«بیست روزی بود که از احمد خبری نبود و از این همه دوری او به ستوه آمده و حسابی عصبانی بودم و حسابی عصبانی بودم. بچهها را به مادرم سپردم. چادر را سر کردم و راه افتادم به سمت سپاه شهر صنعتی. نه شهر صنعتی رفته بودم و نه میدانستم سپاه در کجای شهر صنعتی قرار دارد. از خیابان ولیعصر مینیبوس سوار شدم و پرسان پرسان خودم را به سپاه رساندم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «احمدعلی طاهرخانی» است که تقدیم حضورتان میشود.