قسمت دوم خاطرات شهید «عسکری رضاکاظمی»
همرزمان شهید نقل میکنند: «گفت: بچهها! چند تا وصیت دارم، خواهش میکنم خوب گوش کنین. وقتی همه ساکت شدند، ادامه داد: اگه شهید شدم من رو توی آمبولانس نگذارین، چون آمبولانس من رو میگیره و حالم بد میشه. در ضمن اگه شهید شدم من رو با آب سرد نشویید که سرما میخورم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵
برشی از کتاب «سه ماه رویایی»
همرزم شهید «کاظم عاملو» نقل میکند: «تسبیحات حضرت زهرا را همیشه و با دقت بعد از نماز میگفت. در نماز جوری غرق میشد که غیر قابل وصف بود. اصلاً عرفانیترین حالاتش را در نماز میشد دید. خیلی جدی با خضوع و خشوع وصف ناشدنی وارد نماز میشد.»
کد خبر: ۵۶۳۸۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵
قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
همرزم شهید «سید محمد موسوی» نقل میکند: «شبی متوجه میشود که امام عصر(عج) در جلسه فردا شب حضور مییابند؛ مجلس دعا برگزار شد. میگفت: دعای آنشب جلوه دیگری داشت. همچنان منتظر بودم تا آنکه به نام مقدس امام حسن عسکری(ع) رسیدیم.»
کد خبر: ۵۶۳۶۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳
قسمت دوم خاطرات شهید «عابدین جعفری»
برادرزاده شهید «عابدین جعفری» نقل میکند: «مردم آمده بودند. اگر بگویم تمامی اهل روستا زیاد نگفتم، اما نه به استقبال ما که برای بدرقه عابدین. تشییع جنازهاش به یاد ماندنی است. اولین شهید روستایمان شد. شهادتش خیلیها را متحوّل کرد و دیدشان را نسبت به نظام عوض نمود.»
کد خبر: ۵۶۳۵۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
قسمت نخست خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
فرنزد شهید «سید محمد موسوی» نقل میکند: «کباب را لقمه میکرد و در دهانم میگذاشت؛ گاهی هم مرا میبوسید. مادرم گفت: اینقدر زهرا را لوس نکن، چون وقتی شما نیستید بهانه میگیرد. پدرم گفت: لوسش نمیکنم، میخواهم برای آخرینبار خندههای شیرین دخترم را ببینم!»
کد خبر: ۵۶۳۵۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۱
قسمت نخست خاطرات شهید «عابدین جعفری»
همسر برادر شهید «عابدین جعفری» نقل میکند: «ازش مصاحبه تلویزیونی گرفته بودند به عنوان مجروح انقلاب و دست آخر پرسیده بودند چه آرزویی دارد. گفته بود: فقط از خدا میخوام این قدر به من عمر بده تا پیروزی کامل انقلاب رو ببینم.»
کد خبر: ۵۶۳۳۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸
شهید انقلاب
شهید سیدحسین سید قالیچی 2 فروردین 1329 در شهرستان تبریز به دنیا آمد. سرانجام 22 بهمن 1357 هنگام تظاهرات علیه رژیم منحوس پهلوی و تسخیر پادگان عشرت آباد به شهادت رسید. نوید شاهد یزد خاطره ای از همسر گرامی این شهید والامقام را منتشر میکند.
کد خبر: ۵۶۳۳۳۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن ممتازی»
همسر برادر شهید «حسن ممتازی» نقل میکند: «ردپای خوبیهایش هنوز در زندگی من، همسر و فرزندانم باقیمانده است؛ در سفره ساده و پربرکتمان، در مراسم عزاداری و سوگواری مولایمان حسین(ع) و در زمزمههای عاشوراییاش و در دعای خیر اهالی محلهمان.»
کد خبر: ۵۶۳۳۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸
خواهر شهید «قربان عبادی» نقل میکند: «میگفت: خواهرم! دلم میخواد وقتی فریبا میآد دامغان، مثل تو باحجاب باشد و خوب روی نماز و انجام دستورهای دینیاش کمکش کنی!»
کد خبر: ۵۶۳۱۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۷
همسر شهید «داود باقرزاده» نقل میکند: «داود به سرعت وارد خانه شد. ساکش را انداخت و گفت: امام(ره) دستور داده هرکسی کارت پایان خدمت داره بره اسلحهخانه اسلحه بگیره. باید برم پادگان جی. رفت و توسط عوامل رژیم شاهنشاهی به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۶۳۰۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۴
دوست شهید «محمد خابوری» نقل میکند: «همسر محمد گفت: هرچیز که برای آدم مهم باشه، یادش میمونه. از لحظهای که میرفتن و برمیگشتن، لحظهها رو میشمردم. خودم رو در ثواب این کار شریک میدونستم.»
کد خبر: ۵۶۲۹۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۱
مادر شهید «محمدعلی طوسی» نقل میکند: «در همین حال دیدم کسی دارد قبر امام(ره) را وسط اتاق میکَند. کنار تابوت امام نشستم و سرم را نزدیک صورت امام(ره) بردم و خواستهام را درگوشی به امام(ره) گفتم: آقا! اگر بچههای من رو دیدی بهشون بگو که مادرتون دلش براتون تنگ شده و میخواد شما رو ببینه!»
کد خبر: ۵۶۲۸۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۹
مادر شهید «محمدرضا بینائیان» نقل میکند: «گفت: ننه! کجا بودی؟ گفتم: رفتم روضه. پرسید: روضهخوان برای مظلومیت امام حسین(ع) در کربلا چیزی نگفت؟ پیش خودت نگفتی: کاش ما هم کربلا بودیم و امام رو یاری میکردیم؟ خُب چه فرقی میکنه، اون زمان امام حسین (ع) بود و الآن هم زمان نائبشه!»
کد خبر: ۵۶۲۸۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۸
مادر شهید «اسماعیل جلالی» نقل میکند: «گفت: مامان! به نظرت من لیاقت شهیدشدن رو دارم؟ اصلاً خدا منو دوست داره؟ آخه خیلی از دوستام شهیدشدن.»
مانده بودم به او چه جوابی بدهم که دوباره گفت: «مامان! از این که موهام روز به روز سفیدتر میشه و هنوز موندم خجالت میکشم.»
کد خبر: ۵۶۲۴۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۳۰
قسمت نخست خاطرات شهید «سیاوش پازوکی»
همرزم شهید «سیاوش پازوکی» نقل میکند: «داشتیم بعد از مرخصی دوم به جبهه میرفتیم. نزدیک دزفول که رسیدیم، سیاوش گفت: نعمت! من دیگه برنمیگردم و شهید میشم. گفتم: از کجا متوجه شدی؟ گفت: چند تا از شهدای ساروزن رو توی خواب دیدم. به من گفتن تو حتماً به جمع ما مییای.»
کد خبر: ۵۶۲۴۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۳۰
قسمت سوم خاطرات شهید «مصطفی بخشیغلامی»
همرزم شهید «مصطفی بخشیغلامی» نقل میکند: «نگاهش کردم و گفتم: مصطفیجان! تنها پرواز نکنی؟ گفت: دستت رو بده تا با هم پرواز کنیم. دستش را گرفتم. نگاهی به من کرد و شهادتین را گفت و شهید شد.»
کد خبر: ۵۶۲۴۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۷
پدر شهید «موسی بیکمحمدی» نقل میکند: «پسرم میگفت: زندگی توی جبهه خیلی شیرینه! اونجا همه نسبت به هم مهربانن. همه به فکر خدا و به یاد او هستند. در هر کاری توکل به خدا دارند.»
کد خبر: ۵۶۲۳۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۶
همسر شهید «شعبان بینائیان» نقل میکند: «دوباره قصد رفتن داشت. مخالفت کردم و گفتم: هرچه مال و اموال داری ببخش، ولی جبهه نرو! گفت: چرا این قدر مخالفت میکنی؟ من باید برم! گفتم: چون میدونم که تو آدم پاکی هستی؛ اگه بری شهید میشی!»
کد خبر: ۵۶۲۳۲۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۵
برادر شهید «احمد بینائیان» نقل میکند: «امام(ره) در سال ۱۳۴۲ فرمودند: فرزندان من هنوز در گهوارهها هستند و دارند شیر میخورند و یک روز در مقابل این ستیزه جوییهای آنان میستیزند! احمد نیز مانند همه رزمندگان دیگر که بعد از بیست و پنج سال در اوج انقلاب به سن بلوغ رسیدند، عازم جبههها شد.»
کد خبر: ۵۶۲۲۸۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴
قسمت دوم خاطرات شهید «مصطفی بخشیغلامی»
همرزم شهید «مصطفی بخشیغلامی» نقل میکند: «گفتم: مصطفی! کجا؟ گفت: باید برم. نگاه به ساعت کردم. سر ساعت بلند شده بود. گفتم: حالا یک دقیقه اینور و اونور بشه به جایی خوره. گفت: ما برای دقیقهدقیقه بچهها مسئولیم.»
کد خبر: ۵۶۲۲۵۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۴