نوید شاهد - جانباز و آزاده سرافراز «علی اکبری» در گفتگویی اظهار داشت: «روز عاشورا نقطه شروع اسارتم بود و من با توسل به اسرای کربلا با تمام وجود بی صبرانه برای بازگشت به خاک وطنم لحظه شماری می کردم.» نوید شاهد علاقمندان را برای خواندن این مصاحبه دعوت می کند.

به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی، 26 مرداد 1369، برگی دیگر از تقویم انقلاب ورق خورد و یوم اللّه دیگری متولّد شد. ثانیه های انتظار به کندی می گذشت. شهر به استقبال پرنده های مهاجر آمده بود که در سال های سخت هجران از وطن، بال و پر خود را در زیر شکنجه های کفر شکسته بودند. آزادگان ما، وارثان شهیدان اند و ماندند تا نامشان را گرامی و راهشان را ادامه دهند. به همین منظور مصاحبه ای با یکی از آزادگان جانباز دفاع مقدس انجام داده ایم؛ که علاقمندان را به خواندن آن دعوت می کنیم.

روز عاشورا نقطه شروع اسارتم بود

آزاده و جانباز علی اکبری در چهارم مردادماه 1349 در شهرستان کلیبر به دنیا آمد. او برای یادگیری علم شوق زیادی داشت و هر روز نزدیک به 6 کیلومتر راه را پیاده به سمت مدرسه می رفت. در سن 15 سالگی به استخدام ارتش در آمد. در تیپ 755 سراب شروع به خدمت کرد. در سن 17 سالگی بعد از گذراندن دوره و آموزش های لازم، با شور شوق به جبهه اعزام شد.

آزاده و جانباز سرافراز «علی اکبری»، یکم شهریور ماه سال ۱۳۶۷ در شلمچه به اسارت درآمد. وی با 748 روز اسارت در اردوگاه‌های رژیم بعث، هجده شهریور ماه سال ۱۳۶۹ به میهن اسلامی بازگشت. او از آزادگان هوانیروز استان آذربایجان شرقی می باشد.

روز عاشورا نقطه شروع اسارتم بود

روز عاشورا نقطه شروع اسارتم بود

جانباز اکبری درباره نحوه اسارت خود گفت: در خاک عراق منطقه ابوغریب منتظر دستور فرمانده بودم تا منطقه را خالی کرده و بازگردم. جزو نیروهای تک به ماموریت اعزام شده شده بودم. نیروهای تک، در شناسایی منطقه و موقعیت دشمن از لحاظ آرایش و استتار نظامی نقش مهمی را ایفا می کنند. کسی که این مسئولیت را می پذیرد همه چیز را به جان می خرد و از خود گذشتگی می کند. هیچ تصوری از اسارت نداشتم و به آن فکر نمی کردم. خوب بخاطر دارم سه روز از پذیرش آتش بس بین ایران و عراق گذشته بود. منتظر دستور فرماندهی بودم تا به عقب برگردم. روز یکم شهریور 1367  مصادف با عاشورای حسینی بود که در بند محاصره دشمن گرفتار و با نزدیک شدن عراقی ها مجبور به تسلیم شدم.

این جانباز سرافراز افزود: روز عاشورا نقطه شروع اسارتم بود و من با توسل به اسرای کربلا با تمام وجود بی صبرانه برای بازگشت به خاک وطنم لحظه شماری می کردم.

اول به بصره و بعد از دو روز به بغداد منتقل شدیم. در یک میدان صبح گاهی به مدت یک ماه بدون هیچ وسیله ی اولیه ای ماندیم. بعد از تخلیه شدن زندان بغداد، ما به آنجا نقل مکان کردیم. به مدت 45 روز با 40 نفر از هم وطنانم در یک اتاق کوچک اسیر بودیم و فقط خدا می داند که با چه وضعیتی روزها را سپری می کردیم.

سرانجام به کمپ 16 منتقل شدیم. در آنجا بعد از مدت ها کفش، لیوان، بشقاب و وسیله های ناچیز اولیه را در اختیارمان گذاشتند. ما حتی موقع غذا خوردن بجای قاشق از دستانمان استفاده می کردیم.

وی ادامه داد: تا زمان آزادی، ما گروگان بعثی ها عراق بودیم. در نهایت ما را به مکانی منتقل کردند که بیشتر شبیه سوله بود. 750 نفر در آن سوله بدون امکانات اولیه و بهداشتی از جمله آب، حمام و دستشویی مجبور به زندگی شدیم. آنها ما را به گروه های 11 نفری تقسیم کرده بودند.

«علی» با مرور خاطرات از یادگاریش می گوید

اکبری تعریف کرد: گاهی زود عصبانی می شدم. چند بار با سربازان عراقی درگیر شدم که به بازداشت و انفرادی ختم شد. در یکی از روزهای درگیری که بازداشت انفرادی به مدت 48 ساعت بود، مجبورم کردند چند ساعت روی شن های داغ بدون لباس بارها غلط بزنم و دوباره به انفرادی منتقلم کردند. متاسفانه در اردوگاه اثری از بهداشت نبود. بدنم بعد از این کار بسیار آسیب دید و حال جزو یادگاری های دوران اسارت است. گاهی این یادگاری موجب ناراحتیم می شود. اسرای ایرانی شنکنجه‌های بسیار طاقت‌فرسایی را تحمل می‌کردند.

این آزاده سرافراز یادآور شد: سربازان عراقی کمترین بویی از انسانیت نبرده و مجروحین اسیر را اذیت می‌کردند و این نهایت قساوت یک انسان می تواند باشد که ما دیدیم. غذای کمی در اختیارمان می گذاشتند که منجر به بیماری می شد. یکبار که مرغ دادند همگی خوشحال بودیم که بعد از ماه ها یک غذای مقوی میخوریم اما متاسفانه بعد از خوردن غذا همگی بیمار شده و به بهداری رفتیم. کسی در بهداری پاسخگو نبود و فقط می گفتند آب بنوشیم اما دریغ از آبی که در اختیارمان قرار دهند. بارها شاهد بودم هر اسیر بیماری را که به بیمارستان منتقل می کردند، به فیض شهادت نایل می آمد. بیشتر وقت ها بجای غذا میوه می دادند و به همین علت بدن توان و قوت لازم را نداشت.

 بدترین خاطره های اسیری در اردوگاه بعثی

وی درباره بدترین خاطره دوران اسارتش گفت: بدترین خاطره ای که دارم رحلت امام (ره) است که بعد از شنیدن این خبر همگی مثل گل پژمرده شدیم. بعثی ها در روز تاسوعا تا شب عاشورا به هیچ اسیری آب نمی دادند. تشنگی شدیدی بر ما غلبه می کرد. تا حدی که به یاد غربت آقا امام حسین (ع) و فرزندانش می‌انداخت. تاب و توان در وجودمان نمی ماند و مثل برگ خزان خشک می شدیم. در نهایت وقتی آب برایمان می آوردند تا می خواستیم رفع تشنگی کنیم با سیم کابل از ما پذیرایی می کردند و موجب جراحت های سنگینی در بدن می شدند.

 تاریخ بازگشت به خاک وطنم را در خواب دیدم

اکبری بیان کرد: قبل از اینکه آزادی اسرا مطرح و شروع شود یک شب در آسایشگاه در عالم رویا دیدم که می گویند: «آزادی نزدیک است و 26 مرداد ماه همگی از بند اسارت رها می شوید.» خواب شیرینی بود دوست نداشتم تمام شود که ناگهان از خواب بیدار شدم. برایم جای سوال داشت. روزی که خبر از قید اسارت دادند با تاریخی که در خواب دیده بودم مطابقت می کرد؛ درست مثل وحی بود. نویدی سراسر شوق در دلمان به وجود آمد. سرانجام بعد از تقریبا دو سال 18 روز، در 18 شهریور ماه 1369 به خاک کشور عزیزمان بازگشتیم.

باز هم موقعیتش پیش بیایید برای وطن جان می دهم

این جانباز افزود: ما مرد جنگیم و میدان را خالی نمی گذاریم. حتی اخیرا که در مناطق ارسباران سیل موجب گرفتاری مردم شده بود به کمک مردم سرزمینم رفته بودم. خدمت به مردم کشورم را وظیفه خود می دانم در هر لباسی که باشم. هر قومیتی که باشد، عاشق خدمت و کمک به مردم ایران زمین هستم.

ترویج فرهنگ ایثار و شهادت تا رشادت جوانان

وی در پایان گفت: برای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت می توانیم با استفاده از رسانه های جمعی و بازگویی خاطرات آزادگان به جوانان درس رشادت دهیم تا بدانند که برای وجب به وجب این خاک چه کسانی از جان و مال خود گذشتند.

گفتگو از شبنم اسماعیلی

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده