شهید رجایی متعبد بود و در مسئولیتها اخلاص داشت
چهارشنبه, ۰۷ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۵۶
از آن لحظاتى كه خوب يادم است مسائل مربوط به مدرسه رفاه است كه ديگر مسئوليت مشترك داشتيم. شايد هفتگى و گاهى روزانه مجبور بوديم با شهید رجایی كار بكنيم. آن موقع زياد مايل نبوديم كه ما را با هم ببينند.


شهید رجایی متعبد بود و در مسئولیتها اخلاص داشت

نوید شاهد:

- مايل بودم اولين ديدار و آشنايى حضرت عالى با ايشان شهيد رجايی را بدانم.

من يادم نيست كه واقعاً اولين برخورد و آشنایي ما كجا بود. احتمالاً در جلسات فرهنگى سياسى بود كه داشتيم. از جاهايى مثل مسجد هدايت كه آيت الله طالقانى آن جا حضور داشتند، یکی از كانونهايى بود كه ما و اين جور افراد گاهى به هم میرسیدیم. يادم است كه من در مسجد هدايت يك بحث هفتگى داشتم. آقايانى می آمدند. من جمله از كسانى كه آن جا میآمدند، ايشان بودند. ايشان هم در بعضى از مسائل كه بايد آ نجا مطرح بشود، كمك میکردند. از آن لحظاتى كه خوب يادم است مسائل مربوط به مدرسه رفاه است كه ديگر مسئوليت مشترك داشتيم. شايد هفتگى و گاهى روزانه مجبور بوديم با هم كار بكنيم. آن موقع زياد مايل نبوديم كه ما را با هم ببينند. چون از همين برخوردها و ملاقا تها و رفت آمدها، ساواك نقطه نفوذ پيدا میکرد. ولى چون مدرسه رفاه يك كانون علمى فرهنگى بود، هم حضور ما و هم حضور ايشان توجيه داشت. آن جا بيشتر با هم نزديك و آشنا شديم. شناخت عميقى نسبت به همديگر پيدا كرديم.

- ايشان سفرى به فرانسه میرود، آیا از ماموریت آن سفر مطلع هستید؟

میدانم. از طرف ما رفت، ايشان وقتى میرفت. آن جمعى كه با هم بوديم تصميم گرفتيم و ايشان هم در آن سفر خيلى خوب كاركرد. من الان خاطرات آن سفر را ندارم. دلم میخواهد اگر كسى دارد برويد بگيريد و روى آن سفر كار بكنيد. واقعاً يك سفر قابل توجهى است.

- درباره ارتباط اين قضيه با كميته استقبال حضرت امام چه میفرماييد؟ چون ايشان قاعدتاً آن موقع زندان بودند. اگر در اين فاصله مطلبى در نظرتان است، بفرماييد.

حالا از قبل، يعنى از مدرسه رفاه يادم آمد كه نقطه آشنایی ما بود. در مدرسه رفاه دو سه هدف بين ما مشترك بود. یکی اين بود كه آن روزها براى دخترانِ انسان هاى مبارز و متدين يك مقدار مشكل شده بود كه كجا درس بخوانند. چه محيطى باشد. حقیقتاً به يك مدرسه اى نياز بود تا اين دختران بتوانند هم روحيه سياسى داشته باشند و هم روحيه مذهبى داشته باشند و هم اينكه واقعاً درس بخوانند. چون به تحصيل علاقه داشتند. آن موقع دختران متدينى كه درس بخوانند كم بودند. يك جاى مناسب براى اينها واجب بود. مدارس دخترانه ديگرى بود، ولى آنها ملاحظات سياسى می كردند و نمیگذاشتند محيط آنها سياسى شود.

بنا شد مدرسه داشته باشيم و قرار ما اين شد كه افرادى كه آنجا می آيند از لحاظ سياسى مطمئن و قابل اعتماد باشند. احتمالاً از جلسه اى كه براى فرش فروش ها داشتيم كه در آن جا هم بعضى از آدم هاى خوب و خوش فكر داشتيم، شروع كرديم. فرش فروش ها كمك خوبى به مدرسه كردند. مدرسه تاسيس شد و كارهاى علمى و فنى مدرسه و كارهايى كه به معنى اخص مدرس هاى بود به عهده آقايان رجايى و باهنر بود.

فرهنگ عمومى و مسايل اجتماعى عمومی تر و همچنين يك مقدار زيادى از مسايل مالى را من به عهده داشتم و كمك می كردم. آن مدرسه در برنامه هاى سياسى ما خيلى موثر بود. نيروهاى خوبى آن جا به هم رسيدند.

شهيد رجايى هم با آن جا ارتباط داشت. در آن زمان كه شروع كرديم، مجاهدين خلق هنوز به طور گروهى رو نشده بودند. آنها به صورت گروهى پنهان كار میکردند و شهيد رجايى با بعضى از آنها رفيق بود. مديرى هم كه براى آن جا انتخاب كرديم از آنها بود.

- خانم بازرگان؟

بله، خانم بازرگان، حالا به صورت واقعى و ظاهرى همسر شهيد حميدنژاد شد و جزو افرادى بود كه آنها رويش حساب میکردند. مدرسه را هم خوب اداره میکرد و ما از وضعى كه داشتيم راضى بوديم. ما كه او را نمیشناختيم. آقاى رجايى يا باهنر آورده بودند. از طرفى ايشان با نهضت آزادى كار میکرد. نهضت آزادى آن موقع گروه مترقى بود. افرادى مثل مهندس بازرگان و دكتر سحابى با اينها كار میکردند. در دانشگاه ها و مدارس جزو آدم هاى حسابى هم در ميدان مبارزه و هم در ميدان تفكرات نوين اسلامی بودند. فكر میکنم خودشان هم يك مدرس هاى خيلى خوبى به نام كمال داشتند كه در نارمك بود.

تجربه آنها هم براى ما مفيد بود. شهيد رجايى و دكتر باهنر آ نجا هم كمك میکردند. ما هم آن جا میرفتيم. بازار يها، افراد موثر، همين موتلفه و افراد خوب اين مدرسه را چيز جالبى ديده بودند و لذا به هزينه و خدمات مدرسه كمك میکردند. ساواك هم حساس شده بود. ولى ما سعى میکرديم همه چيز شكل مدرسه را داشته باشد. ب هخاطر اينك‌ه پوشش ما وسيع تر بشود، موسسه امدادى به نام موسسه رفاه هم تاسيس كرديم كه براى جذب کمک افرادی كه میخواستند به مستمندان كمك كنند، ميدان خوبى بود.

كمك كردن به خانواده هاى زنداني ها و مبارزينى كه شغلشان يا برنامه هايشان با فشار ساواك به هم میخورد و زندگى آنها مشكل پيدا میکرد، در اولويت بود. معمولاً كارها را ارجاع میکرديم. به يك شكلى آن ها را پشتيبانى میکرديم، ولى عنوان امداد داشت. هم موسسه امداد كارساز بود و هم مدرسه.


شهید رجایی متعبد بود و در مسئولیتها اخلاص داشت


- مسئول موسسه چه كسى بود؟ آيا اين كارها را خودش اداره میکرد؟

به صورت شورا یی كار كرديم و به صورت يك واحد حقوقى شد كه من هم جزو سهامداران آن جا بودم كه فكر میکنم هنوز هم جزو سهامداران هستم. اگر اسمم را قلم نزده باشند. زمانى كه میخواستند توسعه بدهند از من هم چيزى میخواستند و می بايست سهم داشته باشم. اردويى هم درست كرده بوديم. در كنار آن باغى تهيه كرده بوديم كه خانواده ها را آ نجا میبرديم. اين جا هم می آورديم. در برنامه هاى اعياد و وفات هم اين جا می آورديم. براى برنامه هاى تفريحى آن جا میبرديم.

آن موقع مثل حالا نبود كه مسلمان ها بتوانند در پاركها، سينماها و مجامع تفريحى بروند. ما آن زمان کاماً منزوى بوديم. لذا جاهاى معينى براى خودمان درست میکرديم تا اينكه بچه هايمان تنفسی داشته باشند. گاهى كارهاى هنرى هم داشتيم. كارهاى رسمى فرهنگى بيشتر به عهده آقايان رجايى و باهنر بود. ما هم كارهاى ديگرى میکرديم. به هر حال فكر میکنم مهمترين مكان براى به هم رسيدن نيروهاى جدى و مخلص در مبارزه، مدرسه رفاه بود. آن موقع خانه هاى متعددى مثل حسينيه ارشاد بود كه يك مقدار حالت بازتر داشت و خودشان را خيلى به مبارزات جدى نزديك نمیکردند كه مثلاً نيروهاى مسلح مبارز بيايند و نزديك بشوند. اينجا سمبل مبارزان جدى بود. آنجا هم سمبل مبارزان فرهنگى سياسى بود كه نمیخواستند به درگيري ها برسند و خيلى اهل زندان نبودند.

كانون هاى ديگرى هم بود كه هر يك خاصيتى داشت. به هر حال فكر میکنم نزدكيترين نقطه اى كه با هم تماس داشتيم و بهترين تماس ها را داشتيم آن جا بود. آشنایی عميق و همكاري هاى ما هم در آنجا شكل گرفت.

- لطفا در مورد كارهاى سياسى در رفاه اشاره بفرماييد.

از همان اول معلوم بود كه ما براى چه چيزى اين مدرسه را درست كرديم. خودمان هم میدانستيم. لذا كارهاى مبارزه ما را تحت الشعاع نگرفته بود. يك پوششى درست شد. در اروپا مشكلاتى براى مبارزه پيش آمده بود. قرار شد از طرف جمع ما كسى برود. جمع ما هم جمع رفاه بود. شهيد رجايى اين سفر را به عهده گرفتند و يك سفر به اروپاى غربى رفتند. سفر ايشان كار خيلى خوبى شد. ايشان ارتباط محكمى را برقراركردند. راه هاى ارتباطى ما را هم مشخص كردند. بعد خودشان اداره میکردند. طرف ما ايشان بود اگر ما كارى داشتيم به ايشان میگفتيم. هم با لبنان هم با فرانسه و بعضى جاهاى ديگر. شما بايد پيدا كنيد كه چه كسانى طرف ايشان بودند. من كسانى را كه در اين رابطه با هم كار میکردند، نمیشناسم. اگر اسرار اين سفر را بتوانيد پيدا كنيد، به تاريخ خدمت خوبى كرده ايد.

تا اين اواخر هم ما از طريق ايشان اين ارتباط را داشتيم. آن زمان اصل ما بر اعتماد بود. یکی از اصول مان اين بود كه اطلاعات كمى داشته باشيم. چون فرض بر اين بود كه بازداشت میشويم و میپرسند. وقتى كه ندانيم خيال مان راحت است. هر چه فشار می آوردند نمیدانستيم. لذا اصل بر اين بود كه فقط مطالب ضرورى را آن چيزهايى كه به هم مربوط میشود به همديگر بگوييم. به همين دليل من خيلى از سفر ايشان نمیدانم.

- مشكلات اروپا كه فرموديد، مبهم است. اگر ممكن است اشاره مختصرى بفرماييد كه اين مشكلات چه چيزى بود؟

ببينيد موقعى بود كه فشار ساواك در داخل خيلى زياد شده بود و ما به اين نتيجه رسيده بوديم كه كانون هايى خارج از ايران لازم داريم. حالا هر جا میخواهد باشد. میخواستيم از آ نجا حمايت بشويم و اخبارمان را پخش بكنيم. اگر افرادى به هر دليل نمیتوانند در ايران زندگى بكنند، به آ نجا بروند و كمك بكنند. اهداف متعددى براى اين كار داشتيم. دلمان نمیخواست كسانى كه آن جا هستند؛ اختيارمان را بگيرند. لذا لازم بود مطمئن باشيم كه اگر پولى خرج میکنیم، اگر سندى میفرستيم، اگر خبرى میدهيم يا میگيريم و اگر شبكه اى درست میکنیم، در مسير خودمان باشد. به همين دليل فردى مثل شهيد رجايى كه هوشيارى لازم را داشت، براى اين منظور رفت كه آن پايگاه ها را كه آنجا هستند، تقويت كنيم و يا اگر نيستند احيا كنيم.

هدف اين بود كه گفتم. من زياد نزديك نشدم به اينكه ببينيم پايگاه كجاست. چون ايشان رابط بود و اگر كارى هم میخواست بكند، خودشان میکردند. لازم نبود به ما سند و گزارش بدهند. زيرا نوشتن اينها هم خطرناك بود. نمیشد اينها را بنويسيم و يك جايى داشته باشيم. لذا هر چه كه هست در سينه ها است و بايد پيدا كنيم. آن موقع مشكلات ما اين بود. منتها بعداً همين كانون هايى كه با ما كار میکردند، اختلاف پيدا كردند. دو الى سه سال بعد مساله اختاف و نزاع آنها مشكلات جديدى به وجود آورد كه ما بايست كمك میکرديم كه مشكلاتشان را حل كنيم. بعد از دو الى سه سال بعد من رفتم.

- آیا شهید رجایی وقتى از سفر برگشتند، گزارشى ندادند؟

چرا، ولى مفصل يادم نيست و شايد بعضى چيزها را لازم نبود به ما بگويد. لذا من نمیدانم. بايد اينها را يك جايى پيدا كنيد.

- آیا انديشه تاسیس مدرسه رفاه با امام مطرح شد؟

بله، با امام مطرح شد. از ايشان اجازه و گاهى كمك میگرفتيم. ظاهراً زمانى براى ايشان ابهامى پيدا شده بود و گزارشهايى داده بودند. ايشان از طريق بعضى مسافرهایی كه رفت و آمد میکردند، از ابهاماتى كه پيدا شده بود، سئوال میکردند. ما آنها را براى ايشان توضيح داديم. متاسفانه ما اين برنامه ها را آن موقع نمیتوانستيم نگه داريم. شايد در دفتر خود امام باشد. چون در نجف برنامه اى براى حفظ نامه ها داشتند. ما در ايران نامه هاى امام را نگه نمیداشتيم. اينكه جايى حفظ كنيم و بماند نبود، من خودم هيچ وقت اسنادى كه سر نخ میشد را حفظ نمیکردم. ولى نامه هايش هست. شايد يك روزى پيدا شود.


شهید رجایی متعبد بود و در مسئولیتها اخلاص داشت


- میشود به ابهامات اشاره بفرماييد؟

شايد يك مقدارى روشن شود. چون ما ظاهر را يك ظاهر غير مبارزاتى درست میکرديم. ممكن است به ايشان گفته باشند، خودشان را براى كارهاى فرعى و كارهاى ديگر مشغول كردند. چون اميدشان بيشتر به افرادى مثل ما بود كه اينجا مبارزه را هدايت بكنيم. اگر يك وقت اين جورى میشد كه ما هم خودمان را به كارهاى ديگر مشغول كنيم، ممكن بود براى ايشان سوال باشد. من الان درست يادم نيست. اگر باشد در اين حد است.

- دورنماى حضور سياسى آقاى رجايى چگونه بود؟ چون ايشان سال 42 دستگير شدند. بيشتر هم اطلاعيه نهضت را به قزوين میبردند. اگر غير از اين سفر و مدرسه رفاه يك دور نماى ديگرى هم بتوانيد ترسيم بفرماييد كه ايشان تا چه حد در مسايل عميق بود، خيلى خوب است. اشاره اى كه شما فرموديد، اشاره ظريفى است. فرموديد: اگر اطلاعات مرا میگفت، من اعدام میشدم. اين نشان میدهد ايشان در همان سطح با شما مرتبط بوده كه مطلع بود. يك چنين چيزى در خطبه ها فرموديد و در كتاب شما هست.ما با ايشان در مسايل بسيار جدى و سرى و مبارزه همكارى میکرديم. هنوز ما اين چيزها را نگفتيم.

- خواهش میكنم چند مورد را بفرماييد تا يك مقدار شناخته بشود. بعضاَ تلقى میشود كه ايشان ارتباطاتى با نهضت داشته و معلم بوده است.

ايشان در ابعاد مختلف يك فرهنگى موفق و متدين و جدى مورد اعتماد بود. در مبارزه خط اصلى ايشان خط امام بود. محور اصلى خط امام ما بوديم. با ساير جريآن ها هم همكارى میکرد. نهضت آزادى و مجاهدين و گرو ههاى معلم هم بودند. آن موقع انجمن اسلامی معلمين و شايد چيزى نزديك به همين نام بود كه با آنها همكارى میکرد. ولى محور اصلى او اين جا بود. به همين دليل بعد از انقلاب جزو اركان و در خدمت امام بودند. براى اين كه خط ايشان روشن بود.

- اگر صلاح میدانيد به رازى اشاره بفرماييد كه مربوط به بيست و پنج سال گذشته است.

نه اينكه من نمیخواهم بگويم، بلكه نمیخواهم چيزى را كه صحيح و درست نيست، بگويم. اگر اينها را بخواهم بگويم بايد قدرى فكر بكنم. با آن هايى كه بيشتر بودند، چك بكنيم. همه چيز هم در ذهن ما نيست. ممكن است من چيزى بگوييم با چيزى كه ديگران میگويند، فرق بكند. بعد از آنكه به اروپا مسافرت كردم و از اروپا برگشتم مرا گرفتند. در آن سفرى كه رفته بودم، آثار كارهاى ايشان را ديدم.

-چه سالى شما به سفر رفتید؟

در سال 53 يا 54 دو بار رفتم. بعد از آن كه منافقين بعضی هايشان مرتد شدند و انشعاب شد و آن جا هم همين مشكلات نفوذ كرد. در لبنان و فرانسه و انگلستان و خيلى جاها مساله پيش آمد. از هم جدا شدند.

ابهام عجيبى بر جو مبارزه حاكم شد. لازم بود يك جريان خالصى دوباره از اين ابهام بيرون بيايد. وضع ما در داخل روشن بود. كانون اصلى اين اختلافات در زندان بود. بيرون از زندان اين اختلافات مبهم تر بود. چون ما بوديم و يك جورى هدايت میکرديم. خارج از كشور كه وضع بدتر بود. خبرهاى گوناگون و ناصحيح يا شايعاتى كه خود ساواك ها پخش میکردند، اوضاع را مشكل كرده بود. میبايست كمك میکرديم كه آن خط اصلى گم نشود.

- حضرت عالى با طيفى مثل ايشان وجوه و روابط مشتركى در رابطه با مجاهدين داشتيد. كارهاى اوليه آن ها تاييد میشد. من شنيدم كه دو نفر از اعضای مجاهدین را يك شب پناه میدهد و خانمش صبح می گويد كه اين ها با هم محرم نبودند. يا يك بار بولتن داخلى و خبرهايى كه بوده را نگاه میكرد. خانمش میگفت با ناراحتى گفت كه بسم الله را انداختند و كمكم دارند زاويه پيدا میكنند. يعنى همان موارد را نشان میداد كه دارد چك میكند. در عين حال به اينها كمك میكرد. میخواستم ببينم درجلساتى كه با حضرت عالى بود اين ابهامات و شبهات را داشت؟

بله، اين ها جزو بحث هاى هميشگى ما بود. از آن وقتى كه آثار و نوشته هاى مجاهدين به دستمان میرسيد اين بحث ها شروع شد كه اينها تحليل هاى ماركسيستى میكنند. آن موقع بحث داغ ما فلسفه تاريخ بود. تحليل هاى مادى ريشه اش در ماركسيسم بود كه اينها میخواستند. حتى زندگى امام حسين(ع) كه نوشته بودند يا تفسير سوره حضرت محمد(س) را كه نوشته بودند يك چيزهاى از اين قبيل در آن بود.

منتها اينها در محافل بحث میشد. اينطور نبود كه ما فورى كسى را تكفير كنيم و بگوييم حالا اين چه میشود. حتى تا آن سال هاى آخر كه ما در زندان بوديم، بحث مهم ما همين حرفها بود. بعضی ها مواضع خالصتر اسلامی میگرفتند. بعضى از آنها حتى حاضر نبودند اين روش رئاليسم علامه طباطبايى و شرح هاى شهيد مطهرى را بخوانند. تا اين حد پيش می آمدند. مخالف بودند. اين طرف هم حاضر نبودند تحليل هاى آنها را بخوانند. ما خودمان در بيرون جلساتى داشتيم. من و همين آقاى دكتر پيمان و آقاى باهنر و بعضى از آقايان ديگر مسايل را بحث میکرديم. همين ها محور بحث ما بود. ما مطالبى را بحث میكرديم كه مواض عمان را مشترك كنيم. ما كه به زندان رفتيم، شنيديم دكتر پيمان آنها را جمع كرده و نوشته و چاپ كرده است. آقاى باهنر يك نسخه براى من فرستادند. من آن را خواندم ديدم آنهايى كه ما بحث كرديم و نتيجه گيرى كرديم، نيست. چيزهاى ديگرى شده است. اشكالات آن را يادداشت كردم. آن جزو هاى كه ايشان فرستاده بود، 40 يا 41 اشكال داشت. از طريق آقاى مهدوى كنى احتمالاً ايشان از زندان آزاد شده بودند يا از طريق ديگرى بيرون فرستادم. دلم میخواست كه آنها را نگه میداشتم. بعد كه بيرون آمدم آن يادداشت به دستم نرسيد. اينها بحث روز ما بود. آقاى رجايى در اين مسايل بسيارمتعبد بود. حاضر نبود تحليل هاى من درآوردى روشنفكرى يا به اصطلاح انقلابى بين آنها پل باشد. آنها مدعى بودند كه ما بين ماركسيسم و اسلام پل زديم. شهيد رجائى اينها را قبول نداشت. بعد از انقلاب هم میديد خيلى سريع مواضع خالص اسلامی میگرفت.

اين حالت را قبل از انقلاب هم داشت. منتها آن موقع در جلسات درگيرى خصوصى بود. بعداً به رسانه ها كشيد. من آقاى رجايى را در كارهايش متعبد میديدم.



شهید رجایی متعبد بود و در مسئولیتها اخلاص داشت


- نكته مهم قضايا، مديريت ايشان است. البته چون بحث سيره ايشان و خصال فردى است كه از ايشان صادر شده است. همين كه فرموديد، يك آدم متعبد رساله اى، در عين حال تحليل هم داشت و نظر اسلام و مكتب را پياده میكرد. اگر در رابطه با مديريت ايشان كه اين خصال چه جور بروز پيدا كرده است، اشاره بفرماييد، ممنون میشويم.

فكر میکنم آقاى رجايى در همان دوره كوتاهى كه مسئوليت داشت، خودش را نشان داد. در اعمال و افكارشان قاطع بود. ملاحظه نمیکرد. هر تصميمى میگرفت، پشتش می ايستاد. چون در عقايد مذهبى جدى بود. به نظرم جايى كه يك قدرى اوقات ما تلخ شد زمانى بود كه آقاى بنی صدر به هر يك از ما با برداشت خودش لقبى داده بود. به آقاى رجايى لقب خشك سر داده بود. تعصب ايشان را روى مسايل نمی پسنديد و اختلاف ايشان بر سر مسئوليت، همين بود. به خاطر اين با هم يك قدرى اختلاف داشتند. بايد بگويم براى اجراى افكارى اسلامی كه انتخاب كرده بود، ملاحظه نمیکرد. در مديريتش هم بر همان محور قاطعيت نشان میداد. الان عمل خاص و استثنایی از ايشان يادم نيست.

- در برخوردهايى كه میشد، حضرت عالى هم در شوراى دفاع تشريف داشتيد. آقاى پرورى میگفت: جورى مینشست كه پشتش به ايشان بود. يا آقاى رجايى حرف میزد در حالى كه نخست وزير بود، بنی صدر محل نمیگذاشت و چيزهاى ديگر. احتمالاً ايشان در مقابل اين كارها واكنشى بايد نشان میداد.

آقاى بنی صدر كه از نخست وزیری ايشان راضى نبود. منتها به او تحميل شده بود. مجلس تحميل كرده بود. آن موقع ما كسى ديگرى را نمیپذيرفتيم. كار ما به اينجا رسيد. اي نطور بود كه نمیپذيرفتند. رفتن ايشان در مجلس مثل رفتن من بود. وقتى كه در انتخابات رياست جمهورى را در مقابل بنی صدر باختيم، تصميم گرفتيم در مجلس كارمان را ادامه بدهيم. لذا افرادى از حزب جمهورى انتخاب شدند كه اينها كانديدا بشوند و به مجلس بيايند. گروه خوبى هم آمدند. اول شخصيتهاى موثر حزب و انقلاب نامزد شدند و عمدتاً هم رأى آوردند و به مجلس آمدند. آنها در شكل گيرى مجلس بسيار مهم بودند. آقاى رجايى از مجلس به نخست وزيرى رفتند.

- در اين برخوردهايى كه بنی صدر میكرد، حلم شهيد رجايى خيلى بايد ديدنى باشد. چون اين جور كه نقل می شود و بعضى در مكاتباتشان نوشتند، نكات خيلى تلخى را گفتند.

بالاخره احتياج به صبر داشت. تحملش براى ما قدرى سخت بود. براى ايشان كه خودش مستقيمآ طرف میشد، بيشتر سخت بود.

- در رابطه با شوراى عالى دفاع كه بنی صدر فرمانده كل قوا هم شده بود يادتان می آيد، بدنه جنگ را هم بايد عملاً آقاى رجايى پشتيبانى میكرد. بنی صدر كه فقط مصاحبه میكرد و حرف میزد. ايشان بود كه بايد با وضع ارز مملكت، وضع تعطيلى بنادر و بحرآنهايى كه بود، جنگ را حمايت میكرد. حداقل يكى دو نمونه در این زمینه بيان بفرماييد.

مذاكرات شوراى دفاع ضبط شده است. من واقعاً الان يادم نيست. شما كه میخواهيد اي نطور چيزها را تهيه كنيد بايد بحث هاى شوراى دفاع را بگيريد. آ نجا یکی از نقاطى بود كه زياد با هم اصطكاك داشتند. ما روى نحوه جنگيدن و ارتباط با سپاه و نيروهاى مردمى و اي نطور چيزها اختاف زيادى داشتيم. به اتفاق آقاى رجايى و آقايان ديگر به جنوب رفتيم و آن جا جلساتى داشتيم. من نمیدانم آن جلسات ثبت شد يا نه. در شوراى دفاع ثبت میشد. الان هست قاعدتاً بايد در اختيار ستاد كل باشد.

- اگر يك مقدار بحث را روى خصائل ايشان بگذاريم، مثل كوشش ايشان، صراحتى كه داشتند، استقلال و ثبات رأيى كه ايشان داشتند و لقبى كه بنی صدر به ايشان داده بود، خيلى خوب است.

ايشان در كار خودش كه دبير رياضى بود، يك معلم موفق بود. از لحاظ دينى يك مسلمان آگاه و واقعاً متعبد و عامل بود. من نقطه ضعفى در اين جهت از ايشان در آن موقع كه با هم كار میکرديم نديدم. از لحاظ مبارزه حقیقتاً مبارز بود. مبارزه برايش دكان نبود. آن چيزى را كه قبول داشت مبارزه میکرد و حاضر بود هر چه كه پيش بيايد تحمل كند. در مبارزه آن زمان رازدارى بسيار مهم بود كه از خصوصيات ايشان رازدارى بود. كم حرف بود و حرف هاى بيخودى نمیزد. جايى كه لازم نبود، حرف نمیزد.

از لحاظ زندگى شخصى قانع بود. با حقوق معلمى زندگى میکرد. گاهى هم در كارهاى ديگر كمك میکرد. البته آن روزها معلمان نسبت به خيلى از مبارزين كه شغل نداشتند، وضع بهترى داشتند. بسيارى از مبارزين هيچ چيز نداشتند.

به هر حال ايشان معلم بودند و زندگى داشتند. از لحاظ مديريت هم قاطعيت داشت و ايمان داشت. در رفاقت صميمى و خيلى اهل بزم نبود. در جلسات جدى شركت داشت. تشكيلاتى بود و به صورت تشكيلاتى عمل میکرد. انفرادى عمل نمیکرد. کاملاً امين بود. اين ها مربوط به زمان مبارزه است. در دوران مسئوليتش بايد از عملكردش فهميد.

- ظاهراً حضرت عالى و آقاى بهشتى با ايشان جلساتى داشتيد. چون به هر حال ايشان نخست وزير بود. اشارات خوبى هم فرموديد. اگر ممکن است نمونه هايى را با حافظه خوبى كه حضر تعالى داريد بيان نماييد. مثلاً نمونه میگفتند كه ايشان در جلسه، ميوه محدود میگذاشتند و میگفتند ما بايد سنگ به شكم ببنديم. آقاى نبوى میگفت: يكبار ايشان چلوكباب دادند همه تعجب كردند. نمونه ايى را كه حضر تعالى دوست داريد، در تاريخ بماند، به عنوان سيره يا تعبد ايشان به امام، بفرماييد.

به هر حال ايشان خودشان را مقلد امام مطرح كرده بودند. در آن مدتى كه امام گفته بودند هيچ كسى در مورد اختلافات حرف نزند، حرفى نزد.من عمده خاطرات دوران ايشان را ننوشتم. بعد از انقلاب تا اول سال 60 يادداشت نمیکردم. از اول سال 60 يادداشت كردم كه ايشان حدود 5 يا 6 ماه بيشتر با ما نبودند. اينجور چيزها كه شما میگوييد من يادم نيست كه اينطور مسايل در بين خودمان داشته باشيم. جلساتى داشتيم. معمولاً در جلسات همه يك طرز تفكر داشتيم. اينطور نبود كه در جلسه يك اتفاقى بيفتد كه یکی بپسندد و یکی نپسندد. اينطور حوادث در بين خودمان اصلاً يادم نيست كه اتفاق افتاده باشد. يك وقت خاطرات جديدم را نگاه میکنم، پنج شش ماه را ببينم. اگر موردى كه شما میگوييد، باشد به شما میگويم. البته اگر در خاطرات نوشته باشم پخش میشود. حالا اگر زودتر چيزى يادم آمد، اينكار را میکنم.

- آيا ايشان در كميته استقبال مدرسه علوى هم نقش داشت و با آنجا آشنا بود؟

بله، چون هم ايشان زندان بود و هم من زندان بودم. ما از زندان كه آزاد شديم ديگران داشتند تظاهرات را اداره میکردند. ما در زندان فقط مطلع میشديم.

- شما هم همزمان با شهید رجایی آزاد شدید؟

من قدرى زودتر آزاد شدم. من دو ماهى بيرون بودم. وقتى كه آمديم زود وارد امور شديم. در يك كميته كه مربوط به نفت بود من بودم، به خوزستان سفر كرديم. يك كميته مربوط به اعتصابات بود كه آقاى باهنر آنجا را اداره میکرد كه احتمالاً ايشان(شهید رجایی) آن جا كاركرد كه من هم الان يادم نيست.

- لطفا در پایان به فعالیت های شهید رجایی در روزهای پس از پیروزی انقلاب و همکاریتان با ایشان اشاره فرمایید.

كميته استقبال كار مجموعه ما بود. من و دو نفر ديگر بوديم كه اداره میکرديم. افراد هم هر كسى در يك جريانى كار میکرد. روزهاى اول كه استقبال و جريانات خاص آن بود، ايشان بود. فكر میکنم وقتى كه انقلاب شد در مدرسه رفاه زندان هم بود. تا جايى كه يادم است ايشان مسئول زندان مدرسه رفاه شد. زندان در زير زمين مدرسه رفاه بود. ايشان آن جا را مواظبت میکرد. چون آدم هاى حساسى را می آوردند.

نظمى نداشتيم. بچه ها میرفتند يك كسى را می آوردند در زير زمين نگه میداشتند. كسى هم بايستى مراقبت میکرد و ايشان را همه میشناختند. شهيد محمد منتظرى هم اسلحه هایی را كه مردم می آوردند، تحويل میگرفت. آ نجا دو كار حساس بود: یکی آدم هاى حساس را نگه میداشتند، یکی اسلحه ها را. در سطح اتاق ها و كلا سها پخش كرده بودند. آن روزها تقسيم كار به طور طبيعى بود. يعنى هركس احساس میکرد كارى روى زمين است خودش انتخاب میکرد و بعداً اگر لازم بود از امام اجازه میگرفت تا به چيزهاى ديگرى رسيديم.


منبع: ماهنامه شاهد یاران شماره 131 صفحه 28


در این زمینه بخوانید:

همه مرز بندی های سیاسی شهید رجایی

از دستفروشی تا رییس جمهوری

برخورد رییس جمهور با وزیری که خانه مصادره ای می خواست/ 12 روایت از سیره شهید رجایی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده