آقا زاده ای که خیلی زود اوج گرفت
خاطراتی
از شهید محمد جواد آل اسحاق
محمدجواد
به خاطر کار پدرش، در کودکی هر روز امام را میدید. گاهی شبها کنار امام امت مینشست
و به زانوی امام تکیه میزد و امام او را نوازش میکرد. یکی
از همراهان امام تذکر داد که اینطور نشستن کنار امام، خوب نیست. پدرش دیگر او را
پیش امام نمیبرد. چند شب بعد، امام از آلاسحاق جویای حالِ پسرش شد و وقتی ماجرا
را فهمید، فرمود: «من محمدجواد را دوست دارم پس چند روز یکبار
بیاوریدش!»
سالها بعد، در سال 65 وقتی امام جویای حال محمدجواد شد و خبر شهادتش را از پدرش شنید، لحظهای ساکت شد و به فکر فرو رفت. محمدجواد خیلی سریع اوج گرفته بود.
توصیه او به دوستانش، برنامهریزی دقیق و بلند مدت برای یادگیری دروس مدرسه و حوزه بود؛ «باید درسها را مرور کنید و برای شب امتحان جمع نکنید، با دید علمی درسها را بخوانید؛ حتی درس ریاضی که ظاهرا کاربردی نیست!»