امام خمینی(ره)، احیاگر اسلام ناب محمدی در عصر حاضر بود
به مناسبت سالگرد ارتحال امام خمینی کبیر (ره)، و قیام خونین ۱۵ خرداد و در پی شهادت جانسوز رئیس جمهور و هیئت همراهشان، نوید شاهد آذربایجان شرقی، به سراغ یکی از جانبازان سرافراز و پرافتخار این خطّه از مرزو بوم ایران زمین دکتر «سیدجعفر حسینی» رفته تا پای صحبتهای او بنشیند که در ادامه تقدیم حضور علاقهمندان میشود.
مهمان چهارشنبه آخر سال
حسینی ابتدای صحبتهایش را با معرفی خودش شروع میکند: با نام خدا، بنده کمترین سید جعفر حسینی هستم، فرزند مرحوم میرعزیز و سیده فاطمه خانم. مادرم میگوید وقتی داشته از بازار چهارشنبه آخر سال برمی گشته، درد زایمانش شروع شد و همان روز، من را در خانه خودمان در تبریز به دنیا آورده است. من متولد اواخر اسفند سال ۱۳۴۷ هستم. اما در شناسنامه ام ۱۳۴۸/۱/۱ نوشته شده است. سه خواهر و سه برادریم، فرزند سوم خانواده ام. در آذرماه سال ۱۳۷۱ ازدواج کردم و حاصل آن یک پسر و یک دختر است. پسرم دانشجوی ارشد حقوق و دخترم دانشجوی دکتری دارو سازی است. بنده حقیر؛ لیسانس حقوق قضایی؛ ارشد حقوق بین الملل و دانش آموخته دکتری رشته فقه و حقوق هستم. در حال حاضر بعنوان مدرس دروس تخصصی حقوق دانشگاه آزاد اسلامی تبریز؛ مرند و همچنین در کسوت وکالت دادگستری در خدمت خلق خدا هستم. بحمدلله از سال ۹۴ بخشی از فعالیت روزانه من صرف ادبیات پایداری و جمعآوری و ثبت و ضبط فداکاریها و ایثارگریهای شهدا و رزمندگان بی ادعا اسلام در دوران دفاع مقدس میشود. در این راستا دو کتاب: ۱. دریادلان خط شکن توسط انتشارات غواص ۲. میهمانان ام الرصاص توسط انتشارات سوره مهر به زیور طبع مزین شد. (این کتاب عنوان شایسته تقدیر در چهارمین کتاب سال آذربایجانشرقی را بدست آورد). چند کتاب هم در دست اقدام میباشد. همچنین در زمینه واقعیتهای دفاع مقدس چندین مقاله علمی و پژوهشی هم به چاب رسیده از جمله: ۱. واکاوی عملیات کربلای چهار، علل شکست و نتایج آن ۲. دفاع مشروع یا نقض حقوق بین الملل در ترور سردار سلیمانی ۳. بررسی جنایت نسل کشی با مطالعه موردی جنایات انجام یافته در سردشت و حلبچه. امیدوارم این تلاشها مورد قبول دوستان شهید و ذخیره آخرتم باشد.
استقلال و آزادی و اقتدارمان را مدیون شهدا هستیم
او در مقام تشکر از شهدا اضافه کرد: ما هر چه داریم به برکت خون شهدای گلگون کفن و فداکاریهای خانواده شهدا و ایثارگریهای رزمندگان و جانبازان بی ادعا میباشد. حیاتمان؛ عزت و شرفمان؛ استقلال و آزادیمان و اقتدارمان را مدیون آنها هستیم. شهدا سَر دادند تا ما سربلند باشیم. جان دادند تا ما در امنیت باشیم. تلاشمان در این جهت است که با عنایات الهی شرمندهی شهدا نباشیم.
غواصان بی پناه؛ عین ماهی درون آب به خود میپیچیدند
وی از جبهه و اعزامش میگوید: وقتی دشمن به خانه و کاشانه و وطن اسلامی تجاوز کند، جهاد بر هر مرد و زنی واجب میشود. من هم احساس کردم باید در مقابل دشمن از خدا بیخبر ایستاد. به خاطر صغر سن اجازه نمیدادند اعزام بشوم. بالاخره پس از تلاشهای فراوان؛ سال ۱۳۶۵ حضور در جمع مردان مرد روزگار نصیبم شد و راهی شدم.
در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه، گردان غواصی ما (گردان حضرت ولیعصر) قرار بود به پاسگاه کوت سواری و سیل بند جنوبی و گردان غواصی حبیب بن مظاهر، به سمت شمال پاسگاه کوت سواری حمله بکنیم و خط اول عراقیها را برای آمدن نیروهای موج دوم آماده نماییم. شب پنجشنبه نوزدهم دیماه ۱۳۶۵، لحظه موعود فرا رسید. وضو گرفتیم و لباسهای غواصی را تنمان کردیم و با خواندن آیه «و جعلنا من بین ایدیهم سدا و من خلفهم سدا و فاغشیناهم فهم لا یبصرون» پشت سر نیروی اطلاعاتیمان خیلی آرام و آهسته به صورت شتری حرکت کردیم؛ مواظب بودیم که موقع قدم برداشتن موجی در آب ایجاد نشود. ما پس از ساعتی حرکت سخت و نفس گیر؛ مسافت دو کیلومتری دریاچه مصنوعی خط خود تا خط دشمن را طی کرده و با گذر از کنار سنگرهای کمین دشمن در داخل آب؛ خودمان را رسانده بودیم به پشت موانع وسیع؛ بیشمار و در هم پیجیده بعثیها! انبوهی از سیمهای خاردار حلقوی چند لایه؛ میلگردهای خورشیدی به هم فشرده؛ میدانهای مین و تلههای انفجاری؛ بشکههای فوگاز و ... پیش پایمان بود. سرباز عراقی در بالای سنگر و پست تیربار داشت داخل آب را نگاه میکرد و ما همچنان «و جلعلنا ...» ورد زبانمان! در پشت خط دشمن و در آن شرایط سخت؛ تنها یاد خدا بود که میتوانست آراممان کند. تخریبچیها با نهایت آرامش و دقت کامل؛ شروع کردند به گشودن معبر. اولین حلقه سیم خاردارها را بریدند. بعد مشغول خنثی سازی مینها شدند. ۲۵متری تا ساحل دشمن فاصله داشتیم که صدای تیراندازی و درگیری در محور دیگر گردان ما سکوت را شکست! دشمن متوجه غواصان گروهان دو در سمت چپ ما شده بود و آنها زیر آتش گرفته بود. در این لحظه؛ ناگهان شلیک چند منور پشت سرهم در محور ما؛ همه جا را روشن کرد. بعثیها متوجه حضور ما در داخل معبر شده بودند. همه سلاح هایشان را روی معبر و مسیر حرکت ستون ما متمرکز کردند. باران گلوله سر ما باریدن گرفته بود. عراقیها دیوانه وار با هرچه دستشان بود شلیک میکردند. منورهای دیگری زده شد و من در زیر نور زرد و قرمز منورها؛ دیدم که گلولهها چطور دارد به سر و صورت و سینه بچهها اصابت میکند. غواصان بی پناه؛ عین ماهی درون آب به خود میپیچیدند و جان میدادند. پیکر شهدا در میان سیمهای خاردار و میلگردهای خورشیدی گیر میکرد و روی آب شناور میشد. بچهها داشتند لت و پار میشدند. از چپ و راست گلوله بود که به سمت ما میآمد. خیلیها زخمهای کاری برداشته بودند و به خود میپیچیدند. تنها و بی کس شده بودم. صحنههای دل خراشی بود. با چند همرزم دیگر که هنوز زنده بودند؛ به هر جان کندنی بود؛ از روی سیمهای خاردار و میدانهای مین؛ خودمان را رساندیم بالای سدِّ دشمن؛ سیمهای خاردار و خورشیدی ها؛ دست و پا و صورت اکثر غواصان را زخمی و خون آلود کرده بود. وارد کانالها شدیم و به جنگ تن به تن با دشمن پرداختیم. سربازان بعثی خیلی مقاومت میکردند. بچهها جانانه میجنگیدند و دمار از روزگار عراقیها درمی آوردند. قدم به قدم جلو میرفتیم و سنگرها و استحکامات خط اول بعثیها را یکی پس از دیگری پاکسازی میکردیم. در کانال نزدیک پاسگاه کوت سواری به عراقیها میجنگیم که گلوله خمپارهای درست در یک متری جلوی صورت من روی کانال به زمین خورد و منفجر شد. یک دفعه آتش زرد و سرخ سهمگینی را مقابل صورتم احساس کردم. چشم هایم بسته شد و من به پشت افتادم زمین. همه جا در تاریکی فرو رفته بود. هیچ صدایی نمیشنیدم. گویی به آرامش ابدی رسیده بودم. فکر میکردم مرده ام؛ اما زهی خیال باطل! لحظاتی بعد؛ درد شدیدی روی صورتم احساس کردم. دستم را به صورتم کشیدم تا شاید قدری از عذاب بیفتد که مایع گرمی زیر دستم احساس کردم. چند تکه گوشت هم از صورتم آویزان شده بود! به زحمت چشم هایم را باز کردم؛ خبری از شهادت نبود! ترکش خمپاره؛ صورت و بینی و لب و دندانهایم را درب و داغان کرده بود. تمام صورتم غرق در خون شده بود؛ همه جا را به رنگ خون میدیدم. انگار فیلتر سرخ رنگی جلوی چشمانم گرفته بودند. بحمدلله از دوران دفاع مقدس یادگارهایی به تن دارم؛ و مفتخر به ۳۰ درصد درجه جانبازی هستم.
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله!
سیدجعفر خاطرهای شیرین از روزگار عاشقی میگوید: آذرماه سال ۶۵ بود. در منطقه قجریه در خوزستان؛ دوره آموزشهای سخت و طاقت فرسای غواصی را طی میکردیم. در هر شبانه روز، سیزده چهارده ساعت داخل کارون بودیم. آب که عن قریب بود یخ بزند. پنج شش ساعت تمرین میکردیم و برای ساعاتی میآمدیم بیرون. تحمل این تمرینها راحت نبود؛ اما بچهها برای انجام تکلیف و دفاع از دین و ناموس و وطن خود، همه این مشکلات و سختیها را مردانه به جان میخریدند و لب به شکایت نمیگشودند. صبح یکی از روزهای آخر آذرماه، دسته غواصی ما آماده ورود به کارون شد. اول صبح بود و هوا سردتر از دیروز. آن قدر سرد که نمیشد حتی داخل آب پناه گرفت! مربیها از نیروها میخواستند برای شروع تمرین وارد آب شوند؛ ولی کسی جرئت این کار را نداشت. آب کارون، مثل یخ بود. با این همه کسی هم نمیخواست بپذیرد که کم آورده و کوتاه آمده است! ما در این فکر بودیم برویم توی آب یا نه، که اخد آقازاده نیم خیز کرد به سمت آب. همه داشتیم نگاهش میکردیم که یکهو داد زد: «هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله!» این را گفت و در یک چشم برهم زدنی وارد آب شد. نگاهش که میکردی از به هم خوردن دندانهایش میفهمیدی که چه جنگی میکند با سرمای آب، اما با همان حال داد میزد که «بچه ها! بیایید آب ولرم است!» کار احد باعث شد ما هم وارد شویم. (چند روز پس از این قضیه؛ احد آقازاده در عملیات کربلای چهار، کربلایی شد)
احیاگر اسلام ناب محمدی
وی صحبتهایش را اینگونه ادامه داد: امام خمینی (ره) به عنوان یک مجتهد جامع الشرایط، آشنا به امور زمان، روشنفکر و به واقع احیاگر اسلام ناب محمدی در عصر حاضر بود. آن حضرت، با رهبری پیامبر گونه خود و با وحدت و همراهی بی نظیر آحاد مردم؛ نظام سیاسی جدیدی در ایران تشکیل داد و شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی را سر داد. نظام جمهوری اسلامی ایران خواب ابرقدرتهای مستکبر عالم را آشفته کرد. بنده از نزدیک نادیده عاشقش بودم.
تاجرمابانه با خدا معامله کردند
و در رابطه با وقایای اخیر افزود: از شنیدن خبر ناگوار حادثه بالگرد رئیس جمهور و همراهانشان خیلی متاثر شدم. دومین شخصیت کشور از دستمان رفته بود. سید محرومان، امام جمعه محبوب شهرمان، وزیر خارجه انقلابی مان، استاندار جوان و پرتلاش مان و بقیه شهدای این حادثه ناگوار قفس تن را شکسته بودند. واقعا دلمان سوخت اما این حادثه ناگوار به فضل الهی موجب انسجام آحاد ملت شد. همه آمدند و شد آنچه شد!
رییسی مثل شهید بهشتی مظلوم بود و چون اخلاص داشت با شهادتش خدا به او عزت داد و از مظلومیت درآمد. آیت الله آل هاشم محبوب قلبها بود و با شهادتش عزت ابدی یافت. دکتر عبدالهیان وزیر دیپلماسی و میدان بود و با شهادتش به دیدار سردار دلها رفت. استاندار جوان و پرتلاش مان با شهادتش به جوانان وطن آبرو داد. بقیه شهدای پرواز اردیبهشت هم قفس تن را شکستند و تاجرمابانه با خدا معامله کردند. خوشا به سعادت شان.
انتهای پیام/