادی در خاطره ای می گوید: «عملیات والفجر هشت به مرحله حساسی رسیده بود. فرمانده لشکر باید آخرین دستورات را به گردان عمل کننده می رساند اما شنود عراقی آمده بود روی خط بی سیم فرمانده و...» خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد دنبال کنید.
کد خبر: ۴۰۲۱۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۱۳

به نقل از مادر شهید
مشغول نماز که می شدم پشت سرم می ایستاد و گوش می داد و اگر دعایی می کردم، می گفت: (( مادر، ما هر چه داریم از شما داریم))
کد خبر: ۳۹۱۱۴۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۷/۰۲

خاطره ای از زبان همسر شهید محمد کهدوئی/شهید شاخص فارس
زمانيکه که ما به گلزار شهداء مي رفتيم مي ديدم که خيلي سر خاک مي نشيند و صحبت ميکند هر چه به او مي گفتم تو اينقدر مي نشيني چي مي گي مي گفت بعداٌ مي فهمي که بعد از شهادت متوجه شدم که او براي اينکه شهيد شود از برادرم مي خواست که پيش خدا او را وساطت کند...
کد خبر: ۳۹۱۰۲۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۰۶/۲۸

بعد از برگزاری نماز مغرب و عشا به نیایش پرداختیم . حال و هوای معنوی زیبایی فضا را پر کرده بود .آن گاه دعای توسل خواندیم و از یکدیگر حلال بودی طلبیدیم . پس از طلب شفاعت ، در یک ستون به سمت خطوط و مواضع دشمن بعثی به راه افتادیم .
کد خبر: ۳۸۵۹۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۵

یک لحظه متوجه شدم که تعداد زیادی از عراقی ها به سمت ما در حرکتند . من آخرین نفر بودم و همه ی رزمندگان به عقب باز گشته بودند
کد خبر: ۳۸۵۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۸

نوری عجیب از شیشه ها وارد می شد و ان چنان شدیدو خیره کننده بود که من در جای خود خشکم زده بود . مات و متحیر می دیدم که نور وارد شد و روی دیوار اتاق قرار گرفت .
کد خبر: ۳۸۵۹۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۱۵

ببخشین می دونی فرمانده گردان فجر را کجا می شه پیدا کرد؟جـوان لبخند زد وبا انگشت اشاره به داخل چاه کرد!-قربان ،ته همین چاه!
کد خبر: ۳۸۵۸۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۵

مادرم عادت دارد هر وقت مشکل حادی برایمان پیش می آید به شهید بزرگوار متوسل می شود و رو به روی عکس شهید می رود و با او درددل می کند .
کد خبر: ۳۸۵۸۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۴/۱۲/۰۵