چهارشنبه, ۰۴ دی ۱۳۸۷ ساعت ۱۱:۴۲
برخي تصور مي كنند در عرصه ي شعر دفاع مقدس اتفاق تازه اي نيفتاده است و شعرهاي نسل جديد شاعران دفاع مقدس چيزي جز تكرار همان مفاهيم و مضامين شعرهاي شاعران نسل اول و دوم دفاع مقدس نيست. با نگاهي دقيق به شعر شاعران جوان دفاع مقدس به راحتي مي توان دريافت كه برخلاف تصور، شعر شاعران جوان دفاع مقدس، شعري است پويا كه در حال پيشرفت و تعالي است، كه حتي شعري است متفاوت با شعرهاي نسل اول و دوم انقلاب؛ شعري جذاب، دل نشين، با زبان و بياني نو و تصوير و فضايي كاملاً متفاوت با شعر پيشينيان و پيشكسوتان شعر دفاع مقدس.

براي اثبات چنين ادعايي بهترين راه، گزينش شعرهايي با موضوع و محتواي واحد است؛ يعني گردآوري و انتخاب شعرهايي كه در يكي از زمينه هاي دفاع مقدس سروده شده اند، مثل پايداري، ايثار، شهادت و غيره، و مقايسه آن ها با هم، كه خوشبختانه اين انتخاب را آقاي علي رستمي انجام داده اند و با انتخاب و گردآوري نزديك به دويست شعر از يكصد و پنجاه شاعر دفاع مقدس كتابي فراهم آورده اند به نام «يوسف نامه» كه در برگيرنده شعرهايي است كه درباره ي «شهيدان گمنام و مفقودالجسد» سروده شده اند؛ شعرهايي بسيار عاطفي و تاثيرگذار كه هر يك مبيّن احساس، عاطفه و برخورد شاعري است با موضوع مورد نظر كه با توجه به وحدت موضوع، به دليل تفاوت در زاويه ديد، نوع برخورد و برداشت شاعران با موضوع در نهايت داراي فضاهاي متفاوتي هستند. فضاهاي متفاوتي كه اغلب با زبان و بيان متفاوتي نيز به تصوير كشيده شده اند. جان مطلب همين جاست؛ گرچه اين شعرها همگي درباره ي موضوع واحدي سروده شده اند، ولي با اين همه به دليل نوع نگاه متفاوتي كه شاعران داشته اند و نوع برخورد و برداشتي كه آنان از موضوع موردنظر داشته اند، و نيز با توجه به خلاقيتي كه لازمه شعر است، تلاش كرده اند، شعرهاي متفاوتي ارايه بدهند، شعرهايي كه در مقايسه با شعرهاي نسل اول و دوم دفاع مقدس كاملاً تازه و بديع اند و به همين جهت نيز جذاب و خواندني.
گفتني است كه همه شعرهاي گردآوري شده در كتاب «يوسف نامه» علي رستمي از نظر زبان، بيان، فرم و ساختار يكسان نيستند و حتي از نظر توفيق و عدم توفيق شاعران نيز اين شعرها در يك حد نيستند. برخي از شعرها موفق ترند و برخي نيمه موفق و چند شعري هم ناموفق ولي تعداد شعرهاي موفق كتاب در حدي است كه بتوان كتاب را موفق خواند. ولي مهم تر از آن تنوعي است كه در اين كتاب از نظر فرم و ساخت شعرها وجود دارد؛ به طوري كه از حدود دويست شعر گردآوري شده در اين مجموعه تعداد 124 قطعه در قالب غزل سروده شده اند، تعداد 11 قطعه در قالب مثنوي و 13 قطعه در قالب دو بيتي و رباعي و 2 قطعه در قالب قصيده، دو قطعه در قالب تركيب بند، دو قطعه در قالب غزل هاي پيوسته و بالاخره هفت قطعه در قالب چهارپاره و 36 قطعه نيز در قالب شعر نواند؛ گرچه شعرهاي نو گردآوري شده در اين مجموعه جز يكي دو مورد بقيه در حد شعر تجربي اند.
بدين ترتيب به طوري كه ملاحظه مي شود اكثريت شعرهاي اين كتاب در قالب غزل سروده شده اند، يعني حدود 125 قطعه شعر، كه بيش از نيمي از شعرهاي كتاب را به خود اختصاص داده است كه نشان دهنده توجه شاعران دفاع مقدس به قالب هاي سنتي شعر نيز مي تواند باشد. و از آنجايي كه تمام اين غزل ها درباره ي موضوع واحدي همچون شهيدان گمنام و مفقودالاثر ها سروده شده اند، مجال و فرصتي است براي بررسي آن ها و مقايسه ي آن ها با همديگر تا همان طور كه در آغاز مطلب گفتيم ببينيم چقدر اين شعرها در حال تحول و تكامل هستند. به عبارت ديگر تنها در اين صورت و در صورت دردست داشتن تعدادي شعر در يك قالب واحد و درباره ي موضوع واحدي است كه مي توان به راحتي به مقايسه شعرها با هم پرداخت.
با نگاهي كلي به اين غزل ها به راحتي مي توان دريافت كه غزل ها به دو گروه متفاوت غزل معاصر تعلق دارند. نخست غزل هايي كه به غزل نو و برخي نيز غزل نئوكلاسيك شهرت دارند، در مقابل غزل هايي كه بايد آن ها را «غزل مدرن» ناميد. غزل هايي كه متعلق به حركت جديدي در غزل معاصرند با نام هاي غزل متفاوت، غزل پس مدرن و غيره ناميده مي شوند؛ كه به نظر مي رسد انتخاب عنوان «غزل مدرن» برابر غزل هاي كلاسيك، نئوكلاسيك و نو براي آن ها از هر نظر گوياتر و رساتر مي تواند باشد.
براي آشنايي با زبان، بيان و فضاي كلي اين غزل هاي مدرن نگاهي مي اندازيم به اولين شعر كتاب يا غزل «كربلاي چندم» از رقيه آزادنيا كه چنين آغاز مي شود:
در طواف فرشته مي چرخد، دور تا دور دوش مردم را
يك كم آهسته تر قدم بردار، تا نياشوبي اين تراكم را
از حرم هاي چهار ضلعي باز، بوي خاكستر توي مي آيد
هديه ي شهر كرده اي اين بار، تربت كربلاي چندم را اين غزل كوتاهي است در وزن دوري «فاعلاتن مفاعلن فع لن» چهاربار؛ كه در پنج بيت سروده شده است با مقطع بسيار زيبايي چون:
پانزده كنگره گذشت از تو، دست شعر از تفحصت خالي است
كاش فردوسي از تو بنويسد، مثنوي هاي خوان هشتم را
در اين بيت ارجاع ساده به فردوسي و هفت خوان رستم و اسفنديار در شاهنامه فردوسي است. فضاي حماسه را به شعر فرا مي خواند و ذهن مخاطب را به سوي حماسه پايداري سوق مي دهد.
كافي است اين غزل را مقايسه كنيم با غزل «نشان پرواز» حسين اسرافيلي كه از اتفاق، دومين غزل اين مجموعه است:
كسي نگفت از ميان توفان، چگونه آن شب گذشته بودي
ز گرد باد و تگرگ و باران، چگونه آن شب گذشته بودي
كسي نگفت از ميان آتش، ميان آن شعله هاي سركش...
بهانه در دل، شراره در جان، چگونه آن شب گذشته بودي
يوسف نامه: ص 20
غزلي است در وزن دوري امّا كلاسيك «مفاعلاتن مفاعلاتن» چهار بار، با رديف بلندي چون «چگونه آن شب گذشته بودي» كه جز پر كردن فضاي شعر كار ديگري از آن انتظار نمي رود، غزلي كه در نه بيت سروده شده با مقطعي اين چنين:
چو ابر و باران، ره تماشا، گرفته بود اشك و خون چشمم
نديدمت با لبان خندان، چگونه آن شب گذشته بودي
از نظر زبان، بيان و حتي نوع برخورد با موضوع «مفقودالجسد» بين اين دو شعر تفاوت فاحشي است؛ بويژه آنكه حسين اسرافيلي از شاعران نسل اول دفاع مقدس است و رقيه آزادنيا از نسل جوان و جديد، آن هم با تاكيدي كه شاعر به زمان سروده شدن شعرش دارد؛ آنجا كه در بيت پايان غزل مي گويد: «پانزده كنگره گذشت از تو، دست شعر از تفحصت خالي است» دقيقاً اشاره به برگزاري پانزدهمين كنگره سراسري شعر دفاع مقدس دارد.
چنين است كه به پنجمين غزل اين كتاب مي رسيم: غزلي است با نام «قلّه هاي يقين» از امير اكبرزاده، كه با جزيي نگري خاص، پوتين بازمانده از شهيد را به فضاي شعر فرا مي خواند و با نگاهي شاعرانه از اشياء عاري و معمولي و عيني زندگي به شعر مي رسد و در اين رهگذر است به رابطه شاعرانه (جناس) بين «مين و آمين» مي افتد و بالاخره به يقين و صبح يقين مي رسد، آن هم در قالب يك روايت شاعرانه، روايتي كه از ويژگي هاي شعر مدرن است. براي آشنايي با اين شعر، چند بيت از اول، وسط و آخر شعر را با هم مي خوانيم:
نيامدي و فقط آمده است يك پوتين
از آن سفر كه تو رفتي به قلّه هاي يقين
... شبي كه رفت دعاي تو، تا خدا بالا
و ماه آمد تا سجده گاه تو، پايين
... شبي دعاي تو هم مستجات شد آن شب
پس از دعاي تو، يك «مين» بلند گفت «آمين»
و رفت جسم تو، همراه روح تو، تا عرش
و مانده خاطره هايت، فقط براي زمين
... براي اين كه به ما راه را نشان بدهد
قدم گذاشته در راه آمدن «پوتين».
يوسف نامه: ص 25 و 26
و همين پنج بيت از كل غزل يازده بيتي امير اكبرزاده كافي است كه تفاوت نگاه و برخورد او را با موضوعي آشنا چون «شهيد و شهادت» نشان بدهد و حاصل آن را كه شعري است متفاوت با شعر شاعران نسل اول و دوم دفاع مقدس. به طور مثال مي توان از غزل «بانوي آتش پوش» خسرو احتشامي شاعر نام آشناي معاصر نام برد كه سيزدهمين غزل كتاب است با مطلعي اينچنين:
خوشه ي خورشيد در باغ سحرگم كرده ام
چشمه ي اميد در دشت نظر گم كرده ام
مي روم در كوچه ي شب با چراغ آفتاب
در حريم شمس، فانوس قمر گم كرده ام
يوسف نامه: ص 51
كه با اشاره به مفاهيم آشناي عاشورايي به مفهوم «شهداي گمنام» مي رسد:
كاروان سالار گلگون پيكران وحدتم
در بيابان شهادت همسفر گم كرده ام
كيستم؛ بانوي آتش پوش عاشوراي عشق
مادر سرباز اسلامم، پسر گم كرده ام»
همان
درست است كه استفاده به جا از اسوه ها و اسطوره ها و حتي واقعه هاي تاريخي مي تواند بر عمق شعر بيفزايد؛ امّا، توجه به تكرار برخي از اين مفاهيم ـ بويژه مفاهيم عاشورايي ـ آن هم به صورت گزاره هاي يكنواخت و تكراري، در نهايت به يكنواختي فضاي شعر مي انجامد و اين يكي از مواردي است كه خرده گيران در نقد شعرهاي دفاع مقدس بدان اشاره مي كنند و اظهار مي دارند كه اين شعرها داراي مفاهيم تكراري اند و از نوآوري و خلاقيت كه ويژه شعر خوب و ماناست به دور مانده اند. به همين جهت نيز شايد شاعران نسل جوان تر دفاع مقدس براي گريز از تكراري بودن شعرهايشان، از به كارگيري مفاهيم اسلامي بويژه عاشورايي پرهيز مي كنند، و مي توان آن را يكي از نقطه هاي ضعف اين شاخه از شعر دفاع مقدس بشمار آورد. چراكه به بهانه نوآوري و متفاوت سرايي، شعرها را عاري از اشارات و مفاهيم اسلامي كرده است. گرچه استفاده از تكنيك هاي جديد و بهره گيري از ويژگي هاي هنرهاي ديگري مثل نقاشي، مي تواند در نهايت شعري بديع و تازه پديد آورد؛ به گونه اي كه در عين تازگي با شعرهاي معمول دفاع مقدس نيز متفاوت باشد، مثل غزل پيوسته يا مركبي چون «نقاشي» از نجمه بنائيان با شروعي اين گونه:
هي چشم چشم، پلك، دو ابرو... و بعد از آن
يك صورت شبيه به ماه و لب و دهان
يك جفت دست روي تني كه كشيده اي
يك جفت مثل دست من و دست ديگران
پايين صفحه سبز بكش زير هر دو پاش
بالاي صفحه آبي پر رنگ آسمان.
يوسف نامه: ص 61
كه شعري است در هشت بند، كه هر بند آن از يك غزل كوتاه سه بيتي تشكيل شده است، و از نظر فضا و محتوا با هم پيوستگي دارند كه در حقيقت يادآور تركيب بندها و ترجيع بندهاي سنتي شعر فارسي است، با اين تفاوت كه در آن بيت رابط يا بيت هاي تركيب يا ترجيع حذف شده اند. در صورت دقت بيشتر متوجه خواهيم شد با حذف اين بيت هاي تركيب بند يا ترجيع بند نيز باز پيوستگي محتوايي شعر كه ريشه در روايت دارد هم چنان حفظ شده است.
در چنين فضايي است كه شاعر در بند چهارم شعر به موضوع اصلي شعر يعني جنگ و پايداري مي پردازد و مي گويد:
تصويرهاي ساده ي ذهنت قشنگ شد
نقاشي ات چه خوب، چه خوش آب و رنگ شد
يك دفعه اين همه آبي، سفيد و سبز
توفان وزيد، شهر به هم ريخت، جنگ شد
گم شد صداي شادي زن ها و هلهله
آغاز نعره هاي گلوي تفنگ شد.
همان
با چنين تصويري در اين بند است كه شاعر در بند هفتم يا بند ما قبل پايان شعر، به شهيد و شهادت مي انديشد و مي گويد:
حالا تو مانده اي و قلم مو و بعد از آن
يك صورت شبيه به ماه و لب و دهان
تو جاي دست هاش، دو تا بال مي كشي
تصويري از به اوج رسيدن و آسمان
اين طور بهتر است، شبيه فرشته هاست
اين طور بهتر است، كه پايان داستان...
همان: ص 63
و در بند پاياني شعر مي آورد:
پايان قصه مثل دو چشم تو روشن است
چشمي كه تا هميشه ي تاريخ با من است
با اين كه تو بزرگي و بالايي و بلند
پايان قصه، كوچه به نامت مزيّن است.»
همان: ص 64
البته اين بدين مفهوم نيست كه همه غزل هاي مدرن دفاع مقدس از اشارات و مفاهيم اسلامي خالي است. در اينجا مي توان از غزل صفحه 128 كتاب يعني غزل «نه نامه اي، نه نشاني» فاطمه جمالي نام برد، كه در عين مدرن و امروزي بودن به موقع از مفاهيم اسلامي و عاشورايي نيز بهره ها برده است. غزلي است با مطلع:
نشسته مثل هميشه زني در ايواني
و آسمان نگاهش دوباره باراني
در چند بيت بعدتر مي گويد:
به ياد لحظه ي آخر نشسته مي گويد
لباس رزم و تفنگ و وداع پنهاني
و شال گردن او با خطوط شطرنجي
نوار سبز حسيني به روي پيشاني
مرور باد هزارم خدا نگهدارت
به راه دين و وطن جان ماست ارزاني
تا آنجا كه به شهيد و شهادت مي رسد و مي گويد:
فرشته اي شده و خواب آسمان ديده
شهيد گشته و شايد كه نه... چه مي داني
نه نامه اي، نه نشاني، به جز پلاكي گنگ
و يك تصور مبهم: اسير و زنداني»
يوسف نامه: ص 128
همين طور از غزل «غريبي» سروده ي غلامرضا سليماني با اين دو بيت آغازين غزل:
گلي كه قامت پروانه پوشت بر زمين مانده
مزارت در كدامين هور يا ميدان مين مانده
كدامين سنگر اكنون محمل خواب قشنگ توست
تنت در كربلاي چند غربت بر زمين مانده
يوسف نامه: ص 241
گرچه در اين شعر كلمه «كربلا» اشاره به عمليات كربلا در جبهه هاي جنگ دارد، با اين وجود نقش تلميحي آن را در يادآوري واقعه كربلا نمي توان ناديده گرفت.
به طور كلي مي توان گفت كه شاعران جوان بيشتر به خاطر دوري از تقليد و تكرار ديگران است كه از به كار بردن مفاهيم عاشورايي و اسلامي در شعرهايشان پرهيز مي كنند، تا بدين گونه از شبيه كاري و نسخه برداري از ديگران در امان باشند؛ و نيز تأثيرپذيري از اين و آن را از خود دور كنند؛ گر چه واقعيت اين است كه تأثير و تأثر در شعر امري اجتناب ناپذير است و هيچ شاعري نمي تواند ادعا بكند كه به كل از تاثير ديگران مصون مانده است. افزون بر آن موضوع فرهنگ و تاريخ، موضوع و مفهومي شخصي نيست كه به فرد خاصي اختصاص داشته باشد و فرهنگ و مفاهيم اسلامي و بويژه واقعه تاريخي عاشورا موضوعي است عام كه از آن مسلمانان جهان است و هر مسلماني مي تواند به موقع از اين مفاهيم بهره ببرد، ولي مهم نحوه ي برخورد و به كار گيري اين مفاهيم در شعر است، كه نبايد تقليدي باشد.
به همين خاطر هم شاعران جوان دفاع مقدس به جاي استفاده از عناصر كلي و فرهنگ ساز جبهه و جنگ و به جاي بهره گيري از مفاهيم ناب اسلامي و آموزه هاي قرآني و نيز استفاده ي به جا و درست از مفاهيم عاشورايي، به واژه ها و مفاهيم ساده و پيش پاافتاده ي جنگ و دفاع از قبيل پلاك، پوتين، چفيه، سنگر، خاكريز، قاب عكس، توپ، تفنگ، نارنجك، مين و ميدان، پيشاني بند و غيره روي آورده اند، تا به كمك آن ها فضاي شعرهايشان را فضايي جنگي بكنند و به تصوير جنگ و دفاع بپردازند؛ اگرچه رواج اين واژگان و مفاهيم نيز سرانجام به همان تكرار مي انجامد، كه نهايتي جز كليشه اي شدن اين مفاهيم نخواهد داشت. چنين است كه شعر اين شاعران جوان تنها تصويري است شاعرانه از صحنه هاي جنگ و نبرد، مثل اين چند بيت از غزل «و خاكريز» نفيسه نعمتي:
و خاكريز نشانم نداد جايش را
سپرده بود به بال فرشته پايش را
طواف رشته ي تسبيح دور دستانش
هنوز مي شنود سنگرش، صدايش را
شب نيايش و حمله، شب خدا دلتنگ
شب نوازش و لبيك هاي هايش را
فرود بمب و سماع هزار پاره ي او
كسي نواخت سر از بدن جدايش را
يوسف نامه: ص 386
و يا غزل «نشاني دريا» از ابوالفضل صمدي با بيت هايي چون:
كلاه آهني ات روي دوش سنگرهاست
شماره هاي پلاكت چقدر ناخواناست
ميان اين همه آوار دود و خاكستر
گلوله هاي نگاهت هنوز آتش زاست
يوسف نامه: ص 270
و يا اين پاره از غزل «پلاك» سروده سيد حميد سهرابي:
با چشم هاي وا شده از بوي خاك تو
در جست و جوي كوچه غربت، پلاك تو
در كنج ذهن خويش، مرا غرق كرده اند
يك تكه چفيه، قمقمه ي چاك چاك تو
يوسف نامه: ص 245
بدين ترتيب به طوري كه مشاهده مي شود تمام دغدغه ي اين شاعران سرودن شعري تازه، جاندار، پويا و تپنده است كه تصويرگر فضاي جنگ و دفاع مقدس باشد. آن هم به صورت عيني و قابل لمس. به خاطر همين هم از تصاوير و مفاهيم مجرد و انتزاعي دور مي شوند و به رويدادها و عناصر مادي و عيني جبهه هاي جنگ روي مي آورند، تا با كشف رابطه هاي جديد شاعرانه در اين عناصر به ارايه ي تصويرهاي جديدي از جنگ و دفاع بپردازند، آن هم با دست اندازي به همه تكنيك هاي هنري نو. چنين است كه شاعري چون رضا علي اكبري مي تواند غزلي بسرايد مدرن و كاملاً متفاوت چون غزل «واپسين برداشت» با شروعي اين گونه:
خيابان، دوربين و آب و قرآن و... اوّلين برداشت
كسي در صحنه خم شد، ساك خود را از زمين برداشت
تريبون ها... پر از احساس... رفتن را هجي كردند
تمام شهر را آوازهاي آتشين برداشت
بيا «اي لشكر صاحب زمان، آماده باش» اكنون
وطن يا دين؟ براي هر دو بايد تيغ كين برداشت»
يوسف نامه: ص 325
حيف است بقيه شعر را با هم نخوانيم. پس مي خوانيم:
«در اينجا ـ صحنه ي دوم ـ غبار و خون و باروت است
كلاش كهنه را بازيگر ما با يقين برداشت
دلش در بند بود و... بند پوتين خودش را بست
قدم هاي خودش را عاشقانه تا كمين برداشت
ـ شروع جلوه ي ويژه ـ شب و مين، كاوش و... مي ريخت
اناري دانه دانه، خون خود را روي اين برداشت
اناري دانه دانه بسته شد، مردي كبوتر شد
ولي در پشت جبهه مادري، تا خورد، چين برداشت
... و روي شانه ي مردم، سبك تر مي وزيد از باد
مكعب خالي خالي، خيابان، واپسين برداشت
همان: ص 326
استفاده از واژگان و مفاهيم نو و به كارگيري تكنيك هاي نو در سرودن شعر و روي آوردن به روايت و تصويرهاي عيني، به جاي به كارگيري مفاهيم و تصاوير انتزاعي است كه شعر شاعران نسل جديد دفاع مقدس را از هر نظر خواندني مي كند، با زبان و بياني نو و ديد و محتوايي كه تا حد امكان شاعر در پي بديع بودن و متفاوت بودن آن است.
گرچه تعداد اين غزل ها در مقايسه با كل غزل هاي كتاب زياد نيست با اين حال در حدي است كه بتوان آن ها را جدي گرفت. به عبارتي از حدود 125 غزلي كه در كتاب «يوسف نامه» گردآوري شده است تعداد 40 غزل از نوع همين غزل هاي مدرن و متفاوت اند، كه به نمونه هايي از آن ها در بالا اشاره شد. براي رعايت اختصار از اشاره به بقيه غزل ها خودداري كرده و تنها به ذكر نام شاعر و شماره صفحه كتاب بسنده مي كنم، كه عبارتند از:
محمدحسين ابراهيمي(40) ـ زهرا پناهي(104) ـ شيما تقيان پور(113) ـ مهدي چناري (132) ـ مرتضي حيدري آل كثير (148) ـ حسين حاجي هاشمي (152) ـ حسين دارند (159) ـ بيژن(ارژن) رائي چي(161) ـ كيوان روشني (175) ـ عليرضا رجبعلي زاده كاشاني (179) ـ نجمه زارع (207) ـ عبدالرحيم سعيدي راد (215) ـ امير سنجوري (243) ـ مريم سقلاطوني (251) ـ صغري سلماني نژاد(252) ـ سيد محمدرضا شرافت (255) ـ فرحناز صفري(267) ـ فاطمه طارمي (271) ـ الهام فرامرزي نيا (275) ـ عبدالرضا كوهمال جهرمي (296) ـ محمدكاظم كاظمي (307) ـ محمد مرادي (334) ـ نغمه مستشار نظامي (349) ـ پروانه نجاتي(379) ـ رضا نيكوكار (383) ـ رزيتا نعمتي (384) ـ صالح نمازي زاده (388) ـ ندا هدايتي فرد (393)
به طور كلي گرچه در اين شعرها، به دليل توجه بيش از حد شاعران به زبان، بيان، تصوير و فضاي نو، كم تر به فرهنگ و انديشه پرداخته شده است، با اين حال به دليل سادگي و صميميتي كه دارند و نيز عاطفه ي جاري در اين شعرها، نمي توان از كنارشان بي تفاوت گذشت. شعرهايي كه در نهايت اميد آينده هاي بهتري براي شعرهاي دفاع مقدس رقم مي زنند. به همين جهت نيز من در اينجا يكي از ساده ترين اين شعرها را برگزيده ام كه به تصوير جهان كودك مي پردازد، آن هم كودك خردسالي كه پدرش شهيد شده است:
تا اشك را خواندم، نوشتم: مشق امشب درد
رنگ تمام سيب هاي دفتر من زرد
تكرار شد، يك بار ديگر، آب، بابا، آب
امّا مدادم سرد...، دستم سردتر از سرد
درس نخستم را نوشتم: آب... جا خالي
عكس تو را نشناختم، زيرش نوشتم: مَرد
آن مرد در باران نيامد، هر چه باران زد
هر چند اين دفتر پر است از واژه ي «برگرد»
من زير و رو كردم تمام خاطراتم را
در هيچ جا امّا تو را يادم نمي آورد
انگار من سهمي ندارم از تو بابا، هان؟
جز يك پلاك و چفيه و تابوت و خاك و گرد
بر گردنم انداختم، بابا، پلاكت را
نامي كه مانده بر پلاكت، دل خوشم مي كرد.
آموزگارم داد زد: گفتم بگو: «بابا»
نام بزرگت بر زبانم بود، گفتم: «مرد».
گفتني است كه در بين اين دويست شعر گردآوري شده كتاب «يوسف نامه» تعداد 36 قطعه شعر در قالب نو سروده شده اند، كه گرچه در مقايسه با تعداد غزل ها و بقيه قالب هاي شعر سنتي بسيار اندك اند؛ با اين حال با توجه به حال و هواي جديد شعرها و زبان و بيان نو و پويايي كه دارند نمي توان بي تفاوت از كنارشان گذشت، بويژه آن كه اين شعرها اغلب تجربي اند و ريشه در ديد نو و نوجويي هاي شاعرانه دارند؛ و به همين دليل نيز شاعران اين شعرها بيشتر به شعرهاي روز و حركت هاي نوين و امروزي شعر و حتي به برخي از شاخه هاي شعري كه ريشه در زبان و بازي هاي زباني دارند توجه نشان داده اند تا تخيل شاعرانه، مثل شعر «من بي تو كوچكم» از علي سهامي با آغازي چون:
«امروز نمي دانم چندم زمستان هزار و سي صد و چه مي دانم چند است
جنگ تمام شده و
روسياهي مانده به زغال ها
ولي لحن تو
طعم خاكستري باروت و سال هاي نيامده را دارد
يوسف نامه: ص 244
و يا شعر «تو را نمي شود نديده گرفت» از محسن رزوان با تصوير و بياني تازه چون:
مي گويند
گلوله پشت گلوله خوردي
تا قد بكشي
مادرت در قاب عكس هاي خانه
دنبال استخوانت مي گردد
آدم توي عكس هيچ وقت پير نمي شود
امّا تا استخوان تركاندي
مادرت سفيد شد و به خواب رفت.
همان: ص 176
گرچه شعر تصويري است از جنگ و دفاع و در نهايت شعري است محتواگرا كه بر اساس واقعيتي به اسم دفاع مقدس سروده شده است، ولي نمي توان توجه شاعر را به بازي با كلمات «گلوله» و «تركش» و «تركيدن يا شكستن استخوان» در تركيب هايي چون «گلوله پشت گلوله خوردي تا قد بكشي» و نيز «امّا تا استخوان تركاندي» را ناديده گرفت و يا به حذف فعل در شعر «ماه زخمي» از معصومه شيخ مرادي توجه نكرد؛ كه باز تاثير مستقيم بعضي از حركت هاي پس مدرني در شعر نو معاصر است و نيز در هم ريختن روايت، مثل:
رو به دلتنگي اين خيابان
چند پنجره را
قدم بزنم
تا چشم هاي تو
هميشه تكّه اي پرنده
لاي نامه هايت...
و اين جا
كوچه اي كه مي داند
خيال آمدن نداري.
همان: ص 257
درست در مقابل شعري كه فقط به ساختار مي انديشد و روابط حاكم شعر چنان سنجيده و در هم تنيده است كه انگار شاعر آن را به عمد و آگاهانه ساخته است، مثل شعر «خون تو» از حميدرضا شكارسري:
چوبي خشك
به نشاني
بر سنگ نشاندم
سنگ هزاري كه نيست
و پيراهن
و پيراهن خونين تو را بر آن
اينك پيراهن تو
بر شاخه هاي درختي ست
كه سر در ابرها برده است
آه
خون تو چه كرده است.
تمام شعر همين است، موجز و مختصر، كه در آن شاعر به تصويري از شهيد پرداخته است؛ تصويري كه در آن راوي پيراهن خونين شهيد را بر چوب خشكي آويخته است، كه روي سنگ مزار شهيدي قرار دارد و به بركت خون شهيد چوب خشك سبز شده است و به آسمان رسيده است و به خاطر همين اتفاق است كه پيراهني كه راوي بر چوب خشكي آويخته است اينك بر روي شاخه درخت بلندي است كه سر در ابرها دارد. تا اينجا شعر كامل است و هر كس با اندك دقتي در رابطه بين «چوب» و «خون» و «پيراهن خونين» متوجه چنين حادثه اي مي شود و نيازي نيست كه سطر پايان شعر را بدان بيفزاييم و در حقيقت توضيح واضحات است و نه تنها چيزي به شعر نمي افزايد بلكه از زيبايي و جذابيت آن هم مي كاهد. گر چه مي توان تصور كرد شاعر اين سطر را براي روشن شدن ذهن مخاطب و توضيح چگونگي حادثه به شعر افزوده است تا به مخاطب شعرش كمك كرده باشد؛ ولي فراموش نكنيم كه چنين حركتي در شعر به منزله ي دست كم گرفتن مخاطب شعر است. مخاطب شعر امروزي مخاطبي است دقيق و با دانش كه خود به راحتي مي تواند روابط اجزاي شعر را تشخيص بدهد و بين خون و درخت و چوب خشك رابطه اي شاعرانه برقرار كند، يعني همان چيزي كه شاعر در نظر دارد.
بقيه ي شعرهاي اين مجموعه فاقد چنين ساختاري هستند، و آنچه اين شعرها را خواندني مي كند حس و عاطفه اي غني است كه در آن ها جريان دارد، شعرهايي كه بيشتر بين احساس و عاطفه شاعرند. با وجود اين برخي از اين شعرها تصويرهاي عيني زيبا و تأثيرگذاري دارند، مثل اين تصوير از شعر «از قاب عكس» حميدرضا اكبري (شروه):
دنيا چقدر در لابه لاي لباس هايت غروب است.
صبحانه نخورده كه سراغت را مي گيرم
از قاب عكس
برمي گردي
از فصل پريشان گيسوانت نگاهم مي كني
و برمي گردي.
يوسف نامه: ص 27
اين شعر تصويري است عيني از قاب عكس شهيدي آويخته بر ديوار كه هر روز صبح با نگاه راوي بدان جان مي گيرد، و از قاب عكس بيرون مي آيد، لبخند مي زند و دوباره به درون قاب عكس آويخته بر ديوار برمي گردد؛ و به گونه اي مبين احساس شاعر در مورد شهيد است، شهيدي كه زنده ي جاويد است و حتي در درون قاب عكس نيز مثل هر موجود زنده اي از خود عكس العمل نشان مي دهد. يا اين تصوير از شعر «حماسه ها، اشك مي شوند» رجب افشنگ:
حماسه ها
اشك مي شوند
اشك ها
تابوت
و مزارها
مزارها
مزارها
بر آخرين سنگ اين هزار
نام من است
كه خلاصه مي شود
در چشمان تو
نام توست
كه خلاصه مي شود
در چشمان من.
همان: ص 57
ابيات فوق بيان صريح و ساده ي يك احساس است و درحد همان احساس نيز باقي مي ماند. همين طور است تصوير زير از شعر «كبوترخانه» از اسفنديار ساكنيان:
وقتي كبوتران سپيد امامزاده
بر سايه هاي دكه ي قفل سازي مي تابند
و سيگارفروش پير
بر دلّه ي جلي آتش مي زند
مسافري كه تمام راه را خواب مي ديده
در خياباني كه روشني لب پر مي زند
از اتوبوس پياده مي شود
در كوچه اي كه بوي نان تازه مي دهد
با زيباترين غم هايش
در مي زند
و دور مي شود.
يوسف نامه: ص 217
كه تصويري است تخيلي امّا ريشه در واقعيت دارد و تصويري است از انتظار بي پايان مادراني كه هنوز چشم انتظار بازگشت عزيزان گمشده شان هستند، عزيزاني كه روزي به جبهه رفته اند و هرگز برنگشته اند، آن هم در زماني كه سال هاست جنگ تمام شده است. به خاطر همين هم شاعر در پايان شعر مي گويد:
و هيچ كس نيست
و اين همه خيالي ست
و سال هاست كه جنگ تمام شده است.
همان: ص 218
تصوير تأثيرگذاري كه بازتاب آن را مي توان در شعر «از شلمچه برمي گردم» اعظم قلندري ديد، آن جا كه مي گويد:
خسته ام بس كه اشك هايم را برايت پست كردم هر روز
و تو پلاكت را توي هيچ صندوقي نينداختي
حتي وقتي كه آب ها از آسياب افتاد
از هيچ اتوبوسي پياده نشدي.
يوسف نامه: ص 282
ناگفته نماند كه باز شايد به خاطر گريز از تكرار و تقليد است كه اين شاعران جوان در شعرهايشان كم تر از مفاهيم اسلامي و فرهنگ اسلامي حاكم برجبهه ها سخن مي گويند؛ و البته هيچ ربطي به نوع قالب شعر ندارد و پيش از اين شاعران نسل اول دفاع مقدس نشان داده اند كه به موقع مي توان در شعر نو هم از مفاهيم اسلامي استفاده كرد و تصويرهاي شاعرانه ي زيبايي آفريد. چنين است كه در بين شعرهاي اين نسل جوان نيز گاهي مي توان به تلميح هاي اسلامي برخورد، مثل اين تصوير از شعر «قسم شكسته» از علي اكبر اقبالي:
خيلي وقت است كه مادر
قسم داده
تمام آب هاي عالم را
به پهلوي شكسته
براي كشف نشاني از تو
حالا كه خودت را نمي آوري
لااقل
پلاكت را براي دلتنگي هامان بفرست.
يوسف نامه: ص 19
و يا اين تصوير زيبا از شعر «اين روزها» از عبدالمجيد انصاري نسب:
كلمات غايب اين متن
رفته اند جايي
مثلاً كربلا
لا... لا
كه اصغر را توي خواب
آب...
همان: ص 35
و يا اين پاره از شعر «دلم مي گيرد» از رضوان چرخكار كاشاني:
«خاكريزها كه قد مي كشند مقابلت
يوسفم را گم مي كني و
چفيه ات را مي فرستي
پر از بهار
پر از انتظار.
همان: ص 35
كه اشاره است به داستان حضرت يوسف و بوي پيراهني كه برادرانش آورده اند. در اين شعر خاكريز به جاي چاه نشسته است و چفيه به جاي پيراهن.
با چنين نمونه هايي است كه باز با تلاش شاعران نسل جوان دفاع مقدس در رسيدن به شعري والا و مانا آن هم در قابل شعر نو بويژه شعر سپيد روبرو مي شويم؛ و در نوع خود شعري است كاملاً متفاوت با شعر نسل اول و دوم شاعران دفاع مقدس، گرچه اغلب اين شعرها در حد تجربي اند و هنوز به فرم و ساختي كه لازمه شعر خوب و ماناست نرسيده اند؛ ولي با اين همه به خاطر تلاش شاعران جهت رسيدن به شعري خوب و موفق و در عين حال جديد و متفاوت قابل توجه اند. براي رعايت اختصار در اينجا تنها به ذكر نام شاعر و شماره صفحه كتاب بسنده مي كنم كه عبارتند از:
بهزاد بيگي (73) ـ اعظم پشت مشهدي (86) ـ تيمور ترنج(114) ـ قاسم حسين پور (140) ـ عبدالحسين رقمي (203) ـ علي زيوردار(208) ـ مهران فقيهي (278) ـ ايرج قنبري (290) ـ سيده اصليه منبري (341) ـ اسماعيل محمدپور (345) ـ علي محمد مؤدب (354) ـ جواد محقق (366) و علي هوشمند (395).
از اين ميان جز چهار شعر كه در قالب نيمايي اند بقيه در قالب شعر سپيد (بي وزن)، سروده شده اند و اين چهار شعر كه در قالب نيمايي سروده شده اند عبارتند از شعر «نسل صابر» از بهزاد بيگي ـ «طرح» از عبدالحسين رحمتي ـ «تو هم عطرآگين» از ايرج قنبري و «مثل ستاره» از جواد محقق، كه باز توجه شاعران جوان را به قالب سپيد و بي وزن نشان مي دهد، يعني شعري كه امروزه بيشتر رايج است و رو به سوي آينده اي روشن دارد. گفتني كه شعر ايرج قنبري، نيمايي كامل نيست، و شايد بتوان آن را شعر آزاد ناميد، ولي سه شعر ديگر در قالب نيمايي كامل سروده شده اند. از اين ميان جواد محقق از شاعران نسل اول دفاع مقدس است كه در اين جا ختم مقال را تصوير كوتاهي از شعرش را با هم مي خوانيم:
پرواز
راز نماز و نيازش بود
وقتي كه چون پرنده اي از خاك
تا آن سوي نديده ي افلاك
پاك...
يوسف نامه: ص 367
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده