از ازدواج تا شهادت شهید «علی تجلایی» / قسمت آخر
به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی، شهید «علی تجلایی» در سال ۱۳۶۰، با انسیه عبدالعلیزاده ازدواج کرد، اما این تحول در زندگی هم نتوانست او را از حضور در جبهه دور سازد. بعدازآن بهعنوان فرمانـده گردانهـای شهیـد آیتالله قاضی طباطبایـی و شهید آیتالله مدنـی (نیروهای اعزامی آذربایجان) به جبهه اعزام شد. ابتدا در جبهههای نبرد پیرانشهر، مسئول عملیات بود.
در سال ۱۳۶۲، دخترش حنانه به دنیا آمد. با وجود کار بسیار و تحصیل و مباحث فشرده، همه وظایف خانه را خود انجام میداد. در عملیات خیبر نیز شرکت کرد. پسازآن مسئولیت طرح و عملیات قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) به او واگذار شد.
علی تجلایی، صبحدم روز ۲۹ بهمن ۱۳۶۳، عازم جبهه شد و قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت: مرا حلال کنید. من پدر خوبی برای بچهها و همسر خوبی برای شما نبودهام. حالا پیش خدا میروم ... . مطمئنم که دیگر برنمیگردم.
علی همیشه میگفت: «خدا کند جنازه من به دست شما نرسد.» گفتم: چرا؟ گفت: برادران، بسیار به من لطف دارند و میدانم که وقتی به مزار شهیدان میآیند، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعی جنگ، شهیدان بسیجیاند. دوست ندارم حتی بهاندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم. تازه اگر جنازهام به دستتان برسد یکتکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس.
در این عملیات، تجلایی به سمت جانشین قرارگاه ظفر منصوب شد. قبل از عملیات بدر به یکی از همرزمانش گفت که دیگر نمیخواهد پشت بیسیم بنشیند و میخواهد همچون یک بسیجی گمنام در عملیات شرکت کند. او همچون یک بسیجی گمنام همراه سایر بسیجیان راهی خط مقدم شد. تصور میکردند وی به خاطر مسائل امنیتی با شکل و شمایل یک بسیجی ساده برای ارزیابی کیفیت نیروها یا به خاطر یک سری مسائل محرمانه در خط مقدم حضور یافته است، غافل از اینکه او آمده بود تا مثل یک بسیجی در عملیات شرکت کند.
تجلایی سوار بر پشت کمپرسی با گروهان ۳ گردان امام حسین (ع)، بافرماندهی گروهان شهید خلیلی نوبری، عازم هورالعظیم شد. در جنگ از خود رشادتهای بسیار نشان داد، بهگونهای که آنهایی که او را نمیشناختند، نام و نشـانش را از هم میپرسیدند و آنهایی که میشناختند، از جرئت و جسارتش به شگفت آمده بودند. از قرارگاه خاتمالانبیاء (ص) گروهی را فرستاده بودند تا هر طور شده او را پیدا کنند و برگردانند اما او را نیافتند. نیروهای اصغر قصاب عبداللهی، فرماندة گردان امام حسین از لشکر عاشورا، تصمیم داشتند اتوبان بصره - العماره را تصرف نمایند. تجلایی با آنها به راه افتاد.
اصغر قصاب برای بچهها صحبت میکرد و پس از او علی تجلایی به سخن آمد. امشب مثل شبهای گذشته نیست. امشب، شب عاشورا را به یاد بیاورید که حسین چگونه بود و یارانش چگونـه بودنـد ... امشب من هم با شمـا خواهـم رفت و پیشاپیش ستـون حرکت خواهـم کرد. اصغر قصاب تلاش بسیار کرد تا او را بازگرداند، اما او رضایت نداد. همه با آب دجله وضو ساختند و از دجله گذشتند. اتوبان از دور نمایان شد.
عدهای از رزمندگان دوشادوش هم در کنار علی تجلایی به خاکریز دشمن زدند و از آن گذشتند و به آنسوی اتوبان رفتند. یکی از نیروهای گردان امام حسین (ع) میگوید، نیروهای دشمن در کانال مستقر بودند. بافرمان تجلایی، رزمندگان بهجای پنهان شدند بهسوی آنها یورش بردند و همه را از پا درآوردند. تجلایی بیامان میجنگید و دوشادوش همه بود. گردان سیدالشهدا قرار بود از طرف روستای القرنه پیشروی کند، اما خبری از آنها نبود. عدهای بهسوی روستا روان شدند اما بازنگشتند و عدهای دیگر اعزام شدند که از آنها هم خبری نشد.
اصغر قصاب و علی تجلایی تصمیم گرفتند بهطرف روستا حرکت کنند. تانکهای دشمن از اتوبان میآمدند و نیروهای رزمنده عملاً در محاصره دشمن قرارگرفته بودند. بهطرف روستای القرنه حرکت کردیم. خاکریزی بلند در نزدیکی روستا بود، در پشت آن پنهان شدیم و مدتی بعد درگیری آغاز شد. روستا پر از نیروهای عراقی بود که در پشتبامها مستقر بوده و بر همهجا مسلط بودند. نیروهای عملکننده تمام شد. اصغر قصاب درشیب خاکریز تیری به دهانش اصابت کرده و از پشت سرش درآمده و به شهادت رسید.
علی بسیار ناراحت بـود اما با اطمینـان کار میکرد. بیسیمچی گـردان سیدالشهـدا از راه رسیـد و گفت: «گردان نتوانست از روستا عبور کند و فقط من رد شدم.» صدای تانکهای دشمن از طرف اتوبان هرلحظه شنیده میشد. تعداد نفرات خودی تنها شش نفر بودند و با خاکریز بعدی حدود پانزده متر فاصله داشتند. تجلایی بهسوی خاکریز بعدی رفت. او لحظهای بلند شد تا اطراف را نگاه کند که ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد. خیلی آرام و آهسته دراز کشید، بیآنکه دردی از جراحت بر رخسارش هویدا باشد. با دست اشاره کرد که آن اشارت را درنیافتیم. تجلایی پیش از حرکت به همه گفته بود: «با قمقمههای خالی حرکت کنید چون ما به دیدار کسی میرویم که تشنهلب شهید شده است.» آرام چشمانش را بست و صورتش گلگون شد.
مهدی تجلایی در بهمن ۱۳۶۱، در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید و جنازه او در منطقه عملیاتی باقی ماند. در سال ۱۳۷۳، پیکر مطهرش کشف و به زادگاهش انتقال یافت.
انتهای پیام/