آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۸۷۳۱
۱۱:۰۱

۱۴۰۴/۰۶/۰۳

نجوای یک سرباز با دلِ پر از مهر

«مادرم، به قلب مهربانت قسم که همیشه دوستت داشته‌ام و برای ابد دوستت خواهم داشت...» وصیت‌نامه شهید محمدرضا احمدی شریف که در تاریخ ۲۱ تیر ۱۳۶۴ و در آستانه شهادتش نوشته شده، روایتی است سراسر عاطفه و دغدغه. او در این نوشته، که ترجیح می‌دهد آن را «حرف‌های دل» بنامد، با زبانی شیرین و صمیمی، از پدر و مادرش حلالیت می‌طلبد، برادرانش را به وفاداری و پشتیبانی از یکدیگر سفارش می‌کند و از خواهرانش می‌خواهد کدبانوهایی مهربان و مادرانی آگاه برای تربیت نسل آینده باشند. این وصیت‌نامه، که در آن حتی به بدهی‌های کوچک خود نیز اشاره کرده، تصویری زنده از مسئولیت‌پذیری، مهر عمیق خانوادگی و نگرانی‌های یک جوان آرمان‌خواه در آخرین لحظات زندگی است.


به گزارش نوید شاهد البرز؛ شهید محمدرضا احمدی شریف، متولد اول دی ماه ۱۳۴۳ در کرج، در بیست و یکم تیرماه ۱۳۶۴ و در سن ۲۱ سالگی، در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل و در «درگیری مستقیم با دشمن» به فیض عظیم شهادت نائل آمد.

طلبی حلالیت از آستانه شهادت؛ نجوای یک سرباز با دلِ پر از مهر

در ادامه متن وصیت نامه شهید محمدرضا احمدی‌شریف را بخوانید.

به نام خداوند بخشنده مهربان

پدرم، مادرم، برادران عزیز و خواهران خوبم سلام. امیدوارم که حالتان خوب باشد و این فرصتی است که من حرف های دلم را برایتان بزنم و حرف هایی که تا به حال در دلم مانده و دیگر طاقت نگاه داشتن آن را در این صندوقچه قلب ندارم. شما هرگونه که می خواهید فکر کنید و این نوشته ها را خواه وصیت و خواه حرف های دل من بخوانید، ولی حقیقتش را بخواهید من خود بیشتر دوست دارم که آن را حرف های من بنامید. در این میان تنها چیزی که خویش را مقید به گفتن آن می کنم و لازم به گفتن آن هست این است که به شما حقیقت هایی را که نمی دانید و با بعضی از آنها هم آشنایی دارید را بگویم.

پدر جان، پدر خوبم، دلم می خواهد به خاطر اذیت هایی که در طول زندگی پر گنه خویش نسبت به شما ابراز و انجام داده ام به پایتان بیفتم و از ته دل گریه کنم تا شاید مرا ببخشید تا من در پیش خدا از بابت پدر رو سفید باشم. پدر عزیزم و عامیانه و مثل همیشه که صدايت می کردم می گویم آقا جان، می دانی چه دوست داشتم این را که خدمت خویش را با سربلندی به پایان برسانم و بعد از آن عصایی باشم زیر دست های خسته و پینه بسته شما. پدر مهربانم ولی خوب خدا هر چه بخواهد همان می شود و لیکن امیدوارم که اینگونه شود. در خاتمه پدر جان، آقا جان، از شما طلب بخشش و حلالیت می کنم از دور دست های مهربانت را می بوسم.

مادرم، مادر قشنگم، ای کسی که سرچشمه مهر و عطوفت و لطف و صفا در قلب رنگینت جای دارد. تویی که انسان را به عشق خودت که همانا عشق مادریت که مهار نشدنی و فنا ناپذیر است امیدوار ساخته و زندگی دوباره را به او می بخشی. مادرم قشنگم، من در جواب این همه مهرت، این همه رأفت و پاکی و خلوصت و این همه خوبی چه بگویم که جبران ذره ای هر چند ناچیز از این اقیانوس بی کران مهر را بکند و می دانم که عجز من گنه کار بیشتر از آن است که بتوانم این مهم را به انجام برسانم. مادرم، به یادت می آید که گاهگاهی که با همدیگر صحبت می کردیم و من به شما می گفتم مادر اگر من بمیرم مرا می بخشی و تو در حالی که لب های قشنگت به خنده گشوده می شدی می گفتی نه، هر کس را ببخشم تو یکی را نمی بخشم. در آن موقع این حرف ها شوخی بود ولی حالا که جدایی ها مرزی عظیم بین ما گسترده دیگر همه چیز رنگ و بوی حقیقت را به خود گرفته است و من باز هم ملتمسانه از تو می خواهم مادرم، مادر خوبم منو ببخشی. مادرم من با کوله باری انباشته از گناه کاری های جاوید سفر می کنم، نمی خواهم کوله بارم بارها و بارها سنگین تر شود. مادرم هنوز بوسه های گرمت بر گونه هایم در حالی که در آغوشت نبودم سنگینی می کند و برای من چه لذت بخش بود و هست و خواهد بود دیدار شما محبوبان همیشگی قلبم.
مادر قشنگم، به خدا هرگز دلم نمی خواهد که حرف های من با تو خاتمه ای داشته باشد ولی می خواهم با دیگر عزیزان هم حرف بزنم. مادرم به قلب مهربانت قسم که همیشه دوستت داشته ام و برای ابد دوستت خواهم داشت. مادرم در خاتمه از تو می خواهم که مرا ببخشی تا بار اذیت های ۲۰ ساله من نسبت به تو سرچشمه دریای عطوفت بر دوشم سنگینی نکرده و سبک تر گردد. مادر عزیزم، پدر خوب و زحمتکشم با همدیگر و نسبت به دیگران مهربان باشید. خدايتان نگهدار.

برادران: خلیل، ولی و آقا نصرت و آقا مصطفی، سلام. اگر می خواهید و دوست داشتید به حرف هایم عمل کنید ولیکن چیزی که هست این که در موقعی که ما در کنار همدیگر بودیم حرف هایمان را می زدیم. و حالا که دوریم بالاجبار این ورقه های کاغذ نزدیکی به همدیگر را برای ما مقدور می سازند پس خواهش می کنم که فقط گوش دهید اگر خواستید عمل کنید و اگر نه که هر گونه میل خودتان است. برادران، عزیزان، خواهش می کنم که هیچگاه یکدیگر را تنها نگذارید که مثل بره ای می مانید که در میان خیل گرگان رها کرده باشید. مردمان این زمان این گونه اند گرگ صفتند. در موقع لزوم همدیگر را یاری کنید اگر شما همدیگر را رها کنید دیگر چه امیدی به دیگری و غیر. نسبت به هم مهربان باشید و بر سر مسائل جزئی دوستی میان خویش را خداى ناکرده به کدورت و دشمنی بدل نسازید. و برای همیشه خویش را برای عزیزی از عزیزان خود که احتیاج به کمک و یاری دارد دانسته و به کمکش بشتابید. همدیگر را تنها و بی یاور نگذارید. برادران دنیا هرگز وفایی نداشته و ندارد. دنیا فقط دلها و قلب ها را مبتلای به خویش می سازد و بعد دیگر هیچ. او را در کوره راه زندگی و حیاتی که وقتی مبتلای به این بیماری شد دیگر برای همیشه آسیب پذیر است و وقتی که وجودش آسیب پذیر گشت ضربه های هولناک زندگی تمامی هستی و پیکر او را درهم خواهد گرفت، تنها خواهد گذاشت. آری او را در کوره راه زندگی تنها و بی یاور رها خواهد ساخت. چون مادیات چون پول چون عشق به مادیگری هرگز دوامی نخواهد داشت. قلب هایتان را مهربان کنید و خالی از کینه ها و عداوت ها و با دلی صاف یاریگر همدیگر در ناملایمات زندگی باشید. برادران از من، برادر کوچکتان این سخنان را بپذیرید و در صورت امکان عمل کنید و نتیجه اش را خود ببینید. برادران شما را به خدای یکتا و پدر و مادر خوبم را به دست توانا و جوان شما خوبترها و مهربانان می سپارم. خدا نگهدارتان.

و شما خواهرانم، کبری خواهر مهربانم، ناهید و اقدس خواهران خوبم و طاهره عزیز (حالا دیگر امیدوارم که ما با همدیگر خواهر و برادر باشیم) از راهی دور دست های گرم و خواهرانه تان را می بوسم و با شما هم کمی به عنوان برادری حقیر و کوچک تر حرف هایی دارم. امیدوارم که از این که کوچک تر از شما هستم و حرفی به شما می زنم هرگز ناراحت نشده و به دل نگیرید. خواهران عزیزم، حرف هایم با شما این است که با همسرانتان مهربان باشید. آنها را دوست داشته باشید و همسرانتان هم شما را دوست خواهند داشت. برای آنها کدبانویی حقیقی باشید. به زندگی تان اهمیت دهید. خویش را مسئول خوشبختی و خداى ناکرده بدبختی ایشان بدانید. از ایشان هم می خواهم این چنین باشند. به فرزندانتان درس درست زیستن در این عصر سراسر آلودگی را بدهید و بیایید راه درست را به ایشان نشان دهید تا کجروی نکنند. از اوان کودکی هنگامی که هنوز غنچه ناشکفته ای هستند درس خداشناسی بدهید. نماز و احکام دین را بیاموزید. به ایشان بگویید از حسین (ع) درس آزادگی بیاموزند و به هیچ وجه زیر بار ستم نروند. حال از هر طرف که می خواهد باشد فقط آزاده باشند. از همان آغاز ایشان را عادت به مردانگی و صحیح زیستن دهید تا لاابالی و خدا ناکرده ولگرد بار نیایند. خود راهنمایی دقیق و همیشگی برای ایشان باشید. از تجربه خویش در دفع آفات خطرناک این عصر به ایشان کمک کرده و تجربیاتتان را افزون کنید. آنها را توسری خور بار نیاورید و بیاموزید که همیشه طالب حق باشند. حقی که من از پیدا کردن آن عاجز ماندم و نفهمیدم که چه کسی در حال دم زدن از آن براستی عملش هم توأماً به آن جلوه می بخشد. آری من هرگز نفهمیدم. آری طالبین حق را درست و صحیح تربیت کنید. درست است که صحبت های من به درازا کشید ولی من نمی خواهم وصیتی کوتاه بکنم بلکه این ها دل حرف های یکتا سرباز است و تمام نمی شود. خواهرانم، نسبت به هم مهربان و احترام یکدیگر را واجب بر کلیه امور خویش تلقی کرده و به آن عمل کنید. وقتی به همسرتان می رسید با قلبی پاک و صادق به او سلام بدهید. می دانید چرا؟ چون خستگی و کوفتگی یک روز کار کسل کننده ناگهان برطرف شود. و شما همسران وقتی که به خانه می آیید با خنده هایتان همسر مهربانتان که خانه را برایتان مرتب کرده و غذا و وسایل لازمه برای استراحت شما در خانه فراهم کرده اند شاد و او را در ادامه این زندگی مصمم تر و راسخ تر گردانید. همین ها یک زندگی شاد و شیرین را به دنبال خواهد داشت و در پایان به شما می گویم که در عاشق و دلباخته عزیزان خویش باشید. در خاتمه برایتان در این زندگی شیرین و شادی که دارید آرزوی سلامتی و موفقیت می کنم و به خدای بزرگتان می سپارم.

برادرزاده ها و خواهرزاده هایم، مهدی شیطان و مهرداد ناز، برادران شیطان و امیر دوست داشتنی و خوب و قشنگ، خواهرزاده عزیزم فقط به شما می گویم که هر چند که کودکی و هنوز حرف هایم را درک نمی کنید ولی می دانم که وقتی که خبر مرگ عمو و داییتان را بشنوید اشک هایتان را جاری خواهید ساخت و خواهید گفت عمو مرده و امیر خواهد گفت دایی شهید شده. آری عمو و داییتان شما را می بوسد و فقط به شما می گوید که در این دنیای سراسر زشتی خود مواظب خویش باشید که آلوده نشوید. همین و بس. شما کوچولوهای خوبم را هم به خدای بزرگ می سپارم و به مهرداد هم می گویم که عمو جان تو دیگر به فکر من نخواهی بود و دیگر به فکر پدر و مادرت هستی. لب های کوچولو و نازتان را از راهی به بی انتهای تاریکی شب می بوسم.

و در خاتمه از کلیه عزیزان، دوست و آشنا حلالیت طلبیده و همگی را به خدای متعال می سپارم. همگی موفق باشید. از قول من از کسانی که ندیده و از ایشان خداحافظی نکرده ام خداحافظی کنید.

......

در مورد محل دفن من که گمان کنم در خانه گفته ام. محل دفن مرا در امامزاده محمد (ع) کنار مزار پاک عمویم قرار دهید و هرگاه که بر سر مزار پاک عمویم آمدید گریه کنید نه برای عمویم چون او پاک است، او با تقوا بود، او پرهیزکار است و خدا پرهیزکاران را دوست دارد، بلکه برای من. چون وقتی شما گریه کنید، گریه های شما گوشه ای دریای بی کران تقوای عمویم را، مهربانی عمویم را به طرف من سرازیر خواهد کرد و در این بین سیل خروشانی خواهد شد و اندکی از بار سنگین گناهم مرا خواهد شست. شما خود می گفتید که چرا گریه نکنیم. آری اگر گریه کردید اینگونه گریه کنید.

در خاتمه من از ته دل خوشحالم. خوشحال از این که تا چندى بعد روزها و شب ها کنار عمويم به سر خواهم کرد. در کنار عموى پاکم. من پیش عموى خوبم می روم. عزیزان دیگر ادامه نمی دهم و شما را به خدای بزرگ می سپارم.

مرا ببخشید.
به امید دیدار
با تقدیم احترام
پسر و برادر حقیرتان
بیست  یکم تیر ماه 1364
محمدرضا احمدی

انتهای پیام/

گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه