بیایید پروانه شویم
در حضور عاشقانی عارف و گمنامان خسته و راستان جاوید، سخنی رساتر و پرمفهومتر از سکوت نیست. امیدوارم وطن گم گشته خونینت را، هر چه زودتر بیابی و از حضورش، گل زخم خونین هدیه داری و از شطِ اُلفتش سیراب شوی و در این سیر اگر مانع عروجت نباشد به واماندگان قافله و آشنایان دور و بال و پر شکستگان، نظری افکنی. والسلام
بیایید برویم، برویم بگردیم، پروانه شویم پرواز کنیم، یک لحظه از این هیاهو از این غفلت برکنار شویم، عشقی در سر و شوری در دل بگیریم. بیایید برویم آخر ما هم روزی پروانه بودیم انیس شبهای تارمان فرشتگان بودند و شمع مجلس ما را مهر و ماه میافروختند.
آری همان روز بود که از آلایش مادیات دامن ما پاک بود، همان روز که بالای بام آسمان آشیان داشتیم که من شِیدازده اکنون بال و پر آراسته همی خواهم که از اینجا تا بهشت برین تا خانه نازنین پیغمبر پرواز کنم. شما هم بال و پر بیارایید، شما هم پرواز کنید که به دور شمع فروزان عشق، خود را پروانه صفت نابود کنیم.
بنویس که در مبارزات هولناک هستی، خودم را فروختم و خیانت کردم. بنویس هیچ، که از همه چیز دور شدم. بنویس جدالهای دائمی صفین را، و بنویس که عوض اینکه مانند حُرّ لااقل در واپسین لحظات به فرمان حُرّیَت خود باشم، بالای آن نقطه گذاشتم و پیرو آن گشتم. بنویس که چرا روز به روز با این حال بر ذکر خیرم پیش مردم افزود. بنویس چرا مفتضح نکرد، چون که بنده نواز بود.
منبع : امور فرهنگی دانشگاه علوم پزشکی تبریز