«انسان باید از سرزمینش دفاع کند اگر من از وطنم دفاع نکنم بیگانه بر ما حکومت می‌کند و شما نیز به دست اشغال گران می‌افتید من چطور غیرتم اجازه دهد که ترک خدمت کنم! من تا پیروز نشدیم بر نخواهم گشت» بخشی از خاطرات شهید «ناصری بگتــاش» از زبان برادر شهید بزرگوار است که تقدیم حضورتان می‌شود.

من تا پیروز نشدیم بر نمیگردم

به گزارش نوید شاهد  آذربایجان شرقی، شهید «علیرضا ناصری بگتــاش»، دوم اردیبهشت ۱۳۴۱، در روستای بگتاش از توابع شهرستان میاندوآب به دنیا آمد. پدرش اکبر و مادرش شــکوفه نام داشــت. تا چهارم ابتدایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیســت و سوم مهر ۱۳۶۲، در پیرانشــهر هنگام درگیری با گروه‌های ضدانقلاب براثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مدفن او در روستای بابالار تابعه شهرستان بناب قرار دارد.

برادر شهید ناصری بکتاش روایت می‌کند: برادرم علیرضاخیلی مهربان بود بامن وخواهرانمان همیشه به نرمی ومهربانی صحبت می‌کرد روز‌ها با هم در خانه فرشبافی می‌کردیم و وقتی که من خسته می‌شدم می‌گفت: «تو برو استراحت کن من خودم تنهایی ادامه میدهم.»

هرگز با کسی دعوا نکرد، احترام به بزرگتر‌ها را واجب می‌دانست و می گفت: باید به حرف بزرگتر ها گوش کرد، چون آنها با تجربه تر از ما هستند.

در سلام کردن بقیه پیشی می‌گرفت. او با علاقه درس میخواند و در خانه کمک می‌کرد. به خدمت مقدس سربازی اعزام شد. یکبار که از مرخصی آمده بود از دوستانش تعریف می‌کرد که بعضی از آنها از منطقه جنگی فرارکرده بودند! به مادرم میگفت: «انسان باید از سرزمینش دفاع کند اگر من از وطنم دفاع نکنم بیگانه بر ما حکومت می‌کند و شما نیز به دست اشغال گران می‌افتید من چطور غیرتم اجازه دهد که ترک خدمت کنم! من تا پیروز نشدیم بر نخواهم گشت.»

آخرین بار که به مرخصی آمده بود همه جای خانه را گشت تا زنجیر کوچکی که داشت را پیدا کند، اما هرچه گشت پیدا نکرد. او موقع رفتن از همه حلالیت طلبید، دست مادرم را بوسید و گفت: «مادر! برایمان دعا کن! برای من و دیگر دوستانم که الان در آنجا می‌جنگندT دعا کن تا میهن‌مان پیروز شود و خون هایمان پایمال نشود، شاید من دیگر بر نگردم. مادر! حلالم کن.» همه ما گریه کردیم و ناراحت شدیم اما او به هر نحوی ما را مجبور به خندیدن کرد تا حال و هایمان عوض شود.

بعد از گذشت دو ماه شبی به خواب مادرم آمد که جلوی در خانه‌ ایستاده و پرسیده بود : «مادر! زنجیر را پیدا کردی؟ از دیشب مسیر طولانی را آمده‌ام، خسته ام!» و مادرم در پاسخ گفته بود: «داخل بیا خانه بیا!»، ولی او در پاسخ به مادر گفته بود: «دوستانم منتظرم هستند باید بروم.» صبح همان روز خبر شهادتش را شنیدیم.

به راستی که شهدا زنده اند روحش شاد و یادش گرامی باد.

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده