خاطرات خانواده شهید
يکشنبه, ۰۴ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۰۴
روحش برای شرکت در حملات جنوب پرمی زد ولی می گفت تا کردستان آزاد نشده و طمع عدالت را نچشیده از کردستان نخواهم رفت.




نوید شاهد آذربایجان غربی:فرمانده شهيد «ابوالفضل حسنلو» در شهرستان خوی در سال 1339 در يك خانواده مذهبي و مؤمن تولد يافت. از همان اوان كودكي روح جستجوگرش در پي حقيقت بود و ناآرام، تحصيل علم را نيز دوست مي داشت و تا اخذ مدرك ديپلم تجربي آن را ادامه داد. ناآرامي هاي مناطق كردستان در اكثر مأموريتهاي سپاه فعالانه شركت كرده و با رشادت تمام عمل مي كند و عاقبت به عنوان فرمانده گردان جندا... پيرانشهر در حين درگيري با افراد سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در پنجم شهریور سال 64 كام خويش را با شربت شهادت شيرين کرد.


تا کردستان آزاد نشده و طمع عدالت را نچشیده از کردستان نخواهم رفت
شهید از ابتدا در کردستان بود و در جبهه های تمرچین، مهاباد، بوکان،‌ سردشت،  پیرانشهر و ... و چند ماه به جنوب اعزام شد  و در جبهه اسلام آباد غرب خدمت نمود.
ابتدا در گردان جندا... خوی با مسئولیت معاون گردان و فرماندهی یکی از گروهها به خدمت مشغول بود. سپس به گردان جندا... پیرانشهر پیوست و مسؤولیت فرماندهی گردان را بر عهده داشت و همراه گردان در جبهه های مختلف کردستان همواره در مأموریت بود. مدتی نیز در تیپ ویژه شهدا در ارومیه که در مهاباد مستقر بود کار می کرد.

روحیه او در همه اوضاع  بسیار عالی بود هرگز ترس و بیمی به خویش راه نمی داد. می گفت جبهه دانشگاه اخلاق است هرگز نمی توانم دست از جبهه بکشم  و تا مثله مثله نشدم مرا به خانه بازگشتی نیست. همیشه از نابودی گروهک های خودفروخته صحبت می کرد و بشارت می داد که به زودی هیچ آثاری از وجودشان نخواهیم گذاشت.
روحش برای شرکت در حملات جنوب پرمی زد ولی می گفت تا کردستان آزاد نشده و طمع عدالت را نچشیده از کردستان نخواهم رفت، برای همین در کلیه مبارزات و حملات که توسط گردان در مناطق مختلف پیش می آید شرکت فعالانه داشت.


زمینه های تخصصی شهید  و آثار هنری و فرهنگی 

در رشته خطاطی و قلم فرسایی تخصص خوبی داشت. در زمینه فنون جنگی بسیار ماهر بود. ایشان مربی تاکتیک بود. 


هر چه خدا مصلحت دید برایم گواراست

مأموریت های ایشان را باید از دوستانش پرسید. ولی خدمت در تیپ شهداء را بسیار سازنده می دانست. اتفاق مهمی که به صورت معجزه در زندگی وی بود، این بود در همان دیدار آخر وی از خانه زمانی که ایشان همسرشان را جهت زایمان بیمارستان بوده بودند در لحظه تولد کودک پزشکان متوجه شدند که کودک هر دو پایش فلج است و طی شورای پزشکی اظهار کردند که فلج مادرزادی است و شما باید ایشان را به متخصص اطفال در تهران ببرید. در اولین برخورد آن چه بسیار عجیب به نظر می رسید همه اعضای خانواده بسیار ناراحت و غمگین بودند. اما ایشان ضمن شنیدن چهره اش را بر هم کشید. گفت هر چه خدا مصلحت دید برایم گواراست. واقعا مخلصانه به خدا عشق می ورزید. سپس به ما گفت ناراحت نباشید. او را به متخصص نشان خواهیم داد. اگر خدا خواست خوب خواهد شد و اگر نه به رضایش راضی هستیم. تا اینکه طفل را به منزل منتقل نمودیم و بر خلاف عقیده پزشکان و پیش چشم همه در منزل به صورت معجزه آسایی مشاهده کردیم که هر دو پای طفل سلامت بوده و خوب پاهایش را حرکت می دهد این امتحان و آزمایش از طرف خدا بود که به نظرم ایشان سربلند و راضی از قضای خدا از امتحان قبول شد.


سرمشق و الگويي برای همه بود

شهید به والدین خویش بسیار احترام می گذاشت و لحظه ای ناراحتی و کسالت ایشان را تحمل نمی کرد. پیوسته می گفت تا جان در بدن دارم، غلام حلقه به گوشتان خواهم بود. در طی زمان كسالت یک ساله پدرشان از هر فرصتی به مرخصی می آمد و برای ایشان دوا و درمان تهیه می نمود و در لحظات آخر عمر پدر، لحظه ای بالینش را ترک نکرد  که در آخرین لحظه نیز پدرشان در بیمارستان در روی دست او جان سپرده بود. بعد از او در خدمت واقعی مادرش بود و تا دم آخر نیز لحظه ای از اطاعت وی سرپیچی نکرد و همیشه به برادر و همسرشان سفارش وی را می کرد.
رابطه او با همسرشان بسیار صمیمی بود به طوری که هرگز کوچکترین رنجش و ناراحتی بينشان نبود. همسرشان اظهار می دارند که هرگز کوچک ترین لغزش و ناراحتی از ایشان مشاهده نکردم. او واقعا همسری در خط ولایت و فقاهت بود. علی گونه می زیست، به طوری که رفتارش سرمشق و الگويي برای ما بود.
همه دوستان وابستگان و همسایگان از رفتار و اخلاق وی نهایت رضایت را داشتند و وی را همچو فرزند خویش می دانستند و از دیدارش مسرور می شدند.


آخرین دیدار و خاطره و توصیه شهید
آخرین بار برای تولد فرزندش به خانه آمد. مدتی که در خانه بود بسیار مهربان تر شده بود. اصلا آرام و قرار نداشت و در هر فرصتی اظهار دلتنگی می کرد که باید زودتر برگردد و در اولین روز تولد دخترش او را در آغوش گرفت و به گوشش اذان گفت، کامش را با تربت پاک کربلا شیرین ساخت. سپس نامش را لیلا گذاشت و او را در رختخوابش قرار داد و گفت من باید فردا برگردم اما با اصرار و پافشاری مادرشان چند روز را ماند. 
همسرش می گوید: روز هفتم تولد لیلا، هنگام رفتن به اتاق دیگری رفت و روی تخت چیزی نوشت و سپس به جیب نهاد. ابولفضل از مادرش می خواهد که همسرش را صدا کند. همسرش می گوید: فرزندم را بغل گرفته به آنجا رفتم. گفت دخترم را به من بده. او لیلا را آغوش گرفت مدتی چند به رویش نگاه کرد من نگاه را بسیار معصومانه و با حسرت دیدم و تعجب نمودم که چرا این طور به بچه نگاه می کند و سپس دور از چشم مادر او را بوسید و به من داد. گفت پیش مادرم خجالت کشیدم لیلا را ببوسم سپس به من سفارش کرد: همسرم! مادرم غیر از من و تو کسی را در این دنیا ندارد. در غیاب من بسیار مواظبش باش و او را تنها نگذار و از دخترم خوب مواظبت کن. سپس وسایلش را بسیار سریع برداشت و با مادر و برادرش خداحافظی نمود و رفت.


چگونگي شهادت
شهيد كه مسؤوليت گردان جندا... پيرانشهر را به عهده داشت با برادران همرزمش در داخل پايگاه خرابه بودند كه ناگاه ضدانقلابيون با برادران نگهبان درگير مي شوند و ايشان قبل از همه سلاح خويش را برمي دارد و به بيرون مي دود. وقتي به سنگر نگهبان مي رسد و فرياد مي زند برادرها نترسيد، كمك مي رسد، بجنگيد  که ناگاه از ناحيه سينه هدف تير مزدوران اهريمن صفت قرار مي گيرد و در همان دم، روحش به ملكوت اعلي اوج مي گيرد و به فيض شهادت نائل مي آيد.



منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده