نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

فرم

به مناسبت ایام الله دهه فجر معاونت فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان آذربایجان شرقی برگزار می‌کند:

مسابقه کتابخوانی «حماسه یاسین»

نام و نام خانوادگی:
کد ملی:
شماره تلفن:
استان:
نسبت ایثارگری
دارم
ندارم
1-نماز جماعت و کلاس اخلاق بعد از صبحانه با ................ بود.:
2-کار طاقت فرسای آموزش غواصی دیگر رمقی برای کسی باقی نمی گذاشت. واقعاً شب هایی که قرار نبود برای تمرین به کارون برویم از خستگی بیهوش می شدم. اما بازهم بچه ها این شبها را غنیمت می شمردند و ...... می پرداختند.:
3- هر شب قبل از خواب خواندن ........................... در هر اتاق به طور مجزا برگزار می شد.:
4- آب کارون بعضی اوقات خیلی خطرناک می شد و به قول بچه ها دو جریانه می شد یعنی ...............................:
5-منطقۀ عملیاتی لشکر 21، جزایر ماهی و ام الطویل در عمق ................. اروندرود از خط خودی بود. :
6-اول..... رفت بیرون تا از کانالی که بچه های مهندسی رزمی کشیده بودند و تا اروندرود سه کیلومتر راه بود، عبور کنند. :
7-ناگهان آن خط کاملاً خاموش به یک بمب سراسری تبدیل شد و گلوله های .................... بر سر بچه ها ریخت.:
8-صحنۀ شهادت بچه های گروهان قهار بسیار .................. بود. یکی یکی با ناله ای خفیف به زیر آب می رفتند. :
9-هنوز سر امیر کاملاً از تونل خارج نشده بود که یک تیر قنّاصه درست خورد توی ...... . یک آخ کوتاه، جلو چشم ما پر زد به ملکوت. :
10-یک دفعه تیری خورد به سر مسعود، صدای شکستن جمجه اش را شنیدم. در حالی که چشمهایش به چشمهای من دوخته بود به زیر آب رفت. نگاه آخرش بد جوری دلم را سوزاند. درست همانطوری که دوست داشت ..................:
11- یک کلاه عراقی برای حفاظ به سرم گذاشته بودم و یادم رفته بود آن را بردارم. یکدفعه دیدم ................. پرید و مرا به تیربار بست!:
12-حالا هر کدام از ما باید کار ................ را انجام می داد. جعبه های نارنجک و خشابهای تیر و تیر بار و گلوله های آرپی جی را منظم کنار خود قرار داده بودیم.:
13- از فاطمه زهرا (س) کمک خواستم. نفر دوم و سوم و چهارم گروه هم به شهادت رسیدند. از دسته هجده نفری، ...... به شهادت رسیده بودند.:
14-حالا ما سه نفر بودیم و به قول قرآن که هر نفر ما، ..... .... دشمن را حریف است، می توانستیم این ده نفر بعثی را بفرستیم هوا.:
15-یکی از بچه ها گفت: ........ تیر خورد! با تعجب داد زدم: کجاست؟ گفت: ده متر پایین تر. رفتم پیدایش کردم. تیر به گلویش خورده بود و داشت خرخر می کرد. سرش را روی زانویم گذاشتم و خون از چشمها و دماغش پاک کردم. پلکهایش به آرامی باز شد، به من نگاهی کرد و چشمهایش را بست. یاد آن شبی افتادم که مرا به پشت خاکریزهای گردان، محل قبرهای کنده شده، راهنمایی کرد. هنوز صدای گرم و شوخش توی گوشم بود: عجله نکن پسره شیطون! :
16- جلو را نگاه کردم . دیدم یک عراقی به زانو نشسته، با آرپی جی به سمت من نشانه رفته و آماده شلیک است. سریع گفتم .................... . سر اسلحه را بدون نشانه گیری طرفش گرفتم و یک تیر زدم. از آنجا که «الله رمی» بود، تیر خورد به صورتش و در حالی که با صورت به زمین می خورد، گلوله آرپی جی اش با سر به زمین خورد و منفجر شد.:
17-ساعت سه بامداد بود. عراقی ها داشتند برای یک پاتک همه جانبه سازماندهی می کردند. من و ...... دویدیم که برویم نوار تیربار بیاوریم. ناگهان صدای چاشنی نارنجکی که در کانال افتاد، ما را به خود آورد. درست بین من و حمزه و دو نفر دیگر از بچه ها. حمزه بدون معطلی خودش را انداخت روی نارنجک. ما هم با حیرت خوابیدیم. چند لحظه بعد نارنجک منفجر شد.:
18-دویدم تا به ....... رسیدم. خونسرد بود و با بیسیم صحبت می کرد. انگار در خانه شان پای بخاری دارد تلفنی حرف می زند! گفتم: برادر علی، سمت چپ خیلی شلوغه، چند تا کمکی بدید. آرام گفت: نداریم، برو! داد زدم: عراقی ها زیادند. نمی تونیم مقاومت کنیم. با خونسردی گفت: خب، بکشیدشون! با تعجب گفتم: ... نه بابا ! خوب شد گفتی! در حالی که می خندید، گفت: برو و به همه همین را که گفتم بگو! برگشتم و جریان را گفتم. همه خنده شان گرفت و سرحال نشستیم منتظر.:
19- خشاب تیربارم تمام شد. داد زدم: ....... ، خشاب! چند بار داد زدم؛ امام جوابی نیامد. برگشتم ببینم چه خبر است که جنازۀ ............ را با سر قطع شده در مقابل دیدم. از رگهای گردنش خون فواره می زد. داد زدم: دلبریان، یکی را بفرست. ............ شهید شد.:
20- جملۀ « خدایا! به حق شهدایی که با هم نان و نمک خورده ایم، به حق شهدایی که خون هایمان با هم مخلوط شد، به حق شهدایی که دستهایشان در دستان ما بی رمق شد، ما را در ادامۀ راه شهدا موفق و پیروز بدار » در کدام صفحه کتاب آمده است؟: