ابتکار شهید «رهبری» برای سفره هفتسین رزمندهها
عید نزدیک بود و ما هم عید نوروز سال ۱۳۶۲ را در جبهه ماندیم و موقع تحویل سال همه جمع شدیم توی حسینیه گردان. روزهای عید چند روحانی از تبریز مهمان گردان کربلا بودند؛ حاج میرزا نجف آقازاده، حاج آقا کرمی و...
شهید علیاکبر رهبری گفت: «حاج آقا موقع تحویل سال هفت سین درست میکنیم چطوره؟»
گفتم: «ول کن این رسم و رسوم باستانی را، اینجا جبهه است»
گفت: «چه عیبی دارد؟ از وسایل نظامی هفت سین میچینیم!»
چیزی نگفتم. بعد رو به «جمشید نظمی» گفت: یک جایی را این دور و بر میشناسم که لالهزار است، درّه است اما تا چشم کار میکند لاله روئیده، بروید آنجا برای موقع تحویل گل بچینید.»
آدرس را گفت و سه نفره راه افتادیم؛ جمشید، اصغر دیزجی و من. آدرسی که رهبری داده بود از محل استقرار گردان ما فاصلهاش زیاد بود. به هر مصیبتی بود پیدا کردیم. جای زیبایی بود و کاملا حال و هوای عید نوروز داشت. در گوشهای از دره لالهها، یک خودروی سوخته عراقی مانده بود.
شروع کردیم به چیدن لالهها. گلها را با احتیاط از ساقه میچیدیم که بتوان داخل لیوانی گلدانی چیزی گذاشت. بهار را با تمام وجود حس میکردیم و نمیخواستیم از آن فضای عطرآگین جدا شویم.
به گردان اعلام کردیم بیایید حسینیه که مراسم تحویل سال داریم. بزرگترها و روحانیها در صف اول نشستند و حسینیه پر شد از نیرو. بیشتر نیروهای گردان بسیجی بودند و جوان، بعضا هم نوجوان. به برکت همین نیروهای پاک و مخلص امیدمان به استجابت دعا بیشتر احساس میشد.
حسینیه را به وسیله لالهها به شکل زیبایی تزیین دادیم و قبل از دعا از سفره هفت سین پردهبرداری شد؛ سرنیزه، سیمبر، سیمچین، سنبه، سیم خاردار و... دیگر وسایل نظامی مثل کلاه آهنی، نارنجک، مین و... سعی کرده بودند فضایی درست کنند با حال و هوای جبهه. اتفاقا همه با دیدن این طرح ابتکاری خوشحال شدند، عید بود دیگر.
تا جایی که یادم میآید موقع تحویل سال، بعد از نماز ظهر و عصر بود. نماز جماعت خواندیم و بعد هم دعای تحویل سال؛ یا مقلب القلوب و الابصار، يا مدبر الليل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال...
همه با جان و دل دعا میخواندند و از خداوند متعال میخواستیم گناهانمان را عفو کند سلامتی امام خمینی (ره)، پیروزی رزمندگان اسلام، نابودی دشمنان اسلام و...
یکی از روحانیون مجلس سخنرانی کرد و بعد هم بچهها رفتند به چادرهایشان. منطقه دشت عباس محدوده استقرار لشکر عاشورا در آن روز شاهد دید و بازدید رزمندهها از همدیگر بود. به دیدن دوستانشان از این گردان به آن گردان، از این واحد به آن واحد، از این چادر به آن چادر و... هوای بهاری جنوب بسیار دلچسب و فرحانگیز بود.
منبع: کتاب «پابهپای یاران» اثر «رضا قلیزاده علیار»
انتهای پیام/