"حسین عزیزی" آزاده کرمانشاهی، می گوید: « وسایلمان را جمع کردیم و راهی شدیم. بیرون اردوگاه اتوبوسها منتظر بودند تا ما سوار شویم. باورمان نمیشد که این قدمها به سمت ایران میرود. سوار شدیم و اتوبوس حرکت کرد. کسی نگران تهدید و کتک عراقیها نبود. همه میتوانستیم به راحتی با بغل دستیمان صحبت کنیم و یا بیرون را نگاه کنیم.»