پدرشدن قشنگ‌ترین حس دنیاست

سه‌شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ ساعت ۱۴:۱۷
همسر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» در کتاب «جان و دلی» روایتی از لحظه بیان کردن پدر شدن شهید می‌کند: «درست شنیدی. داری بابامی‌شی عزیزترینم. بالا پریدی، خندیدی: خدایا شکرت. خدایا صد هزار مرتبه شکرت. لبم را گزیدم: زشته محمدحسین، زشته.قهقه زدی: چه زشتی داره؟ پدرشدن قشنگ‌ترین حس دنیاست. کجاش زشته؟ منظورم اینه داد نزن. داد زدن و بالا پایین پریدن زشته. خم شدی، پر چادرم را بوسیدی: مبارک جفت‌مون باشه خانمم. مبارک جفت‌مون.»

پدرشدن قشنگ‌ترین حس دنیاست

به گزارش نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران؛ شهید مدافع حرم «سیدمحمدحسین میردوستی»، سیزدهم تیرماه سال ۱۳۷۰ در روستای دوزین از توابع شهرستان مینودشت چشم به جهان گشود. تحصیلاتش را تا پایان دوره متوسطه ادامه داد و دیپلم گرفت. در کنکور پذیرفته شد، اما به دانشگاه نرفت. بعد از پایان دوره سربازی تصمیم گرفت در آزمون یگان ویژه صابرین شرکت کند. این شهید گرانقدر یکم آبان ماه سال ۱۳۹۴ هم‌زمان با تاسوعای حسینی در دفاع از حرم حضرت زینب(س) به فیض شهادت نائل آمد و به آرزوی دیرین خود دست یافت.

روایتی خواندنی از همسر گرانقدر شهید «محمدحسین میردوستی» آنچه که در کتاب «جان و دلی» آمده است، را در ادامه مرور می‌کنیم: 

من هفته پیش یکی از دندون‌هام رو کشیدم. می‌ترسم، می‌ترسم واسه بچه‌م...

 – نگران نباش عزیزم مشکلی نیست.

نفس عمیقی کشیدم:

- یعنی واسه بچه‌م ضرر نداره؟

- نه، استرس از همه چیز واسه جنین خطرناک‌تره. یادت باشه اضطراب رو از خودت دور کنی.

از پیش دکتر که آمدم از خوشحالی انگار روی ابر‌ها قدم می‌گذاشتم. تا عصر ثانیه‌شماری کردم تا برگردی. دوست داشتم زودتر عکس‌العملت را موقع شنیدن این خبر ببینم. عصر که به خانه آمدی، گفتی آماده‌شو بریم بازار، خرید میوه و سبزیجات.

با هم به بازار محله رفتیم همان جا بود که پرسیدی:

- راستی خانومم امروز واسه سرگیجه و بی‌حالیت رفتی دکتر؟

می‌خواستم سر به سرت بگذارم برای همین قیافه ناراحتی به خود گرفتم:

- آره رفتم.

- خوب چی شد؟

- چی چی شد؟

- دکتر چی گفت؟

- برام یه سری آزمایش نوشت.

- انجام دادی؟

- بله جوابش را هم همین امروز گرفتم و به دکتر نشون دادم.

- خوب؟

- خوب به جمالت. گفت: یه سری مشکلات داری باید یه دوره دارو بخوری و تحت درمان باشی.

چهرت در هم رفت، پرسیدی:

- مشکلات؟! چه مشکلاتی؟! چی‌شده راضیه‌سادات؟

آنقدر نگران شدی، که دلم طاقت نیاورد بیشتر از این اذیتت کنم. گلو صاف کردم، گفتم: راستش راستش

خندیدم، ادامه دادم:

- داری آقابابا می‌شی.

- چی گفتی؟!

- درست شنیدی. داری بابامی‌شی عزیزترینم. بالا پریدی، خندیدی:

- خدایا شکرت. خدایا صد هزار مرتبه شکرت. لبم را گزیدم:

- زشته محمدحسین، زشته.

قهقه زدی:

- چه زشتی داره؟ پدرشدن قشنگ‌ترین حس دنیاست. کجاش زشته؟

- منظورم اینه داد نزن. داد زدن و بالا پایین پریدن زشته.

خم شدی، پر چادرم را بوسیدی:

- مبارک جفت‌مون باشه خانمم. مبارک جفت‌مون.

از آن روز به بعد بیش از اندازه هوای مرا داشتی. تا خانه بودی اجازه نمی‌دادی دست به سیاه و سفید بزنم. ظهر‌ها سهمیه غذایی را که در دانشگاه به تو می‌دادند، نمی‌خوردی. می‌آردی تا با هم بخوریم، کنار هم.

یک روز گفتم: عزیزم! لطفاً دیگه از دانشگاه غذا نیار.

انتهای پیام/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده