آخرین دیدار
خاطره ای که
می خواهیم یاد کنیم از زبان عدالت با امید برادر شهید قلنج با امید می باشد.
نزدیکی های
ظهر ساعت 2 بعد از ظهر بود. من و همسرم سر زمین مشغول درو کردن محصول گندم بودیم
تا اینکه متوجه شدم یک نفر از آن طرف مرا صدا می زند. این سو و آن سو را نگاه کردم
دیدم برادرم که در باختران مشغول گذراندن دوره آموزش سربازی است به مرخصی آمده بود
تا اینکه نزدیکتر آمد و بعد از سلام و احوالپرسی دور هم در همان جا جمع شدیم و او
شروع کرد به تعریف از محل خدمت و شهری که در آنجا بود و از حال و هوای جبهه برای
ما گفت و بعد از صرف میوه و شیرینی که آن بزرگوار از شهر تبریز خریده بود،
نزدیکیهای عصر بود که به خانه آمدیم. در آن مدتی که ایشان در مرخصی به سر می برد
به تمامی دوستان و آشنایان و اقوام در روستا سر زد. گویی می دانست که آخرین دیدار
با آنهاست و وقتی رادیو را باز می کرد و رادیو از حال و هوای جبهه می گفت و صدای
مارش نظامی و سرودهای مخصوص جبهه را می شنید شروع به مداحی می کرد چون خودش نیز
مداح اهل بیت عصمت و طهارت بود. در روزهای ماه محرم و ایام الله در مسجد روستا به
مداحی می پرداخت تا اینکه روز فراق فرا رسید و در آخرین روزی که با ما سپری کرد و
می خواست به محل خدمتش باز گردد با ما خداحافظی کرد و از همه حلالیت خواست.
در پایان
این جمله را گفت که شاید این آخرین دیدار و وداع بین ما باشد. سوار ماشین شد و رفت
و این خاطره از آن شهید بزرگوار هم به عنوان خاطره ای خوش و هم به خاطر درد فراق
خاطره ای تلخ در ذهنمان به جا مانده است.
منبع : اسناد موجود در اداره اسناد و انتشارات معاونت فرهنگی اداره کل بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان شرقی


