عبدالکریم صادق حبشی در بیست و یکم بهمن ماه1364 در منطقه اروند در حالی نبرد و جهاد با فرود آمدن خمپاره شصت در کنار او به شهادت رسید.
نگاهی به زندگی شهید عبدالکریم صادق حبشی


خدای را سپاس می گویم از اینکه توفیقی نصیب فرمود تا بار دیگر در میدان نبرد حق علیه باطل شرکت کنم.

عزیزانم، بدانید که همه ما از خداییم و به سوی خدا بازگشت می کنیم. دیدار در بهشت جاویدان.

« از وصیت نامه شهید »


در شهر دزفول بیشتر مردم حاج حسین صادق حبشی که مغازه لبنیاتی داشت را می شناختند. حاج حسین برای جمع آوری شیر و تبدیل آن به ماست و پنیر و فرآورده های دیگر لبنی به اطراف دزفول و روستاهای آن می رفت و با فروش لبنیات، زندگی ساده اش را اداره می کرد. حاجیه کوکب، همسر حاج حسین نیز با دلسوزی و فداکاری در کنار همسرش کارهای خانه را انجام می داد و به حاج حسین نیز کمک می کرد.

خانواده صادق حبشی دارای سه فرزند بودند که فرزند چهارم آنها نیز در دهم بهمن ماه سال 1341 به دنیا آمد. نام پسر نو رسیده را عبدالکریم گذاشتند و او را در دامان پر مهر خویش پرورش دادند. در سالهای بعد فرزندان حاج حسین به سه دختر و پنج فرزند پسر رسید. همه اعضای خانواده با وجود مشکلات مالی در صفا و صمیمیت زندگی می کردند. عبدالکریم دوران کودکی را در محلّه خود در شهر دزفول گذراند و تحصیلات ابتدایی را در دبستان ضیایی گذراند. پس از آن دوره راهنمایی تحصیلی را در مدرسه دکتر معین سپری کرد. درس خواندن او مورد رضایت مدرسه و معلمان بود. او دانش آموزی منظم و مؤدب و درس خوان به حساب می آمد.

عبدالکریم از دوره نوجوانی در کنار پدرش در مغازه لبنیاتی کار می کرد تا یاور پدر و کمک خرج خانواده باشد. او زمانی که به دبیرستان رفت نیز در کنار درس خواندن به کار در لبنیاتی ادامه می داد در دوران دبیرستان (که پس از انقلاب اسلامی نام دبیرستان دکتر شریعتی بر آن گذاشته شد) در کنار درس و کار به مطالعه نیز می پرداخت.

ابتدای تحصیلات متوسطه عبدالکریم با اوج گیری مبارزات مردم علیه رژیم پهلوی برای استقرار حکومت اسلامی همراه شد. شهر دزفول مانند بسیاری از شهرهای مهم دیگر، یکپارچه اعتراض، تظاهرات و قیام علیه خاندان پهلوی بود. عبدالکریم که در ابتدای جوانی، مبارزه با ستمگری و حکومت فاسد پهلوی را تجربه می کرد، همه تلاش خود را برای پیشبرد اهداف انقلابی و مشارکت در سرنگونی رژیم سلطنتی به کار گرفت او با بچّه های مسجد و محلّه و مدرسه در تظاهرات و درگیری ها شرکت داشت. اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) را پخش می کرد و همه جا از اهداف انقلاب اسلامی دفاع می کرد تا روزی که تلاش ملّت به نتیجه رسید و خداوند پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) را به مردم ایران هدیه کرد.

پیروزی انقلاب اسلامی مسیر زندگی عبدالکریم را دگرگون ساخت. او در دوران سازندگی که به فرمان حضرت امام خمینی (ره) و پس از تشکیل نهاد جهاد سازندگی آغاز شده بود، در اجرای شبکه برق رسانی که از سوی فرمانداری دزفول به عنوان طرح های ویژه انجام می شد، همکاری کرد و پس از مدتی که اجرای طرحهای ویژه به جهاد سازندگی واگذار شد، او نیز در تاریخ 10/ 4/ 1358 به جهاد سازندگی پیوست و با جان و دل در کنار اعضای مخلص جهاد سازندگی به خدمت و فداکاری مشغول شد.

روزهای خوب جهاد سازندگی شور و عشق او برای خدمت را دو چندان می ساخت. همه کارها برای خشنودی خداوند انجام می شد و جز خدمت به مردم محروم روستاها هدف دیگری وجود نداشت.

عبدالکریم تحصیلات متوسطه را در پایان سوم دبیرستان برای فعالیت در پیشبرد انقلاب اسلامی نیمه تمام گذاشت. پس از مدت اندکی که از پیروزی انقلاب اسلامی گذشت، با تهاجم ارتش رژیم بعثی عراق و پشت سر گذاشتن مرزهای غرب و جنوب کشور، عملاً جنگی نابرابر، غافلگیرانه و همه جانبه علیه انقلاب و جمهوری اسلامی نوپای ایران آغاز شد. مردم دزفول که در نزدیکی جبهه های نبرد بودند به مقابله با دشمن پرداختند و مردم شهرهای دیگر نیز با فرمان حضرت امام خمینی (ره) علیه دشمن متجاوز به پا خاستند و به سوی جبهه ها رفتند.

عبدالکریم از اولین روزهای جنگ، در قالب بسیج و به عنوان رزمنده عازم میدان های نبرد شد. او رزمنده و تک تیر انداز ماهری بود و در مناطق عملیاتی شمال دزفول، دشت عباس و کوههای منطقه بِلِتا ( دهلیز ) به جهاد با دشمن پرداخت و در منطقه آزادگان و عملیات بستان فداکاری های بسیار انجام داد.

از آن زمان حضور عبدالکریم در جبهه های جنگ ادامه یافت. او در تاریخ 5/ 1/ 61 از سوی ستاد پشتیبانی و مهندسی جهاد سازندگی به جبهه های نبرد اعزام شد. در هر عملیات نقشی موثر داشت و تجارت جهاد و مبارزه از عبدالکریم رزمنده ای آزموده ساخت که موجب انتخاب وی به سمت فرماندهی شد. او در عملیات فتح المبین طریق القدس- خیبر- بدر و سایر عملیات در سمت فرمانده گردان عمّار و گروهان غوّاصی قرارگاه کربلا، فداکاری زیادی از خود نشان داد.

عبدالکریم در تاریخ 27/ 5/ 1362 با خانم «ناهید» «اسماعیل سالم» ازدواج کرد و یکی از درخواست های او از همسرش در زمان ازدواج، امکان حضور مستمر وی در جبهه بود. او پس از برگزاری مراسم ساده ازدواجش که در خانه پدری انجام شد، زندگی مشترک با همسرش را آغاز کرد.

همسر عبدالکریم در خاطرات خود از رفتار و اخلاق وی می گوید:

« او بسیار با محبّت بود همواره در صدد جلب خاطر خانواده بود به والدین احترام خاصی می گذاشت و رفتارش با خانواده همه را شیفته او ساخته بود و بی اندازه مادرش را دوست داشت. او در خارج خانه نیز فردی مردم دار بود و از هر کمکی به مردم دریغ نداشت و در بین همکاران محبّت و جایگاه خاصی داشت»

عبدالکریم پس از مدّت کوتاهی که از زندگی مشترکش می گذشت از شهر دزفول به شهر اهواز رفت و به کارش در جهاد سازندگی ادامه داد.

سال 1364 بود که خداوند تنها فرزند دختر عبدالکریم را به او هدیه داد. نام او را نرگس گذاشت. امّا تولد فرزند نیز مانع حضور او در میدان جهادو نبرد شد. عملیات والفجر هشت در پیش بود. عبدالکریم روز بیستم دی ماه سال 1364 عازم میدان جنگ شد. منطقه عملیاتی شرایط خاص و دشواری داشت. دشمن با تمام توان در پی جلوگیری از شکست خود بود و همه موانع را بر سر راه رزمندگان اسلام برپا بود.

حضور عبدالکریم به عنوان فرمانده مجرّب نقش مهمّی در پیشبرد اهداف عملیات ایفا می کرد. منطقه فاو زیرآتش شدید دشمن قرار داشت. عملیات والفجر هشت بر خلاف تصور دشمن، با همّت دلاوران فداکار و رزمندگان، همه حصار امن رژیم بعثی عراق را فرو ریخت و مواضع دشمن در منطقه فاو عراق نیز به تصرف نیروهای رزمنده در آمد. عبدالکریم شجاعت و دقت خاصی در عملیات و در موقعیت های ویژه داشت.

همسر عبدالکریم در خاطره ای که به نقل از خود عبدالکریم آمده است، می گوید:

« یکی از خاطراتی که عبدالکریم تعریف می کرد آن است که در عملیات فتح المبین زمانی که در موقعیتی در محاصره دشمن بودند، عبدالکریم به همرزمانش می گوید « دوستان، من قصد دارم به سوی عراقی ها حرکت کنم یا آنها را می کشم و یا کشته می شود ولی حاضر به اسارت به دست عراقی ها نیستم.»رزمندگان تحت فرمان وی نیز همگی به پا خاستند و هماهنگ با او از تپّه به سوی دشمن عراقی سرازیر می شوند. دشمن که شمار آنها حدود 500 نفر بود با دیدن رزمندگان مسلّح که قصد جهاد و نبرد دارند، خود را تسلیم کرده و خود را به اسارت نیروهای رزمنده در می آورند.»

جنگ و درگیری ها در اروند کنار در اوج خود بود. رزمندگان فرمانده خود عبدالکریم را در میان داشتند و در کنار او می جنگیدند. اخلاق خوش، شوخ طبعی،تواضع و فروتنی عبدالکریم حرفی برای گفتن نمی گذاشت و رزمندگان از انجام هر نوع فداکاری در کنار او دریغ نمی کردند.

اما گویا سرنوشت این بار برگ دیگری اززندگی او را ورق می زد. عبدالکریم در آخرین روزهای زندگی دنیایی خود قرار داشت. او در روز دهم بهمن ماه سال 1364 که روز تولّدش نیز بود، در نامه ای به تنها فرزندش می نویسد:

«نرگس جان، سلام بابایت را از درون سنگری از سنگرهای رزمندگان حق و سپاهیان فرزند فاطمه زهرا (س) و حضرت صاحب الزمان (عج) بپذیر..... دختر خوب و عزیزم از اینکه تو را در این سن و سال تنها گذاشته ام، امیدوارم مرا ببخشی.»

عبدالکریم در نامه دیگری که برای پدر و مادر و همسر مهربانش در تاریخ 18/ 11/ 1364 نوشته، آورده است:

« ما جز رضای خدا چیز دیگری نمی خواهیم، پس از خدا می خواهم که راضی مان دارد به رضای خویش، عزیزانم، برای رضای خدا و تکلیفی که اسلام برگردن ما گذاشته است به جبهه آمدم، امیدوارم که شما نیز برای رضای خدا صبر کنید.»

عبدالکریم از راهی که در پیش داشت، آگاه بود و خانواده اش را برای شنیدن خبرهای مهم آماده می ساخت او در نامه اش از همه حلالیّت خواست و همه را حلال کرد و دیدار را در بهشت رضوان وعده داد، او خود را آماده شرکت در میهمانی حق می کرد و راه خویش را هموار می ساخت.

21 بهمن ماه حدود نیمه شب بود عبدالکریم در میان همرزمانش، در منطقه اروند کنار در حال نبرد و جهاد بود که خمپاره شصت در کنار او فرود آمد و با صدای انفجار و برخاستن دود و خاک، عبدالکریم بر زمین افتاد رزمندگان همراهش فرمانده دلاورشان را در آغوش گرفتند امّا ترکش خمپاره سینه و ساق پای او را به شدت مجروح ساخته و آسیب بسیار جدّی بود. خون، بدن و اطراف وی را پُر کرد، عبدالکریم چشم بر آسمان داشت. او در آستانه سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی نوید پذیرش حق را دریافت کرد و بر خاک اروند کنار و در میدان نبرد والفجر هشت در حالی که مرتباً زیر لب ذکر می گفت، حدود ساعت پنج صبح به سعادت شهادت رسید.

روز 24/ 11/ 1364 همه همرزمان و همکاران جهاد سازندگی و دوستان و خویشان، گرد پیکر خونین شهید عبدالکریم صادق حبشی گرد آمده بودند تا او را به سوی قطعه شهید آباد دزفول بدرقه کرده و به خاک سپارند.

شهید عبدالکریم صادق حبشی و دو برادر شهیدش حمید رضا و احمد نام خود را در دفتر مقاومت اسلامی ایران برای همیشه تاریخ ثبت کرده و در عرش برین در جوار حق تعالی به زندگی ابدی پیوستند و نام و یادشان راهنمای رهپویان و چراغ فروزان مقاومت اسلامی برای همیشه تاریخ خواهد ماند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده