کتاب گویای «زخمها» خاطرات «ذکراللّه کشاورز افشار» یکی از فرماندهان دلاور و شجاع خطهی غرب کشور را روایت میکند که به کوشش پایگاه کتاب گویای ایرانصدا شنیدنی شد.
به گزارش نوید شاهد؛ کتاب گویای «زخمها» براساس خاطرات «ذکراللّه کشاورز افشار» به نویسندگی «مهری صادقی» از سوی انتشارات شاهد منتشر و در پایگاه کتاب گویای ایرانصدا، در قالب کتاب گویا، تولید شده است.
این کتاب بخشهایی از زندگی یکی دیگر از فرماندهان شجاع دفاع مقدّس را روایت میکند. روایتی ساده و دلنشین همراه با فراز و فرودهایی که در طول داستان اتفاق میافتد، کتاب را جذابتر میکند. این کتاب با روایت زندگی راوی از روستای محل سکونتشان شروع شده و با خاطرات وی از دوران دفاع مقدس پایان مییابد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«سال ۱۳۳۲ در روستای عباسآباد طارمسفلی، از توابع شهرستان لوشان استان قزوین به دنیا آمدم. از خاطرات کودکی جز کار روی زمین کشاورزی برای اربابان ستمکار روستا، چیزی در ذهنم نیست. پدرم مجبور بود برای امرار معاش خانوادهٔ پرجمعیت ششنفره ما. شبانهروز عرق بریزد تا بتواند محصول بیشتری برداشت کند و بعد از کسر چهار قسمت محصول توسط اربابان، تهماندهای برای گذران زندگیمان بهدست بیاورد.
در دوران کودکی حسرت بازی های کودکانه در دشت سرسبز و بهشت طارمسفلی دردلم برای همیشه ماند. تابستان و بهار به جای بازی کودکانه، دوشادوش پدرم در مزرعه همراه با اعضای خانواده کار میکردیم و از نزدیک شاهد عرق جبین و تلاش شبانهروزی او بودیم. با اینهمه حاصل زحمات ما چیزی جز زندگی بخور و نمیر نبود.
تابستان و پاییز که میگذشت، کمکم زمستان با کولهباری از سوز و سرما از راه میرسید و بارش برف چند روزی ما را خانهنشین میکرد. خاطره کرسی گرم خانه، همراه با شیرینی قصههای آن دوران، هنوز در ذهنم باقی است. بهمحض پایان برف با خوشحالی وصفناپذیری با دوستان سرسرهبازی میکردیم و بعد از چند ساعت با سر و وضع خیس به خانه برمیگشتیم، زیر کرسی میخزیدیم و خود را خشک میکردیم.
یک روز با بچههای روستا مشغول بازی بودم که متوجه شدم مردهای روستا زیر اشعهٔ کمرنگ خورشید، دور داییام حلقه زدهاند. جلو رفتم، ایشان داشت از فواید یادگیری قرآن و سواد خواندن و نوشتن صحبت میکرد. آن زمان به فردی که در مکتب درس میداد، میرزا میگفتند. دایی من میرزای روستا بود.
دایی در ازای آموزش هر نفر ۱۰ تومان میگرفت قرار شد میرزا با دریافت ۸ تومان به بچههای روستا قرآن و دروس دیگر را آموزش دهد. با شنیدن حرفهای دایی در پوست خود نمیگنجیدم. از فکر اینکه قرار است به مکتب بروم تا قرآن و دروس دیگر را یاد بگیرم، بسیار خوشحال بودم. دواندوان به خانه آمدم. به محض دیدن مادر فریاد زدم: «مادر، مادر، میرم مکتب، میرم مکتب!»
بیآنکه نفسی بگیرم، قضیه را با آب وتاب برای مادرم تعریف کردم و از علاقه و اشتیاق خودم به یادگیری قرآن و دروس دیگر گفتم.
چهرهٔ مادرم گرفت و درهم رفت. قطره اشکی روی گونهاش لغزید و گفت: «ذکرالله جان، خودت میببینی با چه مشقتی روی زمین مردم کار میکنیم تا از پس خرج و مخارج زندگی بربیاییم. آخرش هم هشتمون گروِ نهمونه. هشت تومان رو ما به یه زخمی میزنیم. رفتن به مکتب رو فراموش کن. تازه تو تنها نیستی، خواهر و برادرات هم هستند.»
دلم از حرفهای مادرم به درد آمد: «مکتب را فراموش کن!»
چطور میتوانستم فکر رفتن به مکتب و یادگیری را از ذهنم بیرون کنم؟ سرم را پایین انداختم و بدون اعتراضی از مادر دور شدم. خودم را به کرسی رساندم و زیر لحاف کرسی تا میتوانستم بیصدا گریه کردم.
هر چقدر تلاش میکردم تا ثانیهای از فکر مکتب و درس بیرون بیایم، بیفایده بود. حتی در خواب دایی و بچههای روستا را در حال یادگیری میدیدم و با گریه و التماس میخواستم که به کلاس بروم. منتها مانع رفتنم میشدند.»
بخش اول: مقدمه
Video Player is loading.
Current Time 0:00
/
Duration 0:00
Loaded: 0%
0:00
Progress: 0%
Stream Type LIVE
Remaining Time -0:00
1x
Chapters
descriptions off, selected
captions settings, opens captions settings dialog
captions off, selected
This is a modal window.
The media could not be loaded, either because the server or network failed or because the format is not supported.
Beginning of dialog window. Escape will cancel and close the window.
جانباز «جعفر جلیلی تازه کند جنیزه» در بیان خاطرات خود میگوید: «بیشترین آسیب و جراحت را خودم دیدم و نمی گذاشتم سربازانم آسیب ببینند چون تجربه کافی نداشتند و من تلاش میکردم زخمی نشوند...»
شهید «علیاصغر کریمی» در سال ۱۳۹۵ به دست داعش به شهادت رسید و بدنش ارباً اربا شد و هر تکه از بدن او را که پیدا کردهاند در جایی به خاک سپردهاند. او حالا سه مزار دارد.
مادر گرانقدر شهید «مهدی عصارزاده» در مصاحبهای بیان میکند فرزندش عاشق روزهداری و افطارش شیر و آب هویج بود. شما را به تماشای قسمتی از فیلم این مصاحبه دعوت میکنیم.
جانباز «حسین کریمی» در بیان خاطرات خود میگوید: «به خوبی به یاد دارم صدام به فرمانده ما آذرفر در بیسیم گفت: تو همدوره من در انگلیس بودی، به نیروهای عراقی بپیوند ...»
حافظ کل قرآن و فرزند جانباز مازندرانی از شهرستان بابلسر «مجتبی محسنی» گفت: در آغاز ماه مبارک رمضان، به همه توصیه میکنم از قرآن فاصله نگیرند، خداوند هم به قرائت روزانه توصیه میکند که این خواندن باید با...
آیتالله حاج غلامعلی نعیمآبادی نقل میکند: «رفتار شهید شاهچراغ نمونه عالی رفتار انسانی، متواضعانه و فروتنانه بود و مبتنی بر آنچه در آیات و روایات دینی ما آمده است، وی بیتردید از امیدهای نه تنها استان...
شهید «عیسی سیاهی» از شهدای دانش آموز جنگ تحمیلی است که عشق به دفاع از وطن باعث شد وی کلاس درس را رها کرده و به عنوان بسیجی راهی جبهه شود. مادر گرانقدر شهید میگوید: پسرم «عیسی» همیشه با صدای بلند در مدرسه...
مادر شهید «سید حسن شاهچراغ» نقل میکند: «او از همان دوران طفولیت در مراسم عزاداری آقا امام حسین(ع) حضور فعال داشت و یکی از خادمین اباعبدالله(ع) بود. عشق به امام حسین(ع)، وجودش را پر کرده بود.»
جانباز «جمشید آقازاده» در بیان خاطرات خود میگوید: «در گردنه کوه از هر طرف در کمین نیروهای دموکرات و کوموله بودیم و پیشنهاد دادم عملیات گریز و فرار را انجام دهیم وگرنه اسیر خواهیم شد...»
نوید شاهد مازندران، کلیپی از تصاویر «خمپاره میاومد، ترکش هاش پخش میشد و سهم هر کس رو خدا مشخص کرده بود، یکی به پهلوش میخورد، یکی به گلوش میخورد، یکی به چشمش» را منتشر کرده است که شما را به دیدن این...
مادر شهید «علیرضا بخش علی نژاد» میگوید: پسرم نذر امام رضا (ع) بود، چون بچه اولم را که به دنیا آوردم فوت کرد، بعد از آن پسرم علیرضا به دنیا آمد. گفتم این سالم برای ما بماند، بزرگ که شد ببرمش به پاپوس امام...
جانباز «حسن نیک اخلاق» در بیان خاطرات خود میگوید: «دستم را دراز کردم که پایم را لمس کنم، دیدم نیست و از هوش رفتم و با فریادها و نالههای همسرم در بیمارستان به هوش آمدم که چطور به این روز افتادی ...»
نوید شاهد مازندران، کلیپی از تصاویر جلسات عملیات والفجر هشت که فرماندهان در چالهای گرد هم جمع آمدند منتشر کرده است که شما را به دیدن این کلیپ دعوت میکنیم.
پدر شهید حسین محمدخانی درباره خاطرات پسرش بیان کرد: حسین بسیار خوشرو و مهربان بود. خادم اسلام بود و همیشه لباس خدمت به تن داشت. در نهایت هم در لباس خدمت و با زبان روزه در ماه رمضان به دیدار حق شتافت.
مسابقات وزنهبرداری قهرمانی کشور ویژه جانبازان و فرزندان شاهد و ایثارگر که به میزبانی شهرستان رامسر برگزار شد، با قهرمانی تیم تهران بزرگ به پایان رسید. تیمهای کرمانشاه و ایلام نیز به ترتیب عناوین دوم...
مردان صیادی جانباز ۳۰ درصد شیمیایی از شهرستان ایوان خطاب به جوانان میگوید: جوانان ما امروز صاحب میراث امنیتی هستند که جوانان غیور دیروزی برای آنها به یادگار گذاشتند به آن توجه کنند و حافظش باشند.
جانباز «جعفر جلیلی تازه کند جنیزه» در بیان خاطرات خود میگوید: «بیشترین آسیب و جراحت را خودم دیدم و نمی گذاشتم سربازانم آسیب ببینند چون تجربه کافی نداشتند و من تلاش میکردم زخمی نشوند...»
شهید «علیاصغر کریمی» در سال ۱۳۹۵ به دست داعش به شهادت رسید و بدنش ارباً اربا شد و هر تکه از بدن او را که پیدا کردهاند در جایی به خاک سپردهاند. او حالا سه مزار دارد.
مادر گرانقدر شهید «مهدی عصارزاده» در مصاحبهای بیان میکند فرزندش عاشق روزهداری و افطارش شیر و آب هویج بود. شما را به تماشای قسمتی از فیلم این مصاحبه دعوت میکنیم.
متن تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب «دختر قالیباف» روز جمعه 23 آذرماه در محل مصلی کرج، با حضور آیت الله حسینی همدانی نماینده ولی فقیه در استان البرز رونمایی شد.
کتاب «بی نام و نشان» روایتی خواندنی از زندگی نامه شهید حجت الاسلام والمسلمین «محمد صادق صدوق» به قلم «رسول آبادیان» و به کوشش «نشر شاهد» منتشر شده است.
کتاب « مدافع بانو » زندگی نامه داستانی از شهید مدافع حرم مهدی ثامنی راد به قلم فاطمه بگزاده از سوی نشر شاهد روانه بازار نشر شد . این اثر به طور خاص به خاطرات و فداکاری ها و ایثارگری های این شهید بزگوار پرداخته است.
محمد رسول ملاحسنی نویسنده کتابهای تحسین شده هواتو دارم، یادت باشد و کاش برگردی این بار روایت یک سوژه ناب را به تصویر کشیده است. شهید مدافع حرمی که خادم رسمی حرم حضرت معصومه (س) بوده و از حرم خواهر امام رضا(ع) به دفاع از حرم عقیله بنی هاشم (س) برخاسته...
متن تقریظ رهبر معظم انقلاب اسلامی بر کتاب «دختر قالیباف» روز جمعه 23 آذرماه در محل مصلی کرج، با حضور آیت الله حسینی همدانی نماینده ولی فقیه در استان البرز رونمایی شد.