خاطره ای از شهید مرتضی خانمحمدی در کلام پدر
بنده به عنوان پدر دو شهيد در مورد مرتضي خانمحمدي چه بگويم که صداي خوب و قرآن خواندنش خاطره اي است بي نهايت که يک عکس بزرگ که دو تابلو کشيده اند و در آن عکس قرآن مي خواند به بنياد شهيد تحويل دادم. يک خاطره که از مرتضي مي خواهم بگويم هر وقت به ذهنم خطور مي کند مستقيماً به استخوانهايم اثر مي کند و حالم به هم مي خورد و آن اين است که تقريباً چند ماه بيشتر نمانده بود که مرتضي به شهادت برسد براي عيادت و صله ي رحم به تهران به زيارت عمه اش مي رود و چون از من هم پول نگرفته بود در تهران هم پول کمي داشت خلاصه به علت کمي پول خجالت زده مي شود که به زيارت عمه اش برود. چند روزي گذشت از او خبري نشد و من به عمه اش زنگ زدم که خواهر جان 2 روز است که مرتضي در تهران است چرا به خانه شما نيامده است که پس از دو روز به منزل عمه اش رفته بود. عمه اش به من تلفن کرد که مرتضي آمد و ميوه و همه چيز هم خريده است.
خلاصه وقتي به تبريز برگشت بعدها به من گفت که پدر جان چون پول کم داشتم و خجالت مي کشيدم که با دست خالي به منزل عمه ام بروم. آن دو روز را در تهران کار کردن و شاگرد بنا بودم که با پول آن براي عمه و پسر عمه هايم وسايل بخرم.
شهید مرتضی خانمحمدی در سال 1350 در شهر تبریز دیده به جهان گشود و سرانجام در سال 26/04/1367 به مقام شهادت نایل گشت .
منبع : مرکز اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان شرقی