فرازی از زندگی نامه شهید غلامحسین عباسی نیا
زندگينامه شهيد
غلامحسين عباسي نيا
به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی ، شهيد غلامحسين
عباسي نيان در یازدهم اسفند ماه سال 1344 در يك خانواده مذهبي در مراغه در شهري كه ذكر و نالهي حسين
(ع) آوازهي خاص و عام است ديده به جهان گشود. اگر به دوران قبل از تولد ايشان
برگرديم خواهيم ديد كه آن شهيد بزرگوار در بطن مادر نيز با زمزمههاي آيات قرآني
كه مادر با كلام شيواي خودشان تلاوت مينمودند پرورش يافته حتيدر دوران شيرخوارگي
نيز مادر با وضو و پاكي دل و طهارت شيره جانش را به او ميبخشيد.
ايشان از همان
دوران كودكي خدا را بوسيله پاكدامني پدر و مادر خود شناخته و در عين حال از
شيطنتهاي بچگي دوران خود بهرهي زيادي برده بود و به مسائل و ف ضاي اطراف خود
كنجكاوانه مينگريستند و چراهايي كه در ذهنشان بوجود ميآمد را سعي ميكردند خودشان
جستجو و با كنجكاويهاي زياد علت آنرا يافته و موشكافانه به آن پاسخ دهند.
بالاخره دوران
كودكي را گذراندند و قدم به مرحله جديدي از زندگي گذاشتند كه نياز به پدر و مادر
بيشتر احساس ميشد و از آنجايي كه احترام بسيار زيادي به پدر و مادر قائل بودند و
وابستگي عجيبي به مادر خود داشتند بسيار مطيع آنان بودند.
اما ديري نپاييد كه
آن نوجوان 12 ساله دامان پر مهر و محبت آن مادر عالي مقام را از دست داده و در سوق
از دست دادن مادر خود بسيار اندوهگين بودند و نسبت به خواهر و برادر كوچكتر از
خودشان احساس مسئوليت ميكردند. در دوران تحصيل بسيار جدي و كوشا بودند و مطالعه
را بسيار دوشت ميداشتند حتي با برادر بزرگترشان يك كتابخانهي كوچكي در منزل
داشتند كه اهل محله را به خواندن و مطالعه علاقمند و به صورت امانت كتب را در
اختيار آنان ميگذاشتند. در همان دوران نوجواني علاقه وافري به خواندن قرآن در
مساجد و حضور در حسينهها داشتند و اكثر اوقات در مراسم صبحگاهي مدرسه نيز قرآن را
با صوت زيبايي تلاوت مينمودند.
ايشان در مورد
آرزوهايشان اينگونه بيان ميكردند كه در آينده پزشكي حاذق و منصفي باشم از افراد
مستمند حق الزحمهاي نستانم و از افراد معمولي در حد معقول پولي دريافت كنم و اين
علاقه مسبب آن شد كه رشته علوم تجربي را انتخاب كرده و به تحصيل آن پرداخت و در
ضمن علاقه شديدي كه به علم طب داشتند در جهت رسيدن به آن تلاش بسياري ميكردند و
چون دوران تحصيل آن شهيد بزرگوار با جنگ تحميلي ايران همزمان شده بود علاقه وافري
به جنگ و جبهه داشتند و چون در آنزمان برادر بزرگتر ايشان در جبهههاي نبرد مشغول
دفاع از حق عليه باطل بودند ايشان تا رضايت پدر را جلب نكرده بودند علي رغم ميل
باطني شان در ميادين حضور نيافته بودند و در نهايت رضايت پدر را جلب كرده و به
عنوان يك بسيجي محصل به مناطق عملياتي اعزام گشتند. ناگفته نماند كه قبل از اعزام
در پايگاه وليعصر (عج) مراغه مشغول و همچنين در انجمن اسلامي مسجد شركت ميكردند.
مسئول پايگاه نقل ميكنند كه: هرهفته يكي از بسيجيان مسئول نگهباني بودند ولي ايشان
به جاي دوستانشان نيز نگهباني ميدادند و اكثراً ميديدم نماز شب قرائت ميكنند.
ايشان در مدت خدمت نيز در جهت نيل به اهدافشان از هيچ تلاشي فرو گذار نبودند
بطوريكه درسهايشان را در مناطق جنگي در وقتهاي آزاد خوانده و در امتحانات پايان
سال شركت ميكردند.
ايشان دوران جنگ را
دوران خود ساختگي و رسيدن به كمال مطلوب كه همان قرب الهي و رضايت خداوند ميباشد
ميپنداشتند. در نامههايي كه از ايشان به يادگار مانده است از خود بعنوان دانشجوي
دانشگاه شبيهتر است، «شهيدان» يعني پديد آورندگان آن مكتب و شهيدان را نميتوان
مرده خواند زيرا كه آنان در حقيقت زندگان تاريخنند و به زندگان حيات ميبخشند. در
بار اولي كه به مناطق عملياتي اعزام شدند به خواهران كوچكتر خود قول ميدهند كه
سوغاتي بياورند بعد از اينكه 3 ماه را در مهاباد گذرانده بودند براي اولين بار كه
به مرخصي آمده بودند با آوردن سوغاتي هايي دل آنان را شاد كرده بودند. روزي كه
براي بار دوم پس از اتمام ماموريت 3 ماه خود ميخواستند برگردند شب هنگام بيسيم
ميزنند كه در منطقهي سرپل ذهاب واقع در مناطق عملياتي غرب جهت عملياتي كه قرار
بود انجما شود گروهي 18 نفره براي پاكسازي مناطق عملياتي جهت عمليات براي رزمندگان
بايد در آنجا حضور داشته باشند و چون مسئوليت آن گروه 18 نفره تخريب چي لشكر
عاشورا بود بايد آن معابر كاشته شده از مين را پاكسازي مينمودند.
خلاصه ساعت 12 شب
بعد از كلي مناجات و راز و نياز با معبود خود به راه ميافتند. گويي در دل ميپنداشتند
كه اين رفتن ديگر برگشتني ندارد و اين كوله بار همان كوله بار آخرت است كه ميبندند.
شهيد آنروز دندان درد شديدي داشته و اين مطلب را خودشان در دفترچه خاطراتشان نوشته
بودند. از آنجايي كه غلامحسن قبل از مراجعتشان طي تماس تلفني اعلام كرده بودند كه
بر ميگردند و خانواده منتظر برگشت ايشان بودند كه طي گزارشاتي اعلام ميشود كه در
يك گروه18 نفره تخريب چي عدهاي شربت شهادت را نوشيدهاند و به ملكوت اعلي
پيوستند. خانواده پس از مدتي متوجه ميشوند كه غلامحسن نيز جز اين گروه 18 نفره
بوده و به شهادت رسيده است. جنازهي مطهر شهيد پس از انتقال به معراج شهداي منطقه
و شناسايي به شهر مارغه منتقل و بهمراه دو شهيد (سخنور، طريقي نيا) تشييع و در
قطعه مزار شهداي مراغه به خاك سپرده ميشوند.