خاطره خودنوشت شهيد صحرائيان«4»
شهيد «صادق صحرائيان» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «خبر جنگ اسرائيل و سوریه را شنيديم همگی خوشحال شديم که اگر داوطلب بگيرند برويم به جنگ با اسرائيل تجاوزگر و...» متن کامل قسمت چهارم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.

ندای درونی ام مرا از مرگ نجات داد

به گزارش نوید شاهد فارس، شهيد «صادق صحرائيان» یکم بهمن سال 1341 در خانواده ای مذهبی در شیراز دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در رشته مکانیک گذارند. سپس بلافاصله خود را به حوزه نظام وظيفه معرفی و به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در کرمان گذراند و پس از آن داوطلبانه عازم جبهه نبرد شد. صادق در گردان 21 حمزه سيدالشهدا تک تيرانداز بود. وی سرانجام 26 اردیبهشت ماه 1361 مقارن با ماه مبارک رمضان در عملیات رمضان به شهادت رسید.

بیشتر بخوانید: غروب زیبای جبهه تماشایی است

متن خاطره خودنوشت«4»: کمک به مردم سوریه

20 خرداد ماه 1361 پنجشنبه بود. خبر جنگ اسرائيل و سوریه را شنيديم همگی خوشحال شديم که اگر داوطلب بگيرند برويم به جنگ با اسرائيل تجاوزگر. صبح از ساعت 4 الی 6 نگهبان بودم که اکبر رفيعی ساعت 5 بود آمد.

نگهبانی من تمام شد و با هم به سنگر آمديم و آب را جوش کرده آماده چای زدن کرديم. بچه ها را صدا زديم و صبحانه را زديم توی گوشش.

سنگر تمیز

بعدازظهر هم بعد از خواب اسلحه خود را تميز کردم و سنگر را کمی تميز کردم جارویی و خلاصه سرو رویی تميز به سنگر دادم. اسم نوشته ام برای شهر پنجشنبه و جمعه، ساعت 4 صبح حرکت بسوی شهر کردم در شهر حمام و نظافت.

راه را گم کردیم

بعد ساعت 5:30 حرکت به سوی خط. در مسیر ماشين راه را گم کرده دوباره به بند گردان برگشته و همراه دانسته ای که راه را خوب وارد بود به خط آمديم. وقتی که آمدم آقای سينایی معرکه گرفته بود و همه جمع بودند خلاصه اين معرکه تا ساعت 2:30 بعد از نیمه شب طول کشيد. همچنان بود که نماز صبح را خواندم و خوابيدم.

نگهبانی

روز 23 خرداد ماه 1361 يکشنبه. شب آن روز که تا نيم شب بيدار بوديم، بعد ساعت 12 تا 2 نگهبان بودم. بعد از نگهبانی به سنگر آمدم برای استراحت. آنجا خوابيدم صبح شد. از خواب بيدار شدم. انگار که کسی به من می گفت که از سنگر بيرون نرو. دو سه بار بلند شدم حتی سرم را از سنگر بيرون آوردم ولی دوباره درون سنگر برگشتم آمدم دراز بکشم که ناگهان خمپاره های دشمن در نزديکی ما به زمين فرود آمد و اکبر که خوابيده بود از خواب پريد.

انتهای متن/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده