مرور حادثه‌ای که تداعی‌گر واقعه کربلا شد
جانباز 50 درصد و یادگار بمباران مدرسه زینبیه میانه در سال 65 با بیان اینکه این حادثه بمباران سختی بود و تداعی‌کننده واقعه کربلا؛ شهدای بی‌سر، شهدای بی‌دست و پیکرهای به خون غلتیده بود گفت: ما شوق برگزاری جشن دهه فجر را داشتیم و با دوستانمان قرار گذاشته بودیم که همه در مدرسه حاضر شویم که این حادثه رخ داد و آنچه از واقعه کربلا در ذهن داشتیم را با چشمانمان دیدیم.

بهمن، پیروزی خون بر شمشیر است

به گزارش نوید شاهد آذربایجان شرقی، بهمن‌ماه، همانطور که ماه عملیات‌ها در جنگ تحمیلی است، ماهی پُرحادثه در بمباران شهرها و مناطق غیرنظامی کشورمان توسط نیروهای عراقی است. از این‌رو خبرنگار پایگاه نوید شاهد با «فاطمه منتظری» جانباز 50 درصد بمباران دوازده بهمن سال 1365 در شهرستان میانه از توابع استان آذربایجان شرقی که دارای مدرک فوق‌لیسانس ادبیات فارسی و معلم است به گفتگو می‌پردازد. در ادامه این گفتگو با ما همراه باشید.

چطور به درجه رفیع جانبازی نایل شدید؟

منتظری: دانش‌آموز سال دوم دبیرستان مدرسه زینبیه بودم و در امتحانات ثلث دوم به سر می‌بردم. 12 بهمن‌ماه هواپیماهای عراقی مدرسه و شهر را بمباران کردند. آن روزها ما از اول بهمن‌ماه هر روز در مدرسه برای برپایی جشن دهه فجر برنامه ریزی داشتیم تا این مراسم را هرچه باشکوه‌تر در دوازده بهمن‌ماه برگزار کنیم. ساعت تقریباً 10 صبح بود که من با بمباران هواپیماهای دشمن در مدرسه زخمی شدم.

از ساعات اولیه بمباران مدرسه برایمان بگوئید؟

منتظری: بمباران به‌صورت وحشیانه‌ای اتفاق افتاد و مدرسه را تقریباً به ویرانه تبدیل کرد. آزمایشگاه مدرسه به سمت خیابان بود. آزمایشگاه اولین جایی بود که راکت‌ها به آنجا برخورد کردند و بعد به قسمت‌های دیگر مدرسه نیز آسیب رسید. اوضاع از آنچه که به آن فکر می کردیم خیلی شدیدتر بود. بعضی از دوستانم هم یا شهید شده بودند و یا مجروح و من نیز جزء اولین نفراتی بودم که شدیداً زخمی شدم. این بمباران باعث شد که من یکی از کلیه‌هایم را از دست بدهم و ترکش به طحالم آسیب زد، هفته های اول بعد از مجروحیتم نمی‌دانستم که چه اتفاقی افتاده است اما بعداً کم کم خاطراتی به یادم آمد. مردم عادی هرچه در توان داشتند برای کمک به زخمی‌ها خود را به محل حادثه رسانده بودند.

در بعضی خاطرات آمده است که خبر بمباران در آن زمان از قبل اعلام شده بود، با اینکه اطلاع داشتید چرا خطر کرده و به مدرسه رفتید؟

منتظری: عصر ۱۱ بهمن‌ماه شهرستان میانه توسط دشمن بمباران شده بود، احتمال بمباران برای روز ۱۲ بهمن‌ماه نیز بعید نبود ولی چون ما شوق برگزاری جشن دهه فجر را داشتیم و با دوستانمان قرار گذاشته بودیم که همه در مدرسه حاضر شویم، اکثر دانش آموزان به مدرسه آمدند تا این جشن را برگزار کنند.

سخت‌ترین صحنه که از بمباران به یاد دارید را می توانید برایمان تعریف کنید؟

منتظری: در ۱۲ بهمن سال 1365 آنچه از واقعه کربلا در ذهن داشتیم با چشمانمان دیدیم. تک تک دوستانمان نقش بر زمین و در خون آغشته بودند. دوستی داشتم که زخمی شده بود و با ترکش آسیب دیده بود، سرش از تنش جدا شده بود اما بی سر راه می رفت. صحنه های دردآور و وحشتناکی را در آن مقطع سنی تجربه کردیم. بعد از یک ربع بیهوشی وقتی مردم برای کمک به سمت ما آمدند می گفتند هر کسی که توان راه رفتن دارد بسم الله بگوید و خودش بلند شود و کسانی که قادر به حرکت نبودند با کمک مردم به بیمارستان و مراکز درمانی منتقل شدند.

از خودتان بعد از بمباران تعریف کنید؟

منتظری: ترکش‌های زیادی در بدنم داشتم و باعث مجروحیتم شده بود. کسی به من کمک کرد تا خودم را پیدا کنم یک لیوان آب به دستم داد و مرا به اسم فامیلی صدا زد. می گفت منتظری نترس، دستم را گرفت و گفت: نگران نباش تو را به بیمارستان میبرم.

هنگام طی کردن حیاط مدرسه تا به سمت در برویم خیلی با پستی و بلندی مواجه شدیم با خودم فکر میکردم که مدرسه مان که صاف و هموار بود چه شد که حال این زمین هموار پر از پستی و بلندی است. بعدها وقتی درخصوص این واقعه صحبت میکردم متوجه شدم که حیاط پر بوده از جنازه‌ها و زخمی‌هایی که در کف حیاط مدرسه جان سپردند. وحشتناک‌ترین صحنه‌ای بود که در عمرم تجربه کرده‌ام. خون، آتش، دود همه جا پر از سیاهی بود به زحمت توانستم از بین موانع رد شوم تا خود را به بیرون از این مهلکه برسانم.

میانه یکی از شهرستان های کوچک بود، پناهگاه و پدافند مناسبی جهت دفاع از شهر نداشت و متأسفانه همین باعث شد تا شهر مورد حمله سخت دشمن قرار گیرد. بمباران سختی بود و تداعی‌کننده واقعه کربلا؛ شهدای بی سر، شهدای بی دست و پیکرهای به خون غلتیده، کیف و کتاب های پخش شده در زمین، بچه هایی که سوخته بودند و ...

پدر یکی از دوستانم دنبال جسد دخترش می گشت، بعد از اینکه من از بیمارستان مرخص شدم از من سراغ دخترش را می گرفت و می گفت: دخترم را ندیده‌ای؟! دریغ از این که جسد دخترش سوخته بود و بعد از گذشت 20 روز هنوز پیدا نشده بود. او با چند نفر از دیگر دوستانم در زیر منبع تانکر نفت در نزدیکی آزمایشگاه پناه گرفته بود که بلافاصله بعد از اولین راکتی که به آزمایشگاه خورد چند تن از بچه ها سوختند و حتی جسد آنها قابل تشخیص نبود. بسیاری از صحنه های دردناک را نمی توان توصیف کرد.

در آن مقطع سنی تصور شما از دشمن به چه شکلی بود؟

منتظری: دشمن ما دشمنی وحشی و جانی بود. هرگاه که در جبهه ها در نبرد با رزمندگان مان کم می آورد به شهرها روی می کرد و مردم مظلوم و بی دفاع را زیر آتش و بمباران خود به خاکستر می نشاند. حتی به مدرسه ابتدایی هم رحم نکرد و کودکان را به خون نشاند چقدر باید سنگدل و بی رحم بود.

بمباران روز قبل از واقعه باعث شده بود بچه ها در این مورد با یکدیگر حرف بزنند می گفتند بیایید همدیگر را حلال کنیم و از همدیگر طلب حلالیت میکردند. واژه حلالمان کنید روی تخته سیاه خودنمایی می کرد و گاهی همدیگر را با عنوان شهید صدا می‌زدند در حال و هوایی خاصی به سر می بردند.

صبح روز ۱۲ بهمن را چگونه تعریف می کنید.

منتظری: هنگامی که خود را آماده رفتن به مدرسه می کردیم گفتند به دلیل بمباران روز قبل مدرسه احتمالا تعطیل خواهد بود، ما به خاطر برنامه ریزی که از روز اول بهمن‌ماه تا روز جشن داشتیم گفتیم: نه این جشن امروز در مدرسه برگزار خواهد شد چون برای برگزاریش زحمات زیادی کشیده بودیم و مدرسه را در طول این مدت خودمان تمیز آب و جارو کرده و پرده هایش را شسته بودیم و تزیین کلاس ها با بادکنک و کاغذهای رنگی، سفارش شیرینی و کیک حیف مان می‌آمد به خاطر تمامی این زحمات، این جشن را نیمه رها کنیم و تصمیم گرفتیم در همان تاریخ در مدرسه حاضر باشیم. چند نفری از دوستان نتوانسته بودند خود را به مدرسه برسانند حتی به یاد دارم که ما ساعت اول کلاسمان، درس زبان انگلیسی داشتیم و بخاطر شوق و ذوقی که برای جشن پیروزی انقلاب اسلامی ایران در سر داشتیم از معلمان خواسته بودیم تا کمتر درس بدهد و ما بتوانیم مراسم را به خوبی پیاده کنیم که متاسفانه با بلند شدن صدای آژیر قرمز که نشان از حمله دشمن بعثی بود، باعث شد همه سراسیمه به وسط حیاط بدوند و بدون پناهگاه و جایی مشخص مورد حمله قرار گرفتیم و دچار مجروحیت شدیم.

نگاه شما از شرایط دشمن در آن زمان چه بود؟

منتظری: کشور ما در تمامی سال ها دشمنانی به خود داشته و دارد ما نباید خونِ قطره‌قطره شهدا جانبازان و ایثارگران را به باد فراموشی بسپاریم. همیشه در کلاس هایم به دانش آموزان توصیه می کنم که با حفظ حجاب و آرمان های شهدا با همت در حفظ امنیتی که خون شهدا و ایثارگری جانبازان برایمان به ارمغان آورده‌ است بکوشیم. باید همیشه و در هر لحظه آماده باشیم و دشمنانمان را دست کم نگیریم، البته حالا کشورمان کشوری مقتدر و باصلابت است که به سادگی بدست نیاورده ایم، ما مدیون خون شهدا هستیم اینکه می‌گویم در بهمن‌ماه خون بر شمشیر پیروز شد، تجلی‌گر مصادق بارز این جمله است، ما با اهدای شهدا بر دشمن پیروز شدیم. دشمنی که حمایت چندین کشور ابرقدرت را داشت اما ما ملت ایران یک‌تنه در این صحنه پیروز شدیم.

از روز 12 بهمن به عنوان یک معلم چه معانی و تفاسیری دارید؟

منتظری: روز ایثارگری، صلابت، اقتدار، جشن پیروزی خون بر شمشیر، پیروزی اسلام، اقتدار و سربلندی ایران که با خون شهدا و رزمندگانی که با جانبازی در راه کشور ایثار کردند، شکل گرفت.

باید دقت کنیم که این عناوین ساده به دست نیامده است ما نباید از ۱۲ و ۲۲ بهمن به سادگی عبور کنیم چون با خون شهدا توانسته ایم این عناوین را به دست بیاوریم، شهدا از جان و مال و خانواده و عزیزترین چیزهایشان گذشتند تا ما به ۱۲ و ۲۲ بهمن ها برسیم باید قدردان این روزها باشیم. خوشحالم که توانستم بار دیگر در این روز در کنار مردم پیروزی خون بر شمشیر را جشن بگیرم.

خاطره‌ی ۱۲ بهمن را برایمان تعریف کنید.

منتظری: دو ماه بود که نامزد کرده بودم و آن روز با آسیب هایی که دیده بودم و ترکش‌هایی که در بدنم بود و خونریزی داخلی داشتم، به من اجازه اعزام و حرکت به سمت تبریز نمی‌دادند. وقتی با دکتر درخصوص انتقال من به بیمارستان حرف زدند گفتند زنده نمی‌ماند. زخمی هایمان بیشتر هستند ممکن است فاطمه در راه تبریز فوت کند، دو آمبولانس بیشتر برای انتقال مجروحین نداریم. جایی برای من نبود تا به شهر اعزام شوم. می‌گفتند هر آن احتمال دارد بمیرد. برای همین همسرم با اصرار گفت باشد او را سوار آمبولانس کنید طاقت این را نداریم که در جلوی چشمانمان عذاب بکشد. در هر ماشین دو مجروح سوار میشد بنابراین برادرم در کف آمبولانس نشسته بود و من بین دو برانکارد در کف آمبولانس دراز کشیده بودم و ماشین با سرعت تمام به سمت تبریز حرکت کرد. بیمارستان‌های تبریز در حالت آماده باش بودند خوب به یاد دارم وقتی که به تبریز رسیدیم اذان ظهر در شهر شنیده می‌شد. من را سریع به اتاق عمل فرستادند یکی از کلیه هایم آسیب دیده بود که آن را در آوردند. طحالم، کبدم بر اثر ترکش هایی که در شکمم وجود داشت، آسیب دیده بودند و باید ترمیم می‌شدند. دست چپم شکسته و چند ترکش مهمان سینه ام بود، چند ساعت بعد هنگامی که از اتاق عمل بیرون و به هوش آمدم صدای اذان را مجدد شنیدم تعجب برانگیز بود که چقدر زود من را مداوا کردند و به اطرافم که نگاه کردم متوجه شدم چقدر هوا تاریک شده و شب فرا رسیده است. حس می کردم که در فاصله یک اذان مرا مداوا کردند که با شروعش به اتاق عمل رفتم و در پایانش خارج شدم و همین برایم جالب بود.

در جهت ترویج فرهنگ ایثار و شهادت برای نسل جدید چه راهکارهایی را پیشنهاد می کنید؟

منتظری: واقعیت های جنگ را بدون هیچ تعصبی در اختیار جوانان نسل جدید انقلاب قرار بدهیم.

گاهی در کلاس درسم خاطرات زمان جنگ را که بازگو می‌کنم دانش‌آموزان برایشان باورکردنی نیست که ما این لحظات سخت را زندگی کرده‌ایم.

ما در مقابل خون شهدا مسئولیم. ۱۲ بهمن سال 1365 تنها یک روز از ۸ سال جنگ ما را به نمایش گذاشته است و تنها خاطره یک روز از آن ۸ سال می باشد که بیان کردیم باید قدرشان را بدانیم بصیرت داشته باشیم و نگذاریم دشمنان داخلی و خارجی از هر موقعیتی سوء استفاده کنند. ولایت مدار باشیم در هر عملی قدر خون های ریخته شده شهدای را بدانیم.

تصاویر بمباران مدرسه زینبیه به روایت مطبوعات

گفتگو از شبنم اسماعیلی

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده