موج خون در اروند/ ناگفته هایی از عملیات کربلای 4
نوید شاهد آذربایجان شرقی: هر شهید جانبازی است که تمام وجود خویش و تمامت هستیاش را تقدیم داشته است و هر جانباز، شهید زندهای است که در میان ماست و در حسرت وصال، به سر میبرد و در اشتیاق پرواز به ملکوت و اتصال به حق میسوزد که گویی این زمین خاکی با تمام ناسپاسی هایش دیگر تاب جاماندگان از قافلهی ایثار و شهادت را ندارد.
این بار با یک تیر دو نشان زدهایم؛ گفتوگو اختصاصی نوید شاهد آذربایجان شرقی با رزمندهی جانباز محمد پور نجف ، برادر شهید حسین پور نجف که با حضور خالصانه در جبهه حق علیه باطل، عمر گران خود را در راه پاسداری از کیان نظام و انقلاب اسلامی گذرانده است. محمد پور نجف یکی از پنج برادری است که جانانه در میدان نبرد هشت ساله ایستادند. او از خاطرات خود و هم رزمان شهیدش روایت میکند؛
نوید شاهد: خودتان را معرفی کنید و بگویید که چگونه راهی جبهه شدید؟
بنده محمد پور نجف متولد 1344 هستم ، من در سوم آذر ماه سال 1361 اعزام شدم ، که ابتدا جهت دوره آموزشی به پادگان خاصبان اعزام شدیم و پس از طی دوره 45 روزه آموزشی راهی جبهه گردیدیم.
نوید شاهد: روز های اولیه اعزام چه حال و هوایی داشت؟
آن روز ها جونان شور و شوق زیادی برای اعزام داشتند و توجهی به سن کم خود نمی کردند و همگی مشتاق حضور در جبهه بودند ، ناحیه بسیج محله با حضور ما در جبهه به دلیل سن کم ما مخالفت می کرد و ما هم به همراه دوستان هم مسجدی خود مجبور شدیم تا با جعل شناسنامه و افزایش سن خود راهی جبهه شویم ، از جمله یکی از دوستان من به نام شهید " غلامرضا خراسان " که هنگام اعزام فقط سیزده سال سن داشت و با جعل شناسنامه خود توانسته بود اعزام شود که بعد ها شهید شد.
خوشبختانه خانواده هم با رفتن من مخالفت نکرد ، قبل از من هم برادر بزرگترم راهی جبهه شده بود و من هم مشتاق حضور در جبهه بودم.
نوید شاهد: فرمودید که برادر بزرگتان قبل از شما اعزام شده بود ، آیا ایشان با دیدن خطرات جنگ مانع اعزام شما نشدند؟
خیر اصلا ، با وجود اینکه ایشان در یکی از عملیات ها به شدت مجروح شده بود و گلوله به صورت ایشان اصابت کرده بود و معجزه الهی بود که ایشان زنده مانده بودند ، هیچ وقت مانع حضور من نشد و حتی بنده و سایر برادرانم را نیز به حضور در جبهه تشویق می کرد.
نوید شاهد: لطفا درباره برادر شهیدتان ، شهید " حسین پور نجف " برای ما بگویید.
او با اینکه سن کمتری از من داشت ، ولی از من خیلی شجاع تر و پر صلابت تر بود ، به دلیل شجاعت بالای وی بود که فرماندهان اطلاعات عملیات لشکر عاشورا در عملیات های پیچیده و دشوار شناسایی از او استفاده می کردند.
خیلی رئوف و مهربان بود ، به یاد دارم وقتی تازه ازدواج کرده بودم او به مرخصی آمده بود ، دید که کمی ناراحت و غمگین هستم ، مرا به بیرون از خانه صدا زد و کلا 400 تومان پول داشت که نصفش را خودش برداشت و مابقی را به من داد و گفت تو ازدواج کرده ای و لازمت می شود.
خیلی با ایمان و خداشناس بود ، دائما مرا به حضور در مراسمات مذهبی به خصوص دعای کمیل تشویق می کرد ، وقتی هم که به مرخصی می آمد دائما در حال خدمت به پدر و مادر بود ، پدرم آن قدر وی را دوست داشت که پس از شهادتش نتوانست طاقت بیاورد و وی هم پس از مدتی به دیدار پسر شهیدش شتافت.
نوید شاهد: آقای پور نجف از خودتان بگویید ، در چه عملیات هایی شرکت داشتید؟
اولین عملیاتی که بنده توفیق حضور در آن را داشتم ، عملیات والفجر مقدماتی بود و بعد از آن عملیات والفجر 1 ، که در عملیات والفجر 1 به شدت مجروح و موجی شدم و حدود 3-2 ماه تحت مداوا بودم و پس از آن دوباره راهی جبهه شدم و در واحد اطلاعات عملیات لشکر عاشورا شروع به خدمت کردم.
در دومین اعزام خود به یکی از مناطق نزدیک ازگله کرمانشاه در مرز های غربی کشور اعزام شدیم ، عملیات بزرگی در پیش بود و به همین دلیل ماموریتی از سوی حاج مصطفی مولوی فرمانده وقت اطلاعات عملیات لشکر را جهت شناسایی مواضع دشمن به ما واگذار شد. عملیات بسیار دشواری بود ، یک شب به همراه 12 تن از رزمندگان اطلاعات عملیات لشکر به فرماندهی شهید " حمید باکری " جهت شناسایی مواضع دشمن در منطقه باغ منصور از قرارگاه خارج شدیم. متاسفانه در راه بازگشت از این منطقه شهید " محمدرضا انصاری " روی مین رفت که باعث شهادت 8 تن از رزمندگان شد و چندین ترکش هم به صورت و دهان بنده اصابت کرد که اصلا نمی توانستم چیزی بگویم و بشنوم.
یکی از دوستان من به نام " محمد قروسی " که فردی بسیار شجاع و باتجربه بود و قبلا هم در تیم اطلاعات عملیات شهید چمران در منطقه دهلاویه حضور داشت ، سریعا به کمک من آمد و دهانم را پانسمان کرد ، دی این هنگام دیدم که به قلب دوستم شهید " مرتضی قصاب عبداللهی " ترکشی اصابت کرده است ، سریعا خودم را به کنار او رساندم و او را در آغوش گرفتم و از زمان بلند کردم تا به کمی عقب تر منتقل کنم ، وقتی وی را روی زمین گداشتم دیدم که در آغوش من به شهادت رسیده است.
دیدم کمی آن طرف تر صدایی می آید ، رفتم دیدم که شهید " جاوید اسدیان " است ، چندین ترکش به بدن وی اصابت کرده بود ، وی را در آغوش گرفتم ، پس از چند دقیقه وی نیز در آغوش من آسمانی شد.
سپس محمد قروسی به من گفت که خود را سریعا به قرارگاه برسان و چندین تن از رزمندگان را جهت انتقال مجروحین و شهدا با خود بیاور ، حوالی اذان صبح بود که خودم را سریعا به قرارگاه رساندم ، هوا بسیار تاریک بود و در ورودی قرارگاه چندین تن از کادر های سپاه از جمله شهید مشهدی عبادی به استقبالم آمدند و پرسیدند که چه شده است؟ چون به دلیل اصابت ترکش به دهانم نمی توانستم صحبت کنم ، با زبان اشاره به آن ها فهماندم که بچه شهید شده اند و باید به کمک آن ها برویم ، سریعا یک قاطر آماده کردند و به همراه رزمنده " حبیب آذرنیا " عازم شدیم ، وقتی رسیدیم که دیدیم که 8 تن از رزمندگان به شهادت رسیده اند و چندین نفر هم به شدت مجروح شده اند که اقدام به انتقال آنان کردیم.
هوا کم کم داشت روشن می شد ، رد خون بچه هایی که شهید شده بودند همانند رد نهری روان در تپه های آنجا نمایان بود ، مسئولین باید بدانند که کشور را از دست چه جوانان پاکی دریافت کرده اند.
البته همه ی این عملیات ها برایمان شیرین بود زیرا که در نهایت به پیروزی رزمندگان اسلام می انجامید ، البته تلخی هایی هم داشتیم هم چون عملیات کربلای 4 که بنده نیز توفیق شرکت در این عملیات را داشتم ، صحنه های این عملیات هنوز نیز در مقابل چشمانم است ، وقتی عملیات لو رفت ، عراقی ها خمپاره های متعددی روی رودخانه می زدند که وقتی این خمپاره ها وسط رودخانه اصابت می کرد موجی از خون در سطح آب رودخانه پخش می شد که بسیار دردناک بود ، البته هفده روز بعد توانستیم انتقام این عملیات را در عملیات کربلای 5 بگیریم.
نوید شاهد: آیا هم اکنون حضور دوستان شهید خود را در کنارتان احساس می کنید ، در هنگام مواجهه با مشکلی از آن ها یاری می طلبید؟
قطعا همین طور است ، قرآن نیز به صراحت گفته است که شهدا رنده اند و شکی در آن نیست ، وقتی هم که دچار کجروی می شویم آن ها دستمان را می گیرند و ما را به مسیر اصلی باز می گردانند ، شهدای ما بسیار مومن و باایمان بودند ، مثلا یکی از همین شهدا ، جوان طلبه نوزده ساله ای به نام " حسن نصیری " بود ، پاکی و درستکاری این شهید زبانزد منطقه شده بود ، ما هم اکنون وظیفه داریم تا یاد و خاطره این شهدای گرانقدر را حفظ کنیم و به نسل جدید انتقال دهیم.
نوید شاهد: آیا اگر اکنون به سی سال قبل بازگردید باز هم این راه را انتخاب می کنید ؟ پشیمان نشده اید؟
یقینا این راه را دوباره انتخاب می کنم ، من هیچ چیزی را از دست نداده ام ، به خاطر خدا رفته ام و اگر خدای متعال ذره ای از این مجاهدت مرا بپذیر برایم کافی است ، خداوند توفیق دهد تا همیشه یک سرباز ولایت باشم.
امام خمینی فرموده اند که صد سال عبادت مراجعی مثل مرا یک بسیجی چهارده ساله در یک روز طی کرد ، چه توفیقی بالاتر از این؟ باستی به وصیت نامه شهدا خیلی اهمیت داده شود ، وصیت گنجینه های بسیار گران بهایی هستند که خواندن آن بر همگان واجب است.
نوید شاهد: اطلاع داریم که فرزند شما از رزمندگام مدافع حرم بودند ، آیا در اعزام ایشان مانع نشدید؟
به هیچ وجه ، نه تنها من مانع نشدم حتی همسر بنده نیز مشوق حضور پسرم در جبهه مقاومت بود ، به دلیل کسالتی که همسرم داشت سپاه تبریز اجازه حضور پسرم ابوالفضل را در سوریه نمیداد که یک روز همسرم تلفنی با جانشین سپاه عاشورا صحبت کرد و ایشان را مجاب کردند تا با حضور ابوالفضل در سوریه موافقت کند.
نوید شاهد: در پایان چه سخنی با مسئولین کشور دارید؟
بنده در جایگاهی نیستم که با مسئولین سخنی داشته باشم ، ولی به آن ها توصیه دارم که متوجه باشند که چه جوانان پاکی برای حفظ این مرز و بوم جان داده اند ، با اعمال خود که هیچ ارتباطی با شهدا ندارد مردم را نسبت به نظام بدبین نکنن و همیشه سرباز ولایت باشند و از راه ولایت هرگز خارج نشوند.