شهید سید عباس در یکی از اردوگاههای اسرا در خاک عراق سالهای جنگ را سپری کرد. . اما او با ایمانی استوار دوران اسارت را سپری کرد و پس از حدود هشت سال دوری از میهن و خانواده اش، با تنی رنجور و بیمار آزاد شد و به آغوش مردم بازگشت. در آخرین مراجعه به بیمارستان ساسان، سید عباس به مدت هجده ماه در این بیمارستان در شرایط ویژه بستری و تحت مراقبت قرار گرفت که به دلیل شدت جراحات و بیماری روز ششم تیر ماه سال 1380 در همان بیمارستان به شهادت رسید
نگاهی به زندگی شهید سید عباس مفتخری هاشم لواسانی

نوید شاهد: تابستان گرم تهران از نیمه گذشته بود روز نوزدهم مرداد ماه سال 1315 در کوچه آبشار در محله دولاب تهران، فرزند اول خانواده مفتخری هاشم لواسانی چشم به دنیا گشود.

پدرش سید « مصطفی» و مادر مهربانش « صدیقه» از تولد دومین فرزندشان و سلامتی او بسیار خوشحال و سپاسگزار درگاه حق بودند. آنها نام وی را سید عباس گذاشتند.

سید مصطفی مردی زحمت کش و پدری مهربان بود که با در آمدی کم، در کنار همسر مهربان و فداکارش، زندگی را در سختی ولی با مهر و محبت می گذراندند. آنها برای رشد و تربیت سید عباس چیزی کم نگذاشتند. زمانی که سید عباس دوران کودکی را سپری کرد و آماده رفتن به مدرسه شد او را در دبستان هوشمند ثبت نام کردند.

تحصیلات دوران ابتدایی سید عباس در دبستان هوشمند با موفقیت سپری شد اما با تقدیر الهی و درگذشت سید مصطفی، سرنوشت او را به گونه دیگری رقم زد. سید عباس در ابتدای جوانی پدرش را از دست داد پدری که از روی احترام همیشه او را آقا سید عباس صدا می کرد، و غم مرگ پدر بار سنگینی بر دوش کوچک او گذاشت.

او اولین فرزند پسر درخانواده بود. شرایط سخت زندگی و مشکلات قحطی در آن سالها، او را از ادامه تحصیل بازداشت و بدین ترتیب او را در دوران نوجوانی به کار کردن و کسب در آمد برای گذراندن زندگی خانواده اش وا داشت.

سید عباس با کارهایی شروع کرد که یک جوان کم سن و سال می توانست انجام دهد. با گذشت زمان او توان و امکان بیشتری برای کارکردن پیدا کرد. او وارد حرفه کفاشی شد و سالهای سال از این راه هزینه های زندگی خود و خانواده اش را تأمین کرد.

سید عباس جوانی درست کار و پایبند اعتقادات مذهبی بود. او در برپایی مراسم و عزاداری حضرت اباعبداله الحسین (ع) و خاندان پاکش شور وشوق زیادی داشت. فعالیت های مذهبی جوانان فدایی اسلام و روحانیونی مانند شهید نواب صفوی که خانواده سید عباس با آنها ارتباط داشت، او را در اجرای اعتقاداتش راسخ تر می ساخت. زمانی که نواب صفوی به شهادت رسید، سید عباس با نظارت و موافقت مأموران امنیتی رژیم شاه، در مراسم غسل شهید نواب صفوی شرکت جست.

سید عباس که مسئولیت تأمین مخارج خانواده را پس از مرگ پدرش بر عهده گرفته بود، لحظه ای از ایفای نقش خود باز نایستاد. با گذشت زمان و فراهم شدن شرایط ازدواج، سید عباس کانون گرم خانواده را تشکیل داد. او پس از خواندن خطبه عقدی که توسط نواب صفوی انجام شد، زندگی مشترک با همسرش را آغاز کرد. مراسم عروسی آنها در خانه خودشان برپا شد. مراسمی آکنده از نشاط که خواندن مولودی و ذکر صلوات بر شور و معنویت آن می افزود.

سید عباس پس از کفاشی شغل رانندگی را پیشه کرد. سال 1355 بود که با معرفی یکی از دوستانش در وزارت کشاورزی ( سابق) که نیازمند راننده بود، استخدام شد و از تاریخ 18/ 12/ 1355 کار سید عباس رسماً در وزارت کشاورزی آغاز گشت. کار او رانندگی سرویس کارکنان بود.

زندگی خانوادگی سید عباس با تولد فرزندانش، اکرم سادات، سید مصطفی و شکوه سادات هر سال گرم و گرمتر شد. حضور سید عباس در میان خانواده مایه شادی و محبت بود. او همسر و فرزندانش را بسیار دوست داشت ولی هیچ گاه مسئولیت خویش در برابر مادر، برادر و خواهرش را کوچک نشمرد و از آن کوتاهی نکرد.

زمستان سال 1356 بود که نهضت امام خمینی (ره) با قیام و کشتار مردم قم تولدی دوباره یافت با گسترش مبارزات مردم انقلابی در شهرهای مختلف کشور در روزهای سال 1357 کشور صحنه تظاهرات و راهپیمایی های گسترده تر شد. اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) در شرایط سانسور و خفقان رژیم پهلوی با فداکاری مردم دست به دست می شد و بر آگاهی های مردم می افزود.

سید عباس در روزهای پر مخاطره مبارزه و انقلاب با مبارزه مردمی علیه رژیم پهلوی همراه شد. او اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) را به دست می آورد و به دلیل شغل و ارتباطی که با جامعه داشت، خبرهای انقلاب را دنبال می کرد.

با ورود حضرت امام خمینی (ره) به کشور و پس از مدت کوتاهی که درگیری های مسلحانه و خیابانی در بهمن ماه سال 1357 شدت گرفت، سنگرهای مقاومت حامیان و دست نشاندگان رژیم پهلوی یکی پس از دیگری به دست مبارزان انقلابی تسخیر شد و نظام شاهنشاهی در روز 22بهمن ماه سال 1357 با آوای الله اکبر و لا اله الا اله برای همیشه از تاریخ ایران زمین برچیده شد.

روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی با شادمانی و هزاران امید می گذشت. اما مدت زیادی از این دوران نگذشته بود که با حمله هواپیماهای ارتش عراق و بلند شدن صدای انفجارناشی از بمباران های آنها، خبرآغاز جنگ تحمیلی عراق علیه جمهوری اسلامی ایران در همه جا به گوش مردم رسید.

از روز 31 شهریور سال 1359 که جنگ با ورود ارتش دشمن به روستاها و شهرهای مرزی در نقاط غربی و جنوب غربی کشور آغاز شد، مقاومت مردم ایران نیز با فرمان حضرت امام خمینی (ره) که با شجاعت و تدبیر مردم را به دفاع و مقاومت فرا خواندند، نیز شکوفا گشت.

در همه شهرها مردم برای رفتن به مناطق جنگی برنامه ریزی و اقدام می کردند. در وزارت کشاورزی هم تصمیم گرفته شد برای جلوگیری از پیشروی دشمن و خارج کردن امکانات موجود در منطقه از دسترس ارتش عراق،گروهی از نیروهای داوطلب از وزارت و سازمانهای تابعه راهی منطقه نبرد شوند.

وزیر کشاورزی خود پیش قدم بود.گروه اعزامی شامل 26 نفر بود که روز چهاردهم مهر ماه یعنی دو هفته پس از آغاز جنگ راهی شهر اهواز شد. سید عباس هم به گروه اعزامی پیوست. او پس از خداحافظی باخانواده، داوطلب برای انجام مأموریتی شد که سرنوشت او را رقم زد. با رسیدن کاروان به مقصد، واقعیت اخبار جنگ چهره خود را به گروه اعزامی نشان داد. شهر اهواز و منطقه حالت فوق العاده داشت. آنها پس از انجام کارهای اولیه در اهواز راهی منطقه دارخوین شدند.

در آن زمان اطلاعات درستی از موقعیت دشمن در دسترس نبود. سید عباس اتوبوس حامل همکاران را برای ادامه مأموریت درجاده به سمت دارخوین پیش می راند که ناگهان سربازان ارتش دشمن وارد جاده شده و برای ایستادن اتوبوس، رگبار گلوله را به سوی آنها گشودند. سید عباس تصمیم گرفت به سرعت جاده را دور زده و اتوبوس را برگرداند اما گیر کردن چرخ های اتوبوس در قسمت خاکی جاده مانع کار او شد.

سربازان متجاوز دشمن با محاصره اتوبوس همه سرنشینان را پیاده کرده و آنها را پس از جستجو و برهنه کردن به عنوان اسیر به سوی کشور عراق روانه کردند. آنها برای مدتی به صورت گروهی با اسرای دیگر در یک اردوگاه بودند اماپس از مدتی این گروه را از آن اردوگاه خارج ساخته و به اردوگاه دیگری بردندکه پس از آن کسی از سرنوشت آنها آگاه نشد.

سید عباس در یکی از اردوگاههای اسرا در خاک عراق سالهای جنگ را سپری کرد. زندگی در اسارت همراه با شکنجه های جسمی و روحی وجود او را می آزرد. اما او با ایمانی استوار دوران اسارت را سپری کرد و پس از حدود هشت سال دوری از میهن و خانواده اش، با تنی رنجور و بیمار آزاد شد و به آغوش مردم بازگشت. پزشکان معالج برای او تشخیص 70 درصد جانبازی دادند و او زندگی پس از آزادی را همراه با رنج و بیماری و آسیب های آزار دهنده جسمی و روحی به جا مانده از دوران اسارت گذراند.

سید عباس به دلیل شرایط جانبازی اش برای هر مدت یک بار راهی بیمارستان می شد . او از دردهای جسمانی آزار دهنده اش با کسی سخن نمی گفت و دردها را به رویش نمی آورد .

پسرش سید مصطفی در این باره می گوید:

« به دلیل طول دوره بستری او در ناحیه کمر دچار زخم بستر شد به گونه ای که استخوانش سیاه شده بود. به دلیل اخلاصی که داشت، همیشه با شکیبایی درد و رنج را تحمّل می کرد و نمی گذاشت دیگران از آن درد مطلع شده و موجب ناراحتی دیگران شود.

او درباره خاطراتی که از پدرش شنیده است، می گوید:

پدرم سید عباس مانند پدری مهربان و مرشدی دلسوز، جوانانی که در اردوگاه و در دوره اسارت دچار مشکل می شدند را در پناه خود می گرفت و به آنها می رسید و به دلیل همین بزرگی و بزرگواری هایی که داشت، بسیار مورد احترام مرحوم ابوترابی بود.

سید مصطفی از قول پدرش می افزاید:

« در دوران اسارت برای شکنجه روحی سید عباس و تعدادی از اسرا، آنها را به بهانه آزاد کردن و بازگشت به وطن چند بار از اردوگاه خارج ساختند امّا دوباره به اردوگاه بازگرداندند تا با وارد کردن آسیب روحی، بیشترین آزار را برای اسرای مقاوم ایرانی فراهم سازند. در آخرین روزهایی که آزادی اسرا قطعی شده بود، پدرم می گفت که آنها را به زیارت حضرت امام حسین (ع) بردند. اما در جلو محوطه گروه فیلمبرداری رژیم عراق مستقر بود تا از کاروان اسرای ایرانی فیلم بگیرد. سید عباس در حالی که عصا زنان و پیشاپیش اسرا حرکت می کرد با عصایش راه را بر اسرا بست و به دوستان همراهش گفت زیارت حضرت در حالی که از ما برای تبلیغ انسان دوستی رژیم عراق و پرده پوشی جنایات او فیلم می گیرند، ذلت آور است و ما حاضر نیستیم عزت زیارت را با ذلت تبلیغات صدام حسین آلوده کنیم. با تهدید و ممانعت سید عباس بالاخره فیلمبرداران دوربین هایشان را کنار گذاشتند و آنها به پابوس حضرت اباعبداله الحسین (ع) مشرف شدند. »

در آخرین مراجعه به بیمارستان ساسان، سید عباس به مدت هجده ماه در این بیمارستان در شرایط ویژه بستری و تحت مراقبت قرار گرفت که به دلیل شدت جراحات و بیماری روز ششم تیر ماه سال 1380 در همان بیمارستان به شهادت رسید و راه پیموده خویش را برای جهاد در راه خدا، با دستیابی به شهادت تکامل بخشید.

پیکر شهید سید عباس مفتخری هاشم لواسانی با شکوه فراوان و با حضور همه همکاران جهاد کشاورزی و مردم وفادار شهدا، در حالی که خانواده او را در حلقه محبت و ارادت خویش قرار داده بودند تا بهشت زهرا تشییع و با عزت و سربلندی در قطعه 50 در کنار شهیدان دفاع مقدس به خاک سپرده شد.

شهید سید عباس مفتخری هاشم لواسانی، جانش را با اخلاص برای رضا خدا تقدیم کرد. او در دوره اسارت همه رنج ها را به جان خرید. دوره ای که همیشه خاطرات تلخ و شیرین را به یادش می آورد و اشک های شوق و اندوه او را جاری می ساخت. او دوره اسارت را افتخار زندگی اش می دانست و همیشه شعری که در این باره سروده بود را زمزمه می کرد. شعری که پس از شهادتش نیز یادمان افتخار و افتخار آفرینی های او و اسرای آزاده در سخت ترین دوران زندگی شان بوده است و این شعر بر سنگ مزارش نیز به یادگار ماند.

عاشق شیدا ز جانبازی خود پروا ندارد گر کند پروا، مسلّم او سر سودا ندارد

خانه عشق است اینجا،گوشه زندان نباشد این مدال افتخار است، هیچ کس، جز ما ندارد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده