خاطره شهیدی که محافظ شهید آیت الله مدنی امام جمعه وقت تبریز بود
يکشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۶ ساعت ۱۵:۲۵
خاطره شهید حمدالله حسين پور
شهيد محترم دوستي داشتند بنام آقاي اكبر كه از دوستان صميمي شهيد بودند. روز قبل از شهادت ايشانآخر هفته بود روز پنجشنبه مورخه 19/6/1360 شهيد محترم به شغل فرش فروشي مشغول بودند كه پنجشنبهها بعد از ظهر بازار تعطيل ميشد. دوست ايشان از روز پنجشنبه خيلي اصرار ميورزيدند كه تابستان هست بچهها را بردار برويم به سرعين، هر چه ايشان اصرار كردند شهيد قبول نكرد.
گفتند كه فردا جمعه كار واجبي دارم نميشود، خواهش ميكنم اصرار نكن امكان ندارد و دوستش به هيچ وجه توجهي به سخنان شهيد نميكرد و بر خواستة خود پافشاري ميكرد. باز روز جمعه صبح ساعت 6 به در خانه آمد باز تكرار همان مطالب ديروز شهيد باز قبول نكردند و دوستشان هر چه ميگفتند امروز روز تعطيل است بچهها را بردار برويم تفريح كنيم و نفسي تازه كنيم.
شهيد ميگفت كه امروز كار واجبي ندارم كه اگر نروم ميسود و ديگر چنين فرصتي به دست نمي آيد. در آن وقت هيچكس درك نميكرد كه شهيد چه ميگويد گويا شهيد خودش ميدانست امروز چه روز بزرگي براي او خواهد بود انگار آگاه شده بود. بالاخره دوستش منصرف شد و ساعت حدود 5/8 يا 9 بود كه مأيوس راهش را گرفت و رفت و بعد از حدود 1 يا 5/1 ساعتي شهيد بزرگوار متفاوت از روزهاي قبل خيلي عجيب از من خداحافظي كرد و گفت مواظب بچهها باش. من رفتم وگفتم كجا؟جواب دادند ميروم مسجد از آنجا به اتفاق هم مسجديهامان به نماز جمعه ميرويم. وقتي ايشان به مسجد ميرسند دوستشان كه قرار بود جهت حفاظت به محل نماز جمعه اعزام شوند دير كرده بود شهيد به فرماندهشان اصرار ميكنند مرا به جاي ايشان اعزام نمائيد.
بالاخره ايشان هم شهيد را جهت اعزام به حفاظت از نماز جمعه نام ايشان مينويسند. چون در آن زمان حفاظت نماز جمعه تبريز به عهده هسته مقاومت مسجد شهداء تبريز بود. هنگام خروج از مسجد دوستشان از راه ميرسند و به شهيد ميگويند نوبت شما هفته پيش بود باز شما چرا؟
ميفرمايند بجاي شما ميروم و ايشان هر چه اصرار ميكنند نوبت من است شهيد ميگويند كه فرقي با هم نداريم من بايستي امروز بروم و دوستشان را از رو ميبرند و ايشان (جناب آقاي حاج محمد پاشايي پدر محترم 2 شهيد بزرگوار ميباشد) كه اين آخر را ايشان روايت كردند براي ما نهايتاً ايشان به محل استقرار نماز جمعه تبريز ميروند و در هنگام برپايي نماز پرصلابت استان به دست منافقين از خدا بيخبر به همراه حضرت آيت ا… شهيد مدني به شهادت ميرساند. شهید مدنی جزء شهدای محراب هستند که توسط منافقین کور دل به شهادت رسیدند . روحشان شاد .
گفتند كه فردا جمعه كار واجبي دارم نميشود، خواهش ميكنم اصرار نكن امكان ندارد و دوستش به هيچ وجه توجهي به سخنان شهيد نميكرد و بر خواستة خود پافشاري ميكرد. باز روز جمعه صبح ساعت 6 به در خانه آمد باز تكرار همان مطالب ديروز شهيد باز قبول نكردند و دوستشان هر چه ميگفتند امروز روز تعطيل است بچهها را بردار برويم تفريح كنيم و نفسي تازه كنيم.
شهيد ميگفت كه امروز كار واجبي ندارم كه اگر نروم ميسود و ديگر چنين فرصتي به دست نمي آيد. در آن وقت هيچكس درك نميكرد كه شهيد چه ميگويد گويا شهيد خودش ميدانست امروز چه روز بزرگي براي او خواهد بود انگار آگاه شده بود. بالاخره دوستش منصرف شد و ساعت حدود 5/8 يا 9 بود كه مأيوس راهش را گرفت و رفت و بعد از حدود 1 يا 5/1 ساعتي شهيد بزرگوار متفاوت از روزهاي قبل خيلي عجيب از من خداحافظي كرد و گفت مواظب بچهها باش. من رفتم وگفتم كجا؟جواب دادند ميروم مسجد از آنجا به اتفاق هم مسجديهامان به نماز جمعه ميرويم. وقتي ايشان به مسجد ميرسند دوستشان كه قرار بود جهت حفاظت به محل نماز جمعه اعزام شوند دير كرده بود شهيد به فرماندهشان اصرار ميكنند مرا به جاي ايشان اعزام نمائيد.
بالاخره ايشان هم شهيد را جهت اعزام به حفاظت از نماز جمعه نام ايشان مينويسند. چون در آن زمان حفاظت نماز جمعه تبريز به عهده هسته مقاومت مسجد شهداء تبريز بود. هنگام خروج از مسجد دوستشان از راه ميرسند و به شهيد ميگويند نوبت شما هفته پيش بود باز شما چرا؟
ميفرمايند بجاي شما ميروم و ايشان هر چه اصرار ميكنند نوبت من است شهيد ميگويند كه فرقي با هم نداريم من بايستي امروز بروم و دوستشان را از رو ميبرند و ايشان (جناب آقاي حاج محمد پاشايي پدر محترم 2 شهيد بزرگوار ميباشد) كه اين آخر را ايشان روايت كردند براي ما نهايتاً ايشان به محل استقرار نماز جمعه تبريز ميروند و در هنگام برپايي نماز پرصلابت استان به دست منافقين از خدا بيخبر به همراه حضرت آيت ا… شهيد مدني به شهادت ميرساند. شهید مدنی جزء شهدای محراب هستند که توسط منافقین کور دل به شهادت رسیدند . روحشان شاد .
نظر شما